صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۹۹۵۹۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۴ - ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ - 04 February 2010

قتل‌عام بزرگ مردم ايران در هولوكاست انگليسي

قحطي سال‌هاي 1917 تا 1919

بی‌تردید قحطی بزرگ سال‌های 1917 تا 1919 بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ ایران و فراتر از تمام‌ وقایع پیش از آن است. در این پرونده دكتر محمد قلي مجد نشان می‌دهد، چگونه نزدیک به 50درصد از جمعیت ایران به سبب گرسنگی و سوءتغذیه و بیماری‌های ناشی از آن، از بين رفتند. بی‌شک ایران بزرگ‌ترین قربانی جنگ اول جهانی است. هیچ کشوری خسارتی در این ابعاد را در نگاه مطلق یا نسبی تحمل نکرده است. با اینکه قحطی بزرگ ایران از بزرگ‌ترین قحطی‌های دوره معاصر و از بزرگ‌ترین نسل‌کشی‌های قرن بیستم است، ‌اما ناشناخته باقی مانده است.

ایران در جنگ اول جهانی

در تحلیل تاریخ ایران در دوره جنگ اول جهانی،‌ بازشناسی 4 مرحله شاخص این جنگ در ایران مفید است. در مرحله نخست‌- نوامبر 1914 تا پایان 1915- انگلیسی‌ها، ‌ترک‌ها [ی عثمانی] و روس‌ها بی‌طرفی ایران را نقض کردند؛ بریتانیا و روسیه برای تقسیم جدید ایران به توافقی پنهان رسیدند و ایرانی‌ها نیز با کمک آلمانی‌ها برای بیرون راندن روس و انگلیس منفور، شجاعانه تلاش کردند. در مرحله دوم- دسامبر 1915 تا مارس 1917‌- ایران بار دیگر مورد تهاجم انگلستان و روسیه قرار گرفت؛ تلاش عثمانی به سرانجامی نرسید و روسیه و انگلستان بخش‌های وسیعی از خاک ایران را به کنترل خود درآوردند. انگلستان که پیش‌تر بخش‌های جنوب غرب ایران‌- خوزستان- را در نوامبر 1914 اشغال کرده بود، از 1915 استیلای خود را بر دیگر مناطق جنوب و غرب ایران گسترش داد؛ اشغال بوشهر در 1915 و تاسیس پلیس شرق ایران در 1915 و ورود «هیأت سایکس» به فارس در 1916. در مرحله سوم‌- آوریل 1917 تا ژانویه 1918‌- انقلاب روسیه رخ داد؛ ارتش روسیه در ایران از هم پاشید و کشور را ترک کرد. ایالات متحده به نفع متفقین وارد جنگ شد. انقلاب روسیه، ورود ایالات متحده به جنگ اول جهانی به نفع متفقین در بهار 1917 و موفقیت انگلستان در بین‌النهرین- از جمله خارج شدن بغداد از دست ترکان عثمانی در مارس 1917- اوضاع را در ایران کاملاً تغییر داد و وضع به وجود آورد که انگلستان توانست تمام خاک ایران و نیز بخش وسیعی از خاور نزدیک را به تصرف خود درآورد. روسیه تزاری- رقیب تاریخی انگلستان در ایران- از صحنه خارج شد و 2 قرارداد تقسیم ایران- اوت 1907 و مارس 1915- بی‌اثر شد. با ورود ایالات متحده به نفع انگلستان و فرانسه، متفقین از پیروزی خود اطمینان یافتند. ورود نیروهای آمریکایی به اروپا،‌ انگلیسی‌ها را قادر ساخت نیروهای بیشتری را در قالب نیروی موسوم به «دنستر فورس» به خاور نزدیک و ایران منتقل کنند. افراد این نیرو از جبهه‌های غرب اروپا به ایران گسیل شده و در بهار 1918 به این کشور هجوم بردند. با این وضع تا ژانویه 1918، تنها بخش کوچکی از نیروهای روس در ایران باقی ماندند. مرحله چهارم از ژانویه 1918 آغاز شد که در آن نیروهای انگلیسی به غرب،‌ شمال و شرق ایران حمله کردند و مناطقی را که پیش‌تر در اختیار روس‌ها بود، به اشغال خود درآوردند. تهاجم تمام‌عیار انگلیسی‌ها و اشغال بخش‌هایی از ایران که در قرارداد پنهانی مارس 1915 به روسیه واگذار شده و پیش از آن در اشغال آنها بود، ‌موضوعی است که تاکنون بسیار گذرا بدان پرداخته شده است. از همان آغاز کار،‌ بریتانیا خبر تهاجم به غرب ایران را بشدت پنهان می‌داشت؛ ‌به گونه‌ای که «دنستر فورس» به «نیروی هیس- هیس» معروف شده بود. انگلیسی‌ها تا ژوئیه 1918 ایران را به اشغال خود درآوردند. قرار بر این بود که نیروهای بریتانیا در مه 1921 ایران را ترک کنند؛ یعنی ایران در حدود 3 سال و نیم در اشغال نظامی بریتانیا قرار داشت. نیروهای بریتانیا هم در فوریه (نه در مه) 1921، یعنی پس از کودتای سال 1299 هجری خورشیدی (1921) از ایران رفتند. با این کودتا، بریتانیا دیکتاتوری رضاخان را- که در 1304 (1925) رضاشاه پهلوی شد- در ایران مستقر کرد. از این به بعد تا 30 سال ایران در دست بریتانیا بود تا اینکه در اواخر دهه 1940، آمریکا جای بریتانیا را گرفت.
«پرونده» حاضر به جنبه سرنوشت‌ساز جنگ در ایران، بویژه‌ قحطی بزرگ 1919‌- 1917 می‌پردازد. برای ایران، این دوره سرنوشت‌سازترین مرحله جنگ بود. در این برهه، انگلیسی‌ها کشور را اشغال کردند و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ خود یعنی قحطی 1919- 1917 دچار شد. همان‌طور که خواهیم دید،‌ حدود 8 تا 10 میلیون نفر- حدود نیمی از جمعیت کشور در آن زمان- در این قحطی تلف شدند. ایران،‌ هنگامی بزرگ‌ترین فاجعه را تحمل می‌کرد که در اشغال نظامی انگلیس بود. خواهیم دید که انگلیسی‌ها جز چند اقدام جزئی تسکینی و بی‌اثر، نه‌تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین،‌ ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی- از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران- قحطی را شدت بخشیدند، در نتیجه تعداد بیشتری از مردم ایران با سیاست‌های انگلیسی‌ها از بین رفتند. این اقدام را می‌توان با اطمینان، مصداق عینی جنایت علیه بشریت تلقی کرد. ایران بزرگ‌ترین قربانی جنگ اول جهانی بوده و از بدترین نسل‌کشی‌های دوره معاصر لطمه دیده است. تکرار می‌کنم بدون درک آنچه در 1919- 1917 بر سر ایران آمده، نمی‌توان تاریخ معاصر ایران را دریافت.
