صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۹۷۱۵۵۷
تاریخ انتشار: ۰۱:۱۴ - ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - 03 June 2024
به بهانۀ سی‌ و‌ پنجمین سال‌روز درگذشت رهبر فقید انقلاب

معجزۀ خمینی چه بود؟ /آن کار که از عهدۀ دیگران برنیامد.../ 10 در برابر 2

معجزۀ او (بلاتشبیه) متحد کردن گفتمان‌های متفاوت و گاه متضاد علیه گفتمان سلطنت بود. خطای بزرگ شاه هم این بود که با همه آن گفتمان ها هم‌زمان درافتاد در حالی که با نیمی از آنان می‌توانست ائتلاف کند.

 عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در سی و پنجمین سال‌روزِ درگذشتِ امام خمینی همچنان این پرسش قابل طرح است که راز موفقیت او چه بود و چگونه توانست به 2500 سال حکومت سلطنتی در ایران پایان دهد؟ درست است که این 2500 سال، پیوسته نبوده چون چند صد سال از آن عملا زیر سلطۀ خلفا بوده ولی اصطلاحاً از دیرینۀ 2500 ساله سخن به میان می‌آید.

   پیشتر و در دو سه نوبت با عنوان «خمینی، چگونه خمینی شد» به مهم‌ترین تفاوت‌ها و در واقع تمایزهای آیت‌الله خمینی با دیگر مراجع و روحانیون ارشد پرداخته بودم و چون در پیوند و ذیل این نوشته قابل مطالعه و مراجعه است تکرار نمی‌کنم.
 
   راز موفقیت آیت‌الله خمینی را باید در یک ویژگی ممتاز دانست و آن هم این که الگوی خود را شخص پیامبر اسلام قرار داده بود، حتی نه امامان چه رسد به فقیهان پیشین اگرچه به سید حسن مدرس به لحاظ رویکرد سیاسی و شخصیت پارلمانتاریستی او علاقه داشت و بارها از او نام برده بود.

   اما چرا پیامبر اسلام؟ ابن خلدون جامعه‌شناس و مورخ مشهور عرب که اندیشه‌های او از شمال آفریقا تا دنیای عرب را دربرمی‌گرفت و 700 سال قبل که نشانی از جامعه شناسی به سبک امروز نبود یک جامعه‌شناس برجسته به حساب می‌آمد سخنی تاریخی درباره پیامبر دارد و آن هم این است که محمد تنها یک معجزه نداشت (‌قرآن کریم) بلکه دو معجزه داشت: اولی: قرآن و دومی متحد ساختن قبایل و طوایف متفرق و متشتت عرب. کاری که پیش از او از عهدۀ هیچ رهبر دیگری در دنیای عرب  برنیامده بود.

  ربط قضیه به آیت‌الله خمینی در قرن بیستم چیست؟ معجزۀ او (بلاتشبیه) متحد کردن گفتمان‌های متفاوت و گاه متضاد علیه گفتمان سلطنت بود. اگر پیامبر قبایل و طوایف را حول یک محور (‌گفتمان توحید در مقابل شرک و سپس یهود و مسیحیت) متحد کرد آیت‌الله خمینی 1400 سال بعد از پیامبر و 700 سال پس از تصریح ابن خلدون 10 گفتمان متفاوت را متحد کرد تا بر سلطنت که پایه‌های خود را یک به یک از دست داده بود و می‌خواست با دو گفتمان جلو برود چیره شود و شد و اگر برخی از آن 10 گفتمان بعد از پیروزی از هم جدا شدند به این خاطر بود که تنها علیه دشمن مشترک متحد شده بودند و خطای بزرگ شاه هم این بود که با همۀ آن 10 گفتمان هم‌زمان درافتاد در حالی که با نیمی از آنان می‌توانست ائتلاف کند. آن 10 گفتمان از این قرار بودند:

    نخست: اسلام سنتی یا تشیع صفوی؛ این دو مهم‌ترین منبع مشروعیت سلطنت در ایران هم بودند و شاهان هرگز با آنها درنمی‌افتادند. ناصر‌الدین شاه اگر زنان متعدد اختیار می‌کرد همه با عقد شرعی موقت یا دایم با حضور عالِمی بود نه بی ملاحظه و اگر شرح خوش‌گذرانی یا سیاحت خود در فرنگ را می‌نوشت مراقب بود و می‌گفت شرابی آوردند و شربتی نوشیدیم! مرجعیت سنتی تنها سلطنت شیعه در جهان را نمی‌خواست براندازد و نوع مواجهۀ آنان با کودتای 28 مرداد 1332 یا اعدام رهبران فداییان اسلام گویاست. اما شاه با تغییر تاریخ رسمی از هجری خورشیدی به شاهنشاهی یا جشن هنر شیراز یا حضور پزشک شهره به بهایی (‌دکتر ایادی) دربارگاه امام هشتم یا شایعات درباره امیر عباس هویدا و حجاب صدای منادیان اسلام سنتی را هم درآورده بود. امام خمینی با این که در مراسم تشییع جنازۀ مرجع بزرگ- آیت‌الله بروجردی- شرکت نکرده بود و با مشی آیت‌الله خویی در نجف اختلاف داشت اما هرگز رویاروی آنان قرار نگرفت و کلمه ای در نقدشان نگفت و کاری کرد که پیروان آنان هم به مرور ذیل نهضت قرار گیرند و حالا اگر نه خود آقای خویی که مراجعی چون آقای گلپایگانی و مرعشی نجفی را همراه کرد.

