مردم محله خیاوان خودشان را اهل «خیابون» میدانستند و میگفتند ما «بچه خیابون» هستیم.
به گزارش همشهری آنلاین، این را مرد سیبیل تابداده میانسالی در قهوهخانه رنگ و رو رفته خیابان مولوی به مردی همدود خودش میگوید، وقتی اندازه اگزوز تریلی از دماغ و دهن مرد دود قلیان تنوره میکشد. خیلی دلم میخواهد جواب مرد دود اگزوزی را بشنوم. اما نمیشود پشت در فال گوش و تماشای دو مردی بایستی که انگار از دهه سی و چهل مانده باشند در قاب در شیشهای و بزرگ این قهوهخانه. لاجرم ادامه دیالوگشان را تخیل میکنم:
درحال کندوکاو در سرم هستم برای ساخت ادامه گپ و گفتشان که یکباره تابلوی خیابان مولوی را میبینم و صدای مرد سبیل تابداده دوباره برایم تداعی میشود «ما بچه خیاوونیمها....!» تعجب میکنم از این همزمانی و بیخیال اره و تیشه دادن خیالی سیبیلو با دود اگزوزی میشوم و سر خط فکرم را میبرم سمت آنچه عباس منظرپور توی کتاب «در کوچه و خیابان» نوشته بود.
اینکه قبلا به فاصله میدان شاه سابق یا همین میدان قیام تا چهارراه مولوی را خیابان اسماعیل بزاز میگفتند یـا بـه گویش اهالی «اسمال بزاز». جالب اینکه مردم محله خودشان را اهل «خیابون» میدانستند و میگفتند ما «بچه خیابون» هستیم. چون قبل از این چیزی به نام خیابان در تهران نبود. البته در ریشه کلمه «خیابان» تردیدهایی وجود دارد و تنها میدانیم تا قبل از پر کردن خندق این اصطلاح وارد فرهنگ مردم تهران نشده بود. هرچند احتمال دارد که در اصل «خیاوان» بوده و نه خیابان. به معنای جادهای مشجر که به یک باغ بزرگ میپیوست.
در هر صورت ماجرای این خیابان برمیگردد به زمانی که ناصرالدینشاه تصمیم گرفت با پر کردن خندقهای قدیمی اطراف شهر و حفر خندقهای جدید در جایی دورتر، تهران را بزرگتر کند. پس دروازههای جدیدی برای شهر ساخته شد و همین خندقها هم در زمان رضاشاه پر و دروازههای ناصری هم برداشته شد. شاه گفت هرکسی خندقی پُر کند، زمینهای بایر دو طرف خندق را به او میدهم. اسماعیل بزاز هم این محدوده را انتخاب و آبادش کرد و نامش ماند روی این خیابان. کسی که بزاز بود اما در طنزپردازی هم مستعد، همین شد که پایش به دربار باز شد و یکی از دلقکهای دربار ناصری گشت. او به مناسبتهای مختلف نمایش اجرا میکرد و همه درباریان حتی خود شاه را به باد انتقاد میگرفت.
اسمال بزاز دسته نمایش هم درست کرده بود و منظرپور مینویسد که میتوان این دسته را سلف روحوضیهای بعدی دانست. با وجود اینکه در آن زمان مطربی پیشه محبوبی نبود اما مردم او را ورزشکاری مومن میدانستند. خلاصه اینکه اسمال بزاز حسابی برای آبادی خیابان زحمت میکشد و حتی وقتی در جشن ازدواج پسر رئیس صنف فخاران هنرنمایی شاهکاری میکند، در برابر اصرار پدر داماد برای گرفتن پول میگوید «برای من مصالح بنایی بیاورید.»
پدر داماد و سایر مصالح سازان آن قدر حواله لوازم بنایی برای اسماعیل بزاز میفرستند که نه تنها زمینهای موات دو طرف خندق بلکه تا فاصله بسیاری از خارج خندق به طرف جنوب را هم زیر ساختمان میبرد. تمام ساختمانهای شمال خندق را هم وقف مسجد خندق آباد میکند که قبلا ساخته شده بود. برای خیابان آب انبار بزرگ اسماعیل بزاز، زورخانه و حمام بزرگی هم میسازد.
بعد مهاجرینی از روستاها به خیابان آمدند و لهجه «خیابون» را به عنوان طرز صحبت تهرانی تقلید کردند. در حقیقت لهجه معروف به جنوبشهری زاده این خیابان است. در نهایت خیابان اسمال بزاز شد جایی برای انواع و اقسام مغازهها و البته قهوهخانههای بزرگ با باغچههای دلانگیز و صدای «چهچهه» شستن استکانها و نقلِ نقالهای معروف... و شاید مرد دوداگزوزی و سیبیل تاب داده جزو معدود بازماندههای بچه خیابان باشند، با همان لهجه تراز جنوب شهری که حداقل هنوز ما دهه شصتیها در فیلمفارسی با عنوان «لهجه لاتی» خوب به خاطرش داریم.