قحطی بزرگ 1919- 1917
«میروشنیکف» درباره خسارات و ویرانی‌های ایران در جنگ اول جهانی می‌نویسد: «جنگ اول جهانی برای مردم ایران بداقبالی و مشقات بی‌شماری به همراه آورد. مناطق وسیعی بر اثر جنگ تخریب شده،‌ صد‌ها‌ هزار ایرانی دچار قحطی شدند یا به دليل بیماری‌هاي ناشي از قحطي مردند، بسیاری زندگی خود را بر اثر عملیات نظامی از دست دادند یا خسارت دیدند. در نگاه به گذشته، حتی اکنون نیز سخت است بتوان گفت چگونه ایران می‌توانست لطمه کمتری ببیند... دفاع از تمامیت ملی در برابر دست‌اندازی‌های قدرت‌های بزرگ که هر کدام تسلط بر ایران را پاداشی در نبرد برای مستعمرات جدید و حوزه‌های نفوذ خود می‌دیدند، ناممکن بود». نقطه آغازین این پژوهش، گزارشی است که کاردار آمریکا در ایران، «والاس اسمیت موری»، درباره وضع خواروبار و آذوقه در ایران داده است. موری در شرح وضع آذوقه و خواروبار به موضوع قحطی 1918- 1917 اشاره کرده و می‌نویسد: یک‌سوم جمعیت ایران بر اثر گرسنگی و بیماری‌های ناشی از سوءتغذیه «از میان رفته‌اند». برای من باورکردنی نبود. من در گزارش‌های پیشین اشاراتی درباره این قحطی دیده بودم و دریافته بودم قحطی سختی بوده است،‌ اما تلفات در این مقیاس بحث دیگری است. این موضوع مرا بر آن داشت تا اسناد وزارت خارجه
[آمریکا] را درباره ایران در دوره 1919- 1914 به دقت جست‌وجو کنم. نتیجه این کار یک افشاگری تمام‌عیار بود. این اسناد بسیار ارزشمند بوده و پیش از این مورد استفاده قرار نگرفته است. از ثمرات فرعی این پژوهش، تک‌نگاری درباره تاریخ ایران در جریان جنگ اول جهانی و استیلای انگلستان بر این کشور و نیز تک‌نگاری مختصری درباره «قحطی- نسل‌کشی» در ایران است. با کمال تاسف دریافتم نوشته آقای موری مبنی بر اینکه یک‌سوم جمعیت ایران از بین رفته‌اند، با اغماض و کمتر از واقع بوده است. واقعیت،‌ بسیار بدتر از آن و حقیقتاً تکان‌دهنده است. همان‌طور که در گزارش‌های دیپلماتیک آمریکایی‌ها آمده، شمار جمعیت ایران در سال 1914، 20 میلیون نفر- شماری که در این پژوهش به‌سادگی به اثبات می‌رسد- بوده است. با یک روند طبیعی، این شمار باید در 1919 دست‌کم به 21 میلیون می‌رسید اما شمار واقعی در 1919، 11میلیون نفر بوده است که نشان می‌دهد دست‌کم 10 میلیون نفر بر اثر قحطی و بیماری در ابعادی فاجعه‌آمیز از بین رفته‌اند. شاخص دیگر در میزان تلفات قحطی، کاهش جمعیت تهران است. در 1910- بنا به نظر شوستر و منابع روس- جمعیت تهران 350 هزار نفر بوده است. از نتایج انتخابات 1917 نیز که در آن 56 هزار رای برای 12 نامزد پیروز ثبت شده، درمی‌یابیم که جمعیت تهران دست‌کم 400 هزار نفر بوده است. در 1920 این شمار به 200 هزار نفر کاهش یافته است. در مجموع، تا 1956 شمار جمعیت ایران به 20 میلیون نفر،‌ یعنی میزان جمعیت ایران در 1914، نرسید. این اعداد بشدت تکان‌دهنده است و پرتو کاملاً متفاوتی بر تاریخ ایران و منطقه می‌افکند. از آنجا که این قحطی در ابتدا با جنگ و اشغال ایران توسط روسیه و انگلستان به‌وجود آمد و سپس با سیاست‌های انگلستان اوضاع بدتر و قحطی طولانی‌تر شد، تلفات وارده به کشور بر اثر قحطی، خسارات ناشی از جنگ اول جهانی تلقی می‌شود. تلفات ایران به روشنی بسیار فراتر از تلفات ارامنه در ترکیه و حتی بسیار فراتر از ادعای ثابت نشده نسل‌کشی یهودیان توسط نازی‌هاست. این یافته‌ها نگاهی کاملاً متفاوت درباره تاریخ معاصر ایران در جنگ اول جهانی به دست می‌دهد.منابع پژوهش عبارتند از گزارش‌های دیپلمات‌های آمریکایی از تهران و تبریز، گزارش‌های میسیونرهای آمریکایی از شهرهای مختلف ایران، مطبوعات و شهادت شاهدان عینی همان عصر درباره گستره رنج و گرسنگی مردم.
شرح مفصل و روشنی که وزیرمختار وقت آمریکا در ایران،‌
«جان لارنس کالدول»،‌ درباره وضع قحطی در ایران نوشته است، گزارش‌های مطبوعات آن دوران از ابعاد رنج و گرسنگی ناشی از قحطی، خاطرات یک شاهد عینی و نیز گزارش‌های میسیونرهای مذهبی آمریکایی در ایران، گنجینه سرشار و ارزشمندی از منابع، مآخذ و اسناد را در این باره تشکیل می‌دهد. همچنین خاطرات افسرانی چون سرلشکر «ال. سی. دنسترویل»،‌ فرمانده دنستر فورس در ایران در سال 1918، سرلشکر «دبلیو. ئی. آر. دیکسون» سربازرس پلیس شرق ایران در سال‌های 1918 و 1919 و سرگرد «ام. اچ. داناهو»،‌ افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سال‌های 1918 و 1919 نیز از منابع گرانسنگ در این زمینه است. گزارش‌های این شاهدان عینی بلافاصله پس از جنگ نوشته شده ‌و نه‌تنها برای مشخص کردن ابعاد گرسنگی و مرگ، ‌بلکه برای روشن کردن سیاست‌های بریتانیا در ایران بسیار ارزشمند و آگاهی‌بخش است. «پرونده» سپس با مقایسه جمعیت ایران در 1914 و 1919 به بررسی آمار تلفات قحطی می‌پردازد. در این «پرونده» ثابت خواهد شد، بر‌خلاف ادعای پژوهش‌های انگلیسی‌ها در دهه‌های 1960 و 1970 که جمعیت ایران را درسال 1914بالغ بر 89/10 میلیون نفر آورده‌اند، جمعیت ایران در آن سال 20 میلیون نفر بوده و در 1919 به 11 میلیون سقوط کرده است. افزودن 2 رقم اعشار به عدد 10 میلیون توسط آنها نیز برای القای حس دقت علمی است. بنابراین قحطی و بیماری‌های ناشی از آن، دست‌کم 40درصد جمعیت ایران- یعنی حداقل 10 میلیون نفر- را تلف کرده است.
دلایل قحطی
در نیمه دوم سال 1916، بر اثر جنگی که در خاک ایران، ابتدا بین ایرانیان و روس‌ها‌ و سپس میان روس‌ها و ترک‌های عثمانی در‌گرفته بود، مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی روبه‌رو شدند. کمبود مواد غذایی‌ در پاییز 1917 به قحطی انجامید. در بهار 1917، ترک‌های عثمانی خاک ایران را ترک کردند و به دنبال انقلاب روسیه، نیروهای روسیه نیز در پایان پاییز 1917 از ایران رفتند. از آن پس تنها انگلیسی‌ها در ایران باقی ماندند، بنابراین‌ ایران زمانی به بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ خود دچار آمد که تمام خاک ایران و کشورهای همجوارش در شرق و غرب، علاوه بر خلیج فارس، در اشغال نظامی انگستان بود. از همان آغاز، انگلستان‌ دست به تبلیغات ماهرانه‌ای زد تا مسؤولیت و تقصیر فاجعه قحطی ایران را متوجه روس‌ها و عثمانی‌ها کند. اما همان‌طور که گفته شد، ترک‌ها و روس‌ها پیش از بروز قحطی، ایران را ترک کرده بودند. در این پژوهش نشان داده می‌شود عامل اصلی تشدید و طولانی شدن قحطی‌ای که منجر به مرگ میلیون‌ها ایرانی شد، سیاست‌های بازرگانی و مالی بریتانیا بود. قبلاً اشاره کردیم که انگستان، «روس‌ها و ترک‌ها» را عامل این جنایت هولناک می‌داند، اما چه چیزی می‌تواند قحطی در مناطقی از ایران را که حتی یک سرباز روس یا ترک بدان پای نگذاشته، نظیر فارس و کرمان، توجیه کند؟!‌ شواهد مستند ارائه شده در این «پرونده» نشان می‌دهد، خرید غله در مقیاس وسیع، برای تامین آذوقه نیروهای انگلیسی در ایران، بین‌النهرین و جنوب روسیه‌ بر دامنه قحطی در ایران افزوده است. ژنرال دنسترویل، در جایی با صراحتی عجیب ضمن اظهار تاسف، به این واقعیت اعتراف کرده است که خریدهای غله از سوی انگلیسی‌ها منجر به کمبود و افزایش قیمت‌ها شد و در نتیجه به مرگ شمار بسیاری از ایرانیان انجامید؛ از این عجیب‌تر گزارش سرگرد داناهو درباره تخلیه شهر مراغه در آستانه شکست ارتش انگلستان از ترک‌ها در سپتامبر 1918 است. انگلیسی‌ها که قبلا مواد غذایی بسیاری خریده بودند، ذخیره‌ غله شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردند تا به دست ترک‌های عثمانی نیفتد‌ و از هر دو عجیب‌تر اینکه؛ چگونه گفته‌ها و گزارش‌های دنسترویل و داناهو‌ از دید دستگاه کنترل و سانسور اطلاعاتی بریتانیا مخفی مانده است؟! شاید این نکته که هر دوکتاب در شرایط بلافاصله پس از جنگ (‌داناهو، 1919‌ و دنسترویل 1920) منتشر شده‌اند، پاسخی برای این سوال باشد. جالب توجه اینکه موضوع قحطی در کتاب‌های دنسترویل و داناهو آشکارا آمده، اما در کتاب ژنرال دیکسون – 1924 – کوچک‌ترین اشاره‌ای به آن نشده است. ظاهرا در آن زمان، دستگاه سانسور انگلیس هوشیار‌تر شده بود. با این حال در کتاب دیکسون، گزارش مفصلی درباره خرید گسترده غله توسط ارتش انگلستان در خراسان به چشم می‌خورد. این خریدها برای تامین آذوقه نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال «مالسون» در جنوب روسیه صورت گرفته است. شواهد و مدارک مستندی از گزارش‌های روزنامه‌ها و نیز گزارش‌های میسیونرهای آمریکایی در دست است که نشان می‌دهد، در همان زمان که مردم مشهد گرفتار قحطی هولناک بوده‌اند، انگلیسی‌ها مشغول خرید گسترده غله در منطقه بوده‌اند. دیکسون نیز در کتاب خود، عین همان مطلب را گزارش کرده است.