   دوم: اسلام انقلابی؛ نماد این گفتمان بی گمان دکتر علی شریعتی بود. در حالی که مرتضی مطهری علیه او موضع گرفت و آیت‌الله مرعشی نجفی به برخی اندیشه‌های شریعتی نسبت کفر هم داد امام اما با این موج همراه نشد و از انرژی‌یی که شریعتی آزاد کرد برای احیای جنبش بهره برد. در سال 51 وقتی سید احمد خمینی به پدر خبر داد نام فرزند را یاسر گذاشته امام خرده گرفت که چرا یاسر؟ برخی پنداشتند مشکل بر سر یاسر عرفات است اما نام و لقب غیر معصوم رسم نبود و امام خبر نداشت که نام‌هایی چون یاسر و عمار و ابوذر را شریعتی احیا کرده است. احمد نام فرزند را به جای یاسر، حسن گذاشت اما وقتی 5 سال بعد نام فرزند دوم را یاسر گذاشت امام نیک می‌دانست که دلیل آن چیست و باخبر بود که آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی نیز برای فرزندان خود از این دست اسامی انتخاب کرده اند: میثم و یاسر.

   سوم: چپ مارکسیستی؛ به قاعده میان یک مرجع تقلید شیعه و گفتمان چپ نباید هیچ نسبتی باشد و در اندیشه و روش هم طبعا نبود اما هر دو دشمنی مشترک داشتند: شاه و این‌گونه بود که اگرچه از کمونیست‌ها فاصله می‌گرفت ولی علیه آنان با شاه هم داستانی نمی‌کرد. هرگز تمجید و ستایش نمی‌کردشان -ولو مبارزان‌شان را- اما با تبلیغات شاه علیه آنان هم‌آوا نمی‌شد و کار به جایی رسید که در ماه‌های آخر حزب تودۀ ایران از خط امام حمایت می‌کرد و برای مجلس خبرگان قانون اساسی در تابستان 58 رهبران آن (‌کیانوری و طبری و به‌آذین) نامزد شدند و هر یک 200 تا 230 هزار رأی آوردند و در همان سال نشریات کمونیستی هم منتشر می‌شد. کمونیست‌ها ضربات فراوانی از رژیم پهلوی دریافت کرده بودند و آب‌شان با رژیم به یک جو نمی‌رفت و چون تصور نمی‌کردند مذهبی‌ها دست بالا را پیدا کنند همراهی کردند تا خود کار را در دست گیرند.

  چهارم: گفتمان بعدی اسلام مخلوط مجاهدین خلق بود که شاه از آن با عنوان مارکسیسم اسلامی یاد می‌کرد و مطهری می‌گفت التقاطی است. با این که امام اندیشه مجاهدین را قبول نداشت و هرگز مانند طالقانی و لاهوتی زیر تأثیر آنها قرار نگرفت اما علیه آنان تا سقوط شاه سخنی نگفت اگرچه بعدها فاش کرد یکی از رهبران شان کتاب «شناخت» را در نجف برای او آورده و دانسته بود مفاهیم مارکسیستی را مخلوط اندیشه‌های اسلامی کرده‌اند. خود ارتباط نداشت و طالقانی را هم نهی نکرد. مجاهدین قدرت تشکیلاتی و جذب و تهییج بالایی داشتند و چون خود را صاحب انقلاب تصور می‌کردند بعد از پیروزی از این که نصیبی نبرده‌اند خشم گرفتند و شوریدند و شد آنچه می‌دانیم.

  پنجم: گفتمان بعدی ملی‌گرایی با نماد محبوب و معتبر دکتر مصدق بود که شاه به سهولت می‌توانست یاران او را از دهه 40 به بعد جذب کند. خاصه این که دل همسر و فرزند دکتر فاطمی را هم به دست آورده بود و برخی رهبران جبهه ملی هم قصد همکاری داشتند اما کینۀ مصدق داشت و این آیت‌الله خمینی بود که اگرچه هرگز مصدقی نبود اما مصدقی‌ها را هم ذیل چتر خود آورد