سایکس نیز در کتاب خود به موضوع خرید غله در شیراز توسط انگلیسی‌ها اشاره کرده است. بارزترین نمونه این وضع، قحطی در رشت
- گیلان- است. از گزارش‌های مکرر میسیونرهای آمریکایی در رشت در‌می‌یابیم این شهر در آغاز از قحطی هولناکی که دیگر نقاط ایران را دربر گرفته بود، به دور بود. اکثر کسانی که در رشت در معرض گرسنگی و بیماری قرار داشتند، پناهندگان دیگر نقاط ایران بودند که بيشترشان توسط مردم، تیمار و تغذیه می‌شدند. رشت در ژوئن 1918 به دست ارتش انگلستان افتاد اما کنترل موثر شهر تا هنگام شکست جنگلی‌ها- اواخر ژوئیه 1918- محقق نشد. اندکی پس از اشغال رشت توسط انگلیسی‌ها، گیلان و از جمله شهر رشت نیز دچار قحطی شد؛ دلیل این امر در کتاب ژنرال دنسترویل آمده است. «اندکی پس از اشغال گیلان، انگلیسی‌ها برنج و دیگر مواد غذایی (‌از جمله هندوانه، عسل و حتی خاویار‌) را برای تغذیه ارتش انگلستان در باکو و مردم گرسنه آن شهر خریدند، بنابر‌این مردم ایران گرسنگی کشیدند تا اهالی باکو گرسنه نمانند.» آنچه در گزارش ژنرال دنسترویل جالب توجه است، این است که او به آسودگی به توصیف کشتی‌های مملو از مواد غذایی ایران که در بندر انزلی پهلو گرفته و عازم باکو بودند، می‌پردازد و نسبت به این موضوع که این کار مرگ تعداد زیادی از ایرانیان را بر اثر گرسنگی به همراه داشت، بی‌تفاوت است. از نظر ژنرال دنسترویل، این برنامه‌ هم بخشی از «‌ماجراهای دنستر فورس»‌ بود. واکنش دولت ایران نیز صدور فرمانی بود که بر اساس آن ظاهرا صادرات مواد غذایی از ساحل خزر ممنوع اعلام شده بود. برای ایرانیان، خرید و صدور مواد غذایی از سوی انگلیسی‌ها چیزی‌ کمتر از قتل‌عام نبود. مهم‌ترین سند درباره خرید غله توسط انگلیسی‌ها، گزارش «ادیسون‌ ئی. ساوثرد»- کنسول ویژه آمریکا در ایران- است. در این گزارش، ساوثرد افشا می‌کند ماموریت خرید مواد غذایی در غرب ایران به «اداره منابع محلی بین‌النهرین» واگذار شده بود. این اداره ستادهایی در بغداد داشت که شمار کارکنان آن کمتر از 2 هزار نفر نبود. زمانی که ژنرال دیکسون، رئیس اداره منابع محلی بین‌النهرین به ایران آمده بود، ساوثرد در گفت‌وگو با او دریافت، خرید غله ایران توسط انگلیسی‌ها در آن روز‌ها بالغ بر 500 هزار تن بوده است؛ در حالی که ایران در آن زمان دچار قحطی بود. جالب آنکه ژنرال دیکسون با تفاخر برای ساوثرد از میزان ظرفیت آزاد شده کشتیرانی سخن می‌گوید که با خرید غله در ایران فراهم آمده است. دیکسون به ساوثرد می‌گوید، اگر این مقدار غله از طریق ایران تهیه نمی‌شد، باید آن را از هند وارد می‌کردند و در نتیجه بخش مهمی از ظرفیت کشتیرانی انگلستان برای این کار اشغال می‌شد. این سند نشان می‌دهد، انگلیسی‌ها می‌توانستند برای نجات مردم قحطی‌زده ایران با کشتی از هند گندم وارد ایران کنند؛ اما نه‌تنها این کار را نکردند، بلکه گندم داخل ایران را هم خریدند تا ظرفیت کشتیرانی خود را در اقیانوس اطلس افزایش دهند. یعنی میلیون‌ها ایرانی قربانی شدند تا انگلستان جای خالی در کشتی‌های خود در اقیانوس اطلس داشته باشد(!) علاوه بر این، از اسناد متعدد وزارت خارجه آمریکا روشن می‌شود، آمریکا نیز کاملا در جریان میزان گسترده خریده غله توسط انگلیسی‌ها در ایران- در شرایطی که قحطی و گرسنگی جمعیت ایران را از دم تیغ می‌گذراند- بوده است. در حالی که موسسات خیریه آمریکا، برای جبران قحطی حجم قابل توجهی از مواد غذایی روانه ایران می‌کردند، دولت ایالات متحده تلویحا به قتل‌عام در ایران رضایت داده بود. همزمان با خرید غله در نواحی شمالی و غربی ایران توسط «‌اداره منابع محلی بین‌النهرین»، انگلیسی‌ها در شرق ایران نیز دست به خرید غله زدند. از روزنوشت‌های ژنرال دیکسون می‌توان به جزئیات میزان خرید غله شرق ایران پی برد.
زمانی که قحطی مرگبار‌ ایران را در‌بر گرفته بود، انگلیسی‌ها علاوه بر خرید گسترده مواد غذایی، از واردات مواد غذایی از هند و بین‌النهرین – همسایگان غربی و شرقی ایران – جلوگیری می‌کردند. علاوه بر
خلیج فارس، هند و بین‌النهرین نیز در اشغال ارتش انگلستان بود؛ در هند و نیز بین‌النهرین غله کافی وجود داشت، اما ایران که در میان آنها قرار داشت، دچار گرسنگی بود. علاوه بر این، بریتانیا جلوی ورود مواد غذایی از ایالات متحده به ایران را گرفته بود. نکته بسیار مهم و قابل اعتنای این ماجرا، همان‌طور که از گزارش‌های دیپلماتیک آمریکایی‌ها نیز برمی‌آید، این حقیقت است که در همان زمان که ایران دستخوش قحطی خطرناکی بود که به مرگ میلیون‌ها تن انجامید، بریتانیا از ورود مواد غذایی از ایالات متحده به ایران جلوگیری کرد. بار دیگر دولت ایالات متحده، به قتل‌عام ایرانیان تن داده بود.
تنگنای مالی
محروم کردن ایران از منابع مالی با سیاست انگلستان در محروم کردن ایران از منابع غذایی هماهنگ و همراه بود. در آغاز جنگ، دولت ایران دچار یک بحران مالی شد؛ زیرا جنگ کاهش شدید درآمد بازرگانی خارجی و نیز درآمدهای گمرکی را در پی داشت، در نتیجه‌ «قرارداد مهلت قانونی» بین دولت ایران و دولت‌های روسیه و انگلستان به امضا رسید. درآمدهای گمرکی جنوب و شمال، [به ترتیب] توسط انگلیسی‌ها و روس‌ها جمع‌آوری می‌شد. از این درآمدها، سود و جریمه دیرکرد بدهی‌های ایران به دولت‌های روسیه و انگلستان کسر می‌شد و سپس باقی مانده‌ آن به دولت ایران پرداخت می‌شد. این در حالی بود که ‌طبق این قرارداد باید کل درآمدها به دولت ایران داده می‌شد. با کاهش حجم بازرگانی بر اثر جنگ، این پرداخت بسیار ناچیز شده بود. دولت‌های روسیه و انگلستان طبق قراردادی که در ژوئیه 1916 با دولت ایران منعقد کردند، باید ماهانه مبلغ 200 هزار تومان به ایران می‌پرداختند. در آن زمان این مبلغ معادل 30 هزار پوند و نرخ برابری ارز 65 قران (5/6 تومان) به ازای هر پوند بود. ابتدا به مدت چند ماه این مبلغ مسدود شد و پس از انقلاب روسیه، روس‌ها به کلی از پرداخت سهم خود سر باز زدند. از آن پس، پرداخت انگلیسی‌ها نیز نامنظم انجام می‌شد؛ در نتیجه مشکلاتی در برابری نرخ ارز به وجود آمد. با حجم گسترده خرید مواد غذایی توسط انگلیسی‌ها، حجم پول در گردش ایران نیز در جریان جنگ اول جهانی بسیار زیاد شده بود. ارزش قران با چیزی که شاید تنها بتوان تورم افسارگسیخته نامید، روبه‌رو بود.
این پدیده نامعمول، بر اثر خریدها و هزینه‌های بسیار ارتش انگلستان در ایران به وجود آمده بود. با این حال، انگلیسی‌‌ها درآمدهای گمرکی ایران را با قران که ارزش فراوانی یافته بود، جمع می‌کردند، اما به دولت ایران همان مبلغ ثابت 30 هزار پوند را که ارزش آن بشدت کاهش یافته بود (18 قران یا 8/1 تومان به ازای هر پوند) پرداخت می‌کردند و مابه‌التفاوت آن را به جیب می‌زدند. درخواست دولت ایران برای دریافت این مبلغ به قران نیز راه به جایی نبرد. این روش، بویژه همزمان با گسترش قحطی در ایران، دزدی تمام‌عیار و بالاتر از آن بود. با کاهش شدید ارزش استرلینگ، دولت ایران تنها قادر بود یک‌سوم میزان قرانی را که پیش‌تر دریافت می‌کرد، به دست آورد. علاوه بر این، با افزایش شدید قیمت‌ها، قدرت خرید واقعی مردم عملا به صفر رسیده بود، بنابراین درآمدهای نفتی ایران تنگنای مالی ایران را افزایش داد. شکی نیست که مهم‌ترین اقدام مالی علیه ایران، محروم کردن این کشور از درآمدهای نفتی‌اش بود. زمانی که میلیون‌ها ایرانی در گرسنگی بسر می‌بردند، دولت انگستان و شرکت نفت انگلیس و ایران، درآمدهای نفتی ایران را به بهانه‌های واهی مسدود کردند. میزان درآمدهای نفتی ایران طی سال‌های 1919 – 1914، 8 میلیون پوند بود. این مبلغ حدود 40 میلیون دلار و در آن زمان مبلغی بسیار متنابه و تقریبا 4 برابر مجموع بودجه سالانه دولت ایران بود. اگر این پول به ایران پرداخت می‌شد، میلیون‌ها نفر از مرگ ناشی از گرسنگی و بیماری نجات پیدا می‌کردند. در 1913 ایران تولید نفت را آغاز کرده و به سرعت به کشوری تولیدکننده و صادرکننده نفت تبدیل شد. امتیاز نفت ایران در اختیار شرکت نفت انگلیس و ایران و دوسوم سهام شرکت در 1914 متعلق به دولت بریتانیا بود. همزمان با جنگ، تولید نفت بشدت افزایش یافت. اگر شرکت نفت انگلیس و ایران حق‌السهم ایران را بر اساس قرارداد (25 درصد از درآمد شرکت بر اساس امتیازنامه دارسی) پرداخت می‌کرد، درآمدهای نفتی قادر بود کاهش درآمدهای گمرکی را به مراتب جبران کند. در واقع حق‌السهم سالانه ایران، با توجه به سود کلان شرکت نفت انگلیس و ایران، به 2 میلیون پوند (10 میلیون دلار ) بالغ می‌شد که در آن دوره مبلغ زیادی بود. بلافاصله پس از آغاز جنگ در 1914، انگلیسی‌ها نه‌تنها پرداخت حق‌السهم ایران را متوقف کردند، بلکه 2 میلیون دلار نیز برای جبران خسارت‌های وارده به لوله‌های نفت به دست عده‌ای ایالتی ستیزه‌جو، طلب کردند. با آنکه دولت ایران مسؤول اعمال خارج از کنترل خود نبود و خطوط لوله نیز به سرعت تعمیر شد، انگلیسی‌ها همچنان از پرداخت حق‌السهم ایران سر باز زدند. پرداخت این مبالغ تا 1921 به تعویق افتاد و ایران از دست‌کم 8 میلیون پوند که می‌توانست مانع از مرگ عده‌ بسیاری در دوران قحطی شود، محروم شد. اینکه انگلیسی‌ها در دوران قحطی، ایران را از درآمدهای نفتی‌اش محروم کردند، به خودی خود اقدامی بشدت بدسگالانه بود؛ این اقدام کمتر از قتل‌عام و نسل‌کشی نبود. محرومیت از درآمدهای نفتی، توام با تقلب و نابسامانی در نرخ ارز، تنگنای مالی دولت ایران را کامل کرد، در نتیجه در آن بحبوحه جنگ و قحطی، دولت ایران با جیب خالی نتوانست برای قربانیان اقدام مفید و موثری انجام دهد. دولت بریتانیا، در همان حال که از یک سو ایران را از منابع مالی‌اش محروم کرده بود، از سوی دیگر فریاد شکوه و شکایتش از بی‌کفایتی و ناتوانی دولت ایران در کمک به قحطی‌زدگان بلند بود. یک بار دیگر باید تاکید کرد که این محروم کردن ایران از منابع مالی خود، هماهنگ و همراه با خط‌مشی انگلستان در محروم کردن ایران از تامین آذوقه مردمش بود. تردید نمی‌توان داشت که قحطی و نسل‌کشی، اقدام جنگی تعمدی بریتانیا برای اشغال و تصرف ایران بوده است. با آغاز کنفرانس صلح «ورسای»، ایران امیدوار بود با شرکت در آن بابت قحطی و خسارات ناشی از جنگ‌، غرامت دریافت کند. در مارس 1919، نمایندگان ایران در پاریس، سندی ارائه کردند که بر مبنای آن بنا بود شکایات ایران را مطرح کرده و درخواست غرامت کنند. در این سند تاریخ نظامی و سیاسی ایران در جنگ اول جهانی کاملا نادرست ارائه شده است. این سند علاوه بر ادعای ارضی مضحک، پر از اظهارات نادرست، گمراه کننده و دروغ است. شکایات اقتصادی ایران و علل و عوامل قحطی کاملا نادرست ارائه شده است. این سند با آمیختن شکایات ایران به انبوهی از اشتباهات و ادعاهای نادرست، موضوع قحطی را کم‌اهمیت جلوه داد و دلایل آن را به شکلی مبهم ارائه کرد و موجب تضعیف ادعاهای ایران در‌باره جبران خسارات و حق شرکت در کنفرانس صلح شد. روشن است که این موضوع نیز خود بخشی از توطئه‌ای زیرکانه‌ برای پنهان داشتن حقیقت قحطی و علل آن است. سرپوش گذاردن روی بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ، از پیش آغاز شده بود؛ بنا بود ایران هم در جنگ و هم در صلح بازنده باشد.
قحطی بزرگ 1919- 1917؛ گزارش مستند
قحطی 1919- 1917 بزرگ‌ترین فاجعه در تاریخ ایران و بسیار فراتر از تهاجم مغول در قرن سیزدهم میلادی است. همان‌گونه که اشاره شد، این قحطی یکی از بزرگ‌ترین فجایع تاریخ است که درباره آن کمتر نوشته شده و آگاهی‌ درباره آن از نوشته‌ها نیز کمتر است. وقتی در سال 1925 ایران دچار خشکسالی شد، این نگرانی پدید آمد که نکند حوادث سال‌های 1917 و 1918 تکرار شود. کاردار وقت آمریکا در ایران، والاس اس. موری [در این‌باره] می‌نویسد: «به نظر می‌رسد، دست‌کم ایران با اوضاع سال‌های 1918- 1917 روبه‌روست. در آن هنگام بر اثر خشکسالی و تخریبی که به زراعت ایران به دلیل تهاجم ارتش‌های بیگانه وارد شد، قحطی ایران را در‌بر گرفت که تخمین می‌زنند یک‌سوم جمعیت آن را تلف کرد». باور کردنی نبود! باید شباهتی رخ داده باشد. از این رو اسناد مربوط به ایرانِ وزارت خارجه آمریکا را در جریان جنگ اول جهانی به دقت بررسی کردم. آرشیوی بسیار غنی که پیش از این کسی به آن مراجعه نکرده بود.
همچنین با این واقعیت روبه‌رو شدم که تاریخ ایران در جنگ اول ‌جهانی در پرده‌ای از راز و سربستگی، از نظرها پوشیده‌ مانده است. شگفت‌آورتر اینکه قحطی 1919- 1917 اساسا ناشناخته مانده است. دریافتم نظر موری مبنی بر اینکه جمعیت ایران به یک‌سوم رسیده، حدسی کمتر از واقع است. واقعیت از این بدتر بوده است. آرشیو اسناد وزارت خارجه آمریکا و گزارش‌های روزنامه‌های ایران در آن دوران، منابع درجه اولی است که در این «پرونده» از‌ آنها استفاده شده است. خاطرات و مشاهدات عینی افسران ارتش بریتانیا در ایران نیز از منابع دست دوم به شمار می‌روند که مهم‌ترین و قابل استفاده‌ترین آنها عبارت است از خاطرات و مشاهدات سرلشکر دنسترویل، فرمانده نیرو‌های بریتانیا در شمال و غرب ایران در سال 1918، خاطرات و مشاهدات سرگرد داناهو، افسر اطلاعاتی مامور در نیروهای تحت امر دنسترویل و خاطرات و شاهدات سرلشکر سر پرسی سایکس، فرمانده نیروهای بریتانیا در جنوب ایران در سال‌های 1916 تا 1919. با توجه به اینکه این گزارش‌ها توسط شاهدان دست اول و کسانی نوشته شده است که بلافاصله پس از جنگ در صحنه حضور داشته‌اند، این منابع « دست دوم» نیز در حقیقت منبع « دست اول» محسوب می‌شوند. دیگر منبع بسیار مهم، گزارش سرلشکر دبلیو. ئی. آر. دیکسون درباره پلیس شرق ایران در 1919 – 1918 است.
آغاز کمبود مواد غذایی؛ پاییز 1916
تقریبا یک سال پیش از آغاز جنگ‌، «رالف اچ. بیدر»، کنسول آمریکا در ایران در گزارش خود به تاریخ 20 مه 1915 به بررسی وضع‌ مواد غذایی در ایران و تاثیر جنگ بر قیمت کالاها، اعم از وارداتی و داخلی می‌پردازد: « از آغاز درگیری‌ها در اوت گذشته در اروپا، عملا واردات به ایران متوقف شده است». وی سپس به این نکته مهم اشاره می‌کند: «بنابر این بهای اقلام تولید خارج به شدت افزایش یافته است. این در حالی است که افزایش بهای اقلام تولید داخلی چندان نبوده است. از جمله اقلام تولید داخلی که بهای آنها افزایش نیافته، گوشت گوسفند، گاو، آرد ایرانی، مرغ، تخم‌مرغ‌ و میوه‌جات است. برنج که در زمین‌های پست ساحل دریای خزر کشت می‌شود، هر پوند 5 تا 6 سنت افزایش یافته است. بهای شکر هر پوند 8 تا 10 سنت، قهوه هر پوند 30 تا 50 سنت، چای هر پوند 48 تا 80 سنت و آرد اروپایی هر پوند 7 تا 12 سنت افزایش یافته است».‌بیدر‌ این طور نتیجه می‌گیرد: «چنین به نظر می‌رسد که هزینه زندگی برای مردم بومی که اجزای اصلی غذای روزانه آنها گوشت گوسفند، برنج و نان گندم است افزایش چندانی نداشته، ولی هزینه زندگی خارجی‌ها که بیشتر اقلام وارداتی اروپایی را مصرف می‌کنند از 30 تا 40 درصد افزایش یافته است. کالاهای اروپایی موجود در بازار به تدریج مصرف می‌شود و انتظار می‌رود هزینه‌های زندگی افزایش یابد». بنابر‌این مشخص است، 9 ماه پس از آغاز جنگ در اروپا‌ و 6 ماه پس از اشغال اهواز و خوزستان به دست انگلیسی‌ها‌ و پس از بروز جنگ تمام عیار در آذربایجان میان روس‌ها و ترک‌ها [ی عثمانی ]، مواد غذایی هنوز به قدر کافی موجود بوده است. «جفرسون کفری»، کاردار موقت آمریکا‌ در ژوئیه 1916 یعنی نزدیک به 2 سال پس از آغاز جنگ، درباره قیمت‌ها در تهران اینگونه گزارش می‌کند: «قیمت کالاهای وارداتی همیشه در این پایتخت بالا بوده و قیمت کالای بومی نیز به حساب شرایطی که بر اثر جنگ حاصل شده، افزایش یافته است».
همان‌طور که گزارش کفری نشان می‌دهد، در 1916 تورم قابل توجهی وجود داشته و نرخ برابری ارز افزایش یافته بود. کفری می‌نویسد: «در حال حاضر نرخ برابری یک قران، 143/0 دلار است. در شرایط عادی نرخ برابری قران، 0875/0 دلار است». با این حال،‌ هنگامی که قیمت جو، پوندی 2 سنت بود، باز هم مواد غذایی در فصل برداشت در 1916 نسبتا فراوان بوده است. این واقعیتی قابل توجه است‌ زیرا اساسا در دوران جنگ، سنگین‌ترین درگیری‌ها در غرب ایران از اواخر 1915 تا تابستان 1916 رخ داده است‌ و پس از این تاریخ است که اوضاع رو به وخامت می‌گذارد. اگر چه معمولا به قحطی در سال‌های 1917 و 1918 اشاره شده است، اما واقعیت این است که بحران کمبود مواد غذایی از یک سال پیش آغاز شده بود‌ و همان‌طور که در ادامه بحث نشان‌ داده‌ایم قحطی تا تابستان 1919 ادامه داشته است. ایران از نوامبر 1914 که انگلیسی‌ها به خوزستان هجوم آوردند، صحنه درگیری‌ها بود. از آغاز اشغال تبریز به دست عثمانی‌ها در ژانویه 1915‌ تا بهار 1917 که روس‌ها، عثمانی‌ها را از ایران بیرون راندند، نبردهای بزرگی در غرب ایران در جریان بود. درست در همین زمان روس‌ها و انگلیسی‌ها کنترل شدید خود را بر مناطق حوزه‌ نفوذشان اعمال کردند. تا اکتبر 1916، معلوم شده بود که بحران شدیدی در راه است. کفری گزارش می‌کند: «تامین مواد غذایی در تهران دارد به مشکلی جدی تبدیل می‌شود؛ به خاطر کمبود مواد غذایی از هر نوع‌ بویژه گندم، جو، برنج، کاه و یونجه، قیمت‌ها به شکلی غیرعادی بالا رفته و فقرا بشدت در رنجند. صف‌های طویل جمعیت، ساعت‌ها بیرون نانوایی‌ها منتظر می‌شوند تا شاید نانی با کیفیت بسیار نازل و با قیمتی بسیار گزاف بخرند. نانواها از جو و جایگزین‌های گوناگون دیگر به جای گندم برای درست کردن نان استفاده می‌کنند».
او می‌افزاید: «قیمت شکر به پوندی یک دلار و 55 سنت افزایش یافته است. انواع علوفه نایاب است، آن چیزی هم که قابل تهیه است اغلب کیفیتی نازل دارد. درباره موجودی زغال سنگ، زغال چوب، نفت سفید و نفت کوره نیز وضع همین طور است». او در خاتمه می نویسد: «وضعیت دارو از این هم بدتر است. در تهران امکان یافتن بسیاری از اقلام دارویی وجود ندارد».
یک هفته بعد، کفری بار دیگر درباره بحرانی که در پیش است چنین گزارش می‌کند: «مشکل تامین نان در تهران بسیار جدی شده، زیرا مقدار گندم موجود در پایتخت به طور کلی برای برآوردن نیاز شهروندان ناکافی است. از آنجا که این مردم تقریبا فقط از نان و پنیر بومی خود استفاده می‌کنند، موضوع بسیار جدی و حیاتی شده است». بلواهای نان آغاز شده بود: «روز گذشته چند شورش در شهر برپا شد، شرکت‌کنندگان اصلی زنان بودند و یک آشوبگر به ساختمانی که در تصرف وزارت داخله بود حمله کرد». کفری در پایان می‌نویسد: « دولت قول داده اقدامی برای اصلاح اوضاع انجام دهد و اگر موفق نشود، اوضاع اینجا بزودی ناگوار خواهد شد». در پاییز 1917، ایران دچار قحطی ویرانگری شده بود.
گزارش‌های اولیه درباره قحطی
از گزارش‌های مطبوعات کاملا روشن است که در تابستان 1917 ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات [آن سال] تنها وقفه‌ای کوتاه در آن ایجاد کرده بود. روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در 21 سپتامبر 1917 می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود». «کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 4 اکتبر 1917 به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیه‌ای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش‌ از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوه‌جات حقیقتا هشداردهنده است».
او گزارش می‌کند، قیمت شکر به ازای هر پوند، یک دلار باقی‌مانده است: «هر چند واردات اخیر از هند قیمت را 25 درصد کاهش داده است.» کالدول اوضاع نانوایی‌ها را چنین وصف می‌کند: «بخش بزرگی از جمعیت که از طبقه زارعان هستند، تنها از نان ارتزاق می‌کنند که قیمت‌ عادی آن 3 برابر شده و همان نیز بسیار کمیاب و ذخیره‌ آن اساسا ناکافی است. در نانوایی‌های عمومی افراد زیادی گرد می‌آیند و هر کدام منتظر نوبت یا اقبال خود برای خرید نان می‌شوند و اغلب ناامید و گرسنه رانده می‌شوند. ماموران نظمیه در این نانوایی‌ها مستقر می‌شوند تا نظم را برقرار کنند و افراد سمج و گرسنه را عقب نگه ‌دارند. نتیجه آن است که اغلب، بلوایی برپا می‌شود و در مواردی خونریزی هم شده است». کالدول، برخی اقدامات انجام گرفته‌ برای آرام کرد اوضاع را توضیح می‌دهد: «دولت برای آرام کردن شرایط در نظر دارد از محل مالیات بر اجناس، گندم مورد نیاز را تهیه کند و به بهای ارزان‌تر از بازار در اختیار نانوایان قرار دهد. اما این کار هم عملا تا این لحظه کمکی به بهبود وضع نکرده است. اقدامات گسترده‌ای برای جلوگیری از انحصار و احتکار به عمل آمده و تمام مسؤولیت‌ها در این زمینه بر عهده ارباب کیخسرو شاهرخ گذاشته‌ شده است؛ ارباب زرتشتی است و عموم مردم به صداقت و درستکاری او اعتقاد کامل دارند با این حال اوضاع همچنان وخیم است». کالدول در پایان می‌نویسد: «متکدیان چند برابر شده و صدها نفر از آنها در خیابان‌ها به شکلی اسفبار می‌گریند و گدایی می‌کنند و گاهی اوقات فردی را محاصره کرده و به او هجوم می‌برند. از دیگر نقاط، استان‌ها و شهرهای ایران نیز شرایط مشابهی گزارش می‌شود». کالدول در تلگرام 22 اکتبر 1917 گزارش می‌کند: «در استان‌ها نبود مواد غذایی، هشداردهنده است و شکست و درماندگی و افلاس، روز به روز گسترش می‌یابد». بار دیگر کالدول وخامت اوضاع را در پاییز 1917 چنین توضیح می‌دهد: «در اینجا فهرستی از قیمت‌های فعلی خرده‌فروشی اجناس پرمصرف را گزارش می‌دهم. این قیمت‌ها با در نظر گرفتن نرخ برابری ارز، به دلار آورده شده است». او می‌افزاید: «با وجود اینکه زمستان هنور فرانرسیده، انتظار می‌رود قیمت‌ها که پیش از این بشدت افزایش یافته‌اند، بزودی افزایش چشمگیر‌تری یابند».
کالدول سپس به ارائه قیمت‌های آن روز برخی اجناس در تهران و ایران می‌پردازد. گندم، هر بوشل [یک یازدهم خروار] 7 تا 9 دلار، جو هر بوشل 5 تا 6 دلار، زغال هر تن 50 تا 55 دلار، هیزم هر تن 30 تا 32 دلار، نفت سفید هر گالن 6/1 دلار و کفش هر جفت 18 تا 30 دلار. کالدول در تلگراف 10 دسامبر 1917، بدتر شدن اوضاع را چنین گزارش می‌کند: «به دلیل قحطی افسارگسیخته‌ای که در سراسر ایران بر اثر جنگ و نبود غله به وجود آمده، بسیاری گرسنه‌اند. مواد غذایی بسیار کمیاب و قیمت‌های آنها باورنکردنی است. اقدامات امدادی محلی ناکافی است و کمیته‌های کمک‌رسانی توان بهبود بخشیدن به اوضاع را ندارند».
کالدول در گزارش دیگری می‌افزاید: «قوت غالب طبقات فقیر تقریبا منحصر به نان یا برنج است. قیمت گندم هر بوشل 15 تا 20 دلار است. هر چند با همین قیمت هم به آسانی نمی‌توان آن را یافت. قیمت هر پوند برنج بین 50 سنت تا 2 دلار است . البته این قیمت‌ها با نرخ برابری فعلی ارز در نظر گرفته شده‌اند». او در پایان می‌نویسد: «دولت ایران با کمیته امدادرسانی متشکل از میسیونرهای آمریکایی و عده‌ای دیگر همکاری می‌کند و هم‌اکنون مقداری برنج و غله رایگان و مقداری نیز در برابر پرداخت قیمت در اختیارشان قرار می‌دهد».
با این اوصاف، روشن است که مازاد گندم قم و سلطان‌آباد هم که پیش‌تر به آن اشاره کردیم و قرار بود به مقصد شهرهای شمالی حمل شود، هرگز به مقصد نرسیده، زیرا مردم تهران از اوایل نوامبر 1917 با گرسنگی روبه‌رو بودند. روزنامه ایران در دوم نوامبر 1917 می‌نویسد: «کارکنان وزارت خارجه درخواستی برای نخست‌وزیر ارسال کرده و خواسته‌اند 3 درصد از مواجب سالانه‌شان پیش از موعد و هم‌اکنون به آنها پرداخت شود. آنها می‌خواهند این پول را برای تیمار تعدادی از فقرای بی‌شمار شهر هزینه کرده و برای آنها سرپناه، سوخت، غذا و لباس تهیه کنند، زیرا می‌دانند بسیاری از این فقرا در زمستان بر اثر سرما و گرسنگی جان خواهند باخت». این روزنامه همچنین می‌نویسد: «آقای الکساندر تومانیانس که بانکدار است، حدود 20 اتاق در بازار اجاره کرده است تا در زمستان حدود 30 نفر از فقیرترین گدایان را در آنها اسکان دهد. او غذا و لباس آنها را نیز تامین خواهد کرد». این روزنامه همچنین می‌افزاید: «هم‌اکنون گندم در قزوین خرواری 46 تومان و جو خرواری 35 تومان است». مردم اصفهان هم گرسنه بودند. روزنامه رعد در 22 نوامبر 1917 می‌نویسد: «اخیرا حاکم اصفهان ثروتمندان و روحانیون شهر را به عمارت خود دعوت کرد تا برای کمک به فقرا فکری کنند. آنها مبلغ 50 هزار تومان برای تامین مایحتاج زندگی فقرا کمک کردند . از اصفهان خبر رسیده است که مردم آن ناحیه به 130 خروار غله در روز نیاز دارند و بنابر این برای دوره‌ 8 ماهه پیش از برداشت، تقریبا 31 هزار خروار مورد نیاز است. اما کل غله‌ای که در آن ناحیه پیدا می‌شود حدود 6 هزار خروار است. گندم خرواری 70 تومان است». این روزنامه از دیگر مناطق چنین گزارش می‌کند: «گزارشی از تبریز نشان می‌دهد، روزانه تعداد زیادی از مردم بر اثر گرسنگی در ساوجبلاغ می‌میرند... در قم و مشهد مردم به خاطر نبود مواد غذایی در تلگرافخانه‌ها متحصن شده‌اند». این روزنامه درباره قیمت مواد غذایی می‌نویسد: «در جلفای آذربایجان قیمت نان هر من 14 قران (تقریبا پوندی 40 سنت) است». برخی قیمت‌ها در تهران که از واحدهای ایرانی به واحدهای رایج آمریکایی تبدیل شده‌اند بر حسب دلار عبارتند از : «گندم هر بوشل 10 دلار، جو هر بوشل 85/4 دلار، کاه گندم هر تن 44 دلار، یونجه هر تن 80 دلار، خاک زغال هر تن 50 دلار، زغال چوب هر تن 85 دلار، سیب‌زمینی هر بوشل 5 دلار، برنج هر پوند 30 سنت، صابون خانگی با کیفیت نازل هر پوند 55 سنت». رعد در 24 نوامبر می‌نویسد: «حاکم اردبیل به دولت مرکزی تلگراف می‌زند که آن شهر برای تامین غذای اهالی تا پایان سال 15 هزار خروار گندم کم دارد و برای وارد کردن این مقدار از خارج درخواست مجوز می‌کند» . در آستارا «‌یک ماه است نان بسیار کمیاب است و آنهایی که نان دارند، آن را به قیمت یک من 8 قران (‌پوندی 30 سنت‌) می‌فروشند». درباره اوضاع تهران نیز می‌نویسد: «شب گذشته جلسه کمیسیون ارزاق برگزار شد . این کمیسیون 60 هزار کوپن نان برای همین تعداد از فقرای شهر تهیه کرده است که فهرست آنها را پیش‌تر اداره نظمیه فراهم کرده است . این کوپن‌ها به حوزه‌های مختلف نظمیه تسلیم می‌شود تا در میان فقرای حوزه خود توزیع کنند». رعد در 27 نوامبر 1917، گزارشی درباره اوضاع کردستان دارد: « مدت ‌مدیدی است وضع نان روز به روز وخیم‌تر می‌شود و اکنون نمی‌شود نان پیدا کرد. انواع غله، بسیار کمیاب است و مردم نمی‌دانند چگونه گرسنگی خود را برطرف کنند. روزانه تعدادی بر اثر گرسنگی می‌میرند. برخی معتقدند، ظرف 2 ماه، تمام اهالی کردستان خواهند مرد... هر روز تعداد زیادی از مردان و زنان بر اثر گرسنگی می‌میرند. روس‌ها تمام جو موجود در بازار را برای اسب‌هایشان جمع‌آوری کرده‌اند. آنها برای یک گاو فقط 5 تا 6 روبل و برای هر گوسفند 2 تا 3 روبل می‌پردازند». رعد در 28 نوامبر 1917 می‌نویسد: «حاکم اصفهان به وزیر داخله تلگراف زده و می‌نویسد، اکثر دکان‌های نانوایی بسته‌اند و افراد بسیاری از گرسنگی در حال مردن هستند.» و در تهران: «هم‌اکنون اکثر نانوایی‌ها بسته‌اند. نان بسیار کمیاب است و زن و مرد و کودک در خیابان‌ها زار می‌زنند». رعد درباره اوضاع همدان در 30 نوامبر 1917می‌نویسد: «‌مردم به دولت تلگراف زده و گفته‌اند، نان بسیار کمیاب است و بسیاری از گرسنگی به حال مرگ افتاده‌اند. گندم هر خروار یکصد تومان و جو 90 تومان به فروش می‌رسد». در کرمانشاه، نانواها خاک سفید را با آرد مخلوط می‌کنند. نامه‌ای از ئی.ای.داگلاس، یکی از کارکنان بیمارستان آمریکایی تهران خطاب به کالدول به تاریخ 15 ژانویه 1918 حاکی است: «چند هفته پیش نامه‌ای از خانم اف.‌ام‌. استد در کرمانشاه دریافت کردم که می‌گفت: کمبود غله به حدی است که نانوایی‌های عمومی خاک سفید را با آرد مخلوط می‌کنند تا حجم آن بیشتر شود».
گرسنگی فراگیر
از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید. در رعد یازدهم ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند». در همین مقاله به اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است: «تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات (که اعضای آن همگی ایرانی هستند) اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد حضور با اتاق‌های زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به یک‌هزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه 30 تختخوابی، ایجاد کارخانه‌ای برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون 8 دستگاه دار قالیبافی در حال کار در آن مستقر شده است [و] تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان». رعد در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی می‌نویسد: «در چند روز گذشته تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشته‌اند». رعد در 28 ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از 50 نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند». این روزنامه در شماره 29 ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانوایی‌های دولتی در تهران می‌نویسد: «دولت بنا دارد 20 دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم می‌توانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند». رعد در 5 فوریه 1918 درباره آمار مرگ و میر در خیابان‌های تهران می‌نویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی 20 روز گذشته تعداد مردگان بویژه به‌خاطر قحطی در تهران به 520 نفر رسیده است، یعنی به‌طور متوسط در هر روز 36 نفر».کالدول در تلگرافی به تاریخ 22 ژانویه 1918، چنین گزارش می‌کند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود. در ولایاتی که دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید. سخت‌ترین مشکل، تأمین امکانات دارویی و پزشکی است. واردات مواد غذایی اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است. قیمت‌ها گزافند، گندم هر بوشل 15 تا 20 دلار... مردم و مقامات مسؤول با هم همکاری می‌کنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است. سازمان‌های محلی ماهانه 20 هزار دلار در تهران هزینه می‌کنند اما این مقدار تنها نیاز 10 درصد نیازمندان شهر را پاسخ می‌دهد. در دیگر ولایات نیز شرایط به همین منوال است». کالدول در اول فوریه 1918 اینگونه تلگراف می‌زند: «مشکل قحطی کاهش نیافته است». کالدول در گزارش مطبوعاتی دیگری برخی اخبار قحطی را در اختیار مطبوعات قرار می‌دهد. در 14 فوریه 1918، دکتر ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکا در تلگرافی چنین می‌نویسد: «تنها در تهران 40‌هزار بینوا وجود دارد. مردم، مردار حیوانات را می‌خورند. زنان نوزادان خود را سر راه می‌گذارند».
مشاهدات ژنرال دنسترویل
سرلشکر دنسترویل، فرمانده «دنسترفورس»- نیرو‌های انگلیسی مهاجم به ایران در بهار 1918- نیز درباره قحطی، اطلاعاتی به دست می‌دهد. دنسترویل در تشریح سفر خود به انزلی در ژانویه 1918 می‌نویسد: «تا به اینجا نشانه‌های قحطی فراوان بوده و ما به کرات شمار زیادی از افراد فقیر، ژنده‌پوش و گرسنه را که تاب و توان از دست داده‌اند در کنار جاده‌ دیده‌ایم».او در جای دیگر می‌نویسد: «نشانه‌های قحطی را در همان آغاز سفر در ژانویه با دیدن اجساد و افراد در حال مرگ در جاده شاهد بودیم. از روستاهای نیمه ویران با ساکنان گرسنه عبور کردیم، اما هرچه گذشت اوضاع از بد به بدتر تغییر یافت و روشن بود که این مصیبت تا فصل برداشت بعدی یعنی تا حدود 6 ماه بعد افزایش می‌یابد». دنسترویل قحطی هولناک در همدان را اینگونه ترسیم می‌کند: «شواهد قحطی هولناک بود. هر کس که قدمی در شهر می‌زد با آزاردهنده‌ترین مناظر روبه‌رو می‌شد. اگر کسی از بی‌تفاوتی خارق‌العاده مشرق‌زمینی‌ها که می‌گویند: «خواست خداست!» برخوردار نباشد، نمی‌تواند این صحنه‌ها را تاب بیاورد. مردم می‌میرند و کسی نیست که کمکی کند و گاه جسد آدم‌ها آنقدر کنار جاده‌ها- بی‌آنکه کسی نگاهی به آنها بیندازد‌- می‌ماند تا آنکه از بیم لطمه به دیگران، دیگر چاره‌ای جز دفن آنها نباشد. در خیابان اصلی شهر از کنار جسد پسرک حدوداً 9‌ساله‌ای عبور کردم که روشن بود در همان روز مرده بود؛ صورتش میان گل و لای پنهان شده بود و مردم از دو سویش به شکل عادی عبور می‌کردند، گویی او هم یکی از موانع عادی سر راه است». او از «بی‌تفاوتی غیرعادی» مردم همدان می‌گوید و افشا می‌کند که از جمعیت 50 هزار نفری شهر، دست کم 30 درصد در آستانه قحطی قرار داشتند «و برای درصد بزرگی از آنها مرگ، ناگزیر بود». در این زمان انگلیسی‌ها در پی خرید‌های کلان غله و دیگر مواد غذایی در سراسر ایران بودند. در اینجا به ذهن دنسترویل نمی‌رسد که انگلیسی‌ها به قیمت گرسنه ماندن مردم ایران، غله ایران را می‌خریدند. او با انتقاد از «بی‌تفاوتی» مردم همدان با خیالی آسوده به بحث درباره کیفیت غذای سربازان انگلیسی و ساخت نانوایی جدید به منظور تأمین نان تصفیه‌شده به جای نان زمخت سنگک می‌پردازد. از خوش‌اقبالی انگلیسی‌ها، روس‌ها تجهیزات لازم برای تولید نان سفید اروپایی را بر جای گذاشته بودند. دنسترویل به بیان صحنه‌ای از یک ماجرای نان سنگک می‌پردازد که گله تماشاگران گرسنه به سوی پسرکی هجوم می‌آورند و آنچنان ازدحام می‌کنند که پسرک زیر دست و پای گرسنگان تا پای مرگ می‌رود. دنسترویل چنین می‌نویسد: «وحشیانه! اینگونه می‌شود گفت، اما چرا بدگویی وحشی‌ها را کنیم؟» در 18 مه 1918 ژنرال دنسترویل از قزوین به همدان سفر کرده و به توصیف زمین‌هایی می‌پردازد که با فرشی از گل‌های زیبای بهاری و لاشه‌های قربانیان قحطی پوشانده شده بودند:‌ «زیباترین گل‌ها، آنهایی بود که بر بام گذر سلطان‌بُلاغ بودند؛ درست در نقطه‌ای که ما لاشه 7 قربانی نگون‌بخت قحطی را یافتیم. از این دست لاشه‌ها جای‌جای طول جاده قزوین‌ـ همدان را پوشانده‌اند».
قحطی و وبا در بهار 1918
اوضاع قحطی در بهار 1918 وخیم‌تر می‌شود. در اول مارس 1918، کالدول چنین تلگراف می‌زند: «به‌خاطر اوضاع سیاسی و قحطی، دولت مایل به استعفاست». در 16 مارس 1918 «شولر»، دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به «چارلز ویکری» در نیویورک چنین تلگراف می‌زند: «اندوه اسفبار ادامه دارد. صد‌هانفر رو به مرگ هستند. حدود 20‌هزار نفر در تهران اطعام می‌شوند، اما دامنه اقدامات امدادی شامل مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان‌‌آباد نیز می‌شود». در 17 آوریل، کالدول اینگونه تلگراف می‌زند: «اوضاع قحطی بدتر می‌شود، بی‌نظمی تا شمال غرب ایران گسترده شده است». در 4 مه 1918، جردن به ویکری در نیویورک اینگونه تلگراف می‌زند: «سپاس ما را به خاطر 75 هزار (دلار) بپذیرید. قحطی برخلاف انتظار رو به افزایش است و با همه‌گیری گسترده تیفوئید و تیفوس همراه شده است. همین شرایط در دیگر شهرهای ایران نیز برقرار شده است. مواد غذایی را تقریبا نمی‌توان تهیه کرد؛ قیمت‌ها هنگفت است، مردم علف، سگ، مردار حیوانات و حتی انسان را می‌خورند. در صورت امکان یکصدهزار (دلار) دیگر بفرستید. بیش از این هم محل دارد. امضا جردن».
در 25 مه‌، جردن به ویکری تلگراف می‌زند: «قحطی بسیار بدتر شده است. ماهانه 200 هزار دلار هزینه می‌شود، اما این مبلغ فقط بخشی از مصیبت فعلی را پاسخ می‌دهد. در صورت امکان 250 هزار (دلار) بفرستید. امضا جردن». کالدول وخامت اوضاع را در مه 1918 در تلگرافی به تاریخ 13 مه 1918 اینگونه توصیف می‌کند: «شرایط اقتصادی اسف‌انگیز است. قحطی همه کشور را دربر گرفته است و روزانه هزاران نفر می‌میرند. خرمن بهار خوب است و تا 6 هفته دیگر جمع می‌شود و آنگاه اوضاع باید بهتر شود».این شرایط اسف‌انگیز را کالدول در بهار 1918 در گزارشی چنین وصف می‌کند: «به‌رغم کار بزرگ کمیته‌های امدادی و غذارسانی به هزاران قحطی‌زده، هزاران نفر نیز که امکان کمک‌رسانی به آنها وجود نداشت، بر اثر قحطی و بیماری بویژه در تهران، مشهد و همدان مرده‌اند. اطلاعات موثق نشان می‌دهد، فقر و گرسنگی آنقدر اسفناک بوده که صدها نفر برای زنده ماندن از علف، مردار حیوانات و در برخی موارد حتی از گوشت انسان خورده‌اند... این رنج و تنگدستی به شکلی گسترده شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران را نیز دربر گرفته است، اما تقریبا امکان دسترسی به هیچ‌کدام از آنها به خاطر نبود مساعدت لازم وجود ندارد. اگرچه لازم به گفتن نیست که حمل مواد غذایی به نقاط کوهستانی و بیابانی دوردست تا چه حد دشوار است. به نظر می‌رسد، ایرانی‌ها طوری بزرگ شده‌اند که گویی به دیدن مرگ به بدترین شکل یعنی قحطی عادت دارند؛ گویی خارجی‌هایی هم که در اینجا هستند به خاطر مصیبت گسترده‌ای که هرجا جلوی چشمشان است، سنگدل شده‌اند». کالدول درباره ابعاد مرگ و درد و رنج مشهود آگاهی بیشتری می‌دهد. او می‌نویسد: «نرخ عادی مرگ و میر در تهران 10 تا 15 نفر در روز است، اما آخرین گزارش‌ها از شورای بهداشت محلی نشان می‌دهد، نرخ مرگ و میر روزانه تهران هم‌اکنون 180 نفر است که با توجه به اینکه آگاه‌ترین افراد، جمعیت تهران را اندکی کمتر از 400 هزار نفر تخمین می‌زنند، عددی هشداردهنده است».کالدول برای ارائه نشانه‌ای از کمیابی نان، چنین می‌نویسد: «نان اگر تنها غذای فقرا نباشد، بخش اصلی آن است و قیمت معمول آن حدود پوندی 3 سنت است و آن هم آنقدر کمیاب است که حتی با این قیمت نیز به سختی قابل تهیه است». کالدول علاوه بر اشاره به کمیابی مواد غذایی، اضافه می‌کند: «مدتی است بیماری‌های واگیرداری چون تیفوئید و تیفوس و تا حدودی وبا در نقاط مختلف ایران گسترش یافته است». یک شاهد عینی ایرانی در خاطرات خود، تعداد کسانی را که بر اثر قحطی در همان سال اول در تهران درگذشته‌اند دست‌کم 30 هزار نفر عنوان می‌کند. اجساد در خیابان‌ها و معابر پایتخت پراکنده بودند. به علاوه در مرده‌شویخانه‌ها اجساد را در پشته‌های بزرگ روی هم انباشته و سپس در گورهای دسته‌جمعی دفن می‌کردند. در هر جا که قحطی از آن رخت بربسته بود، وبا و تیفوئید به جای آن نشسته بود. نویسنده این خاطرات می‌نویسد، تلفات وبا و تیفوئید بسیار بیشتر از تلفات قحطی بود. در خانه همین فرد‌ در دوره کوتاه تابستان 1918، 3 نفر بر اثر وبا مردند. کالدول گزارش می‌کند که شمار تلفات وبا به تنهایی در تهران افزون بر 200 نفر در هر شب بود: «به نظر می‌رسد‌ با فرارسیدن فصل برداشت‌ قحطی برطرف خواهد شد، اما تلفات بیماری واگیر وبا به طور متوسط به حدود 200 نفر در هر روز در مناطق مختلف رسیده است». عجیب نیست که جمعیت تهران از 350 هزار تا 400 هزار نفر در 1917 به 200 هزار نفر در 1920 رسید.
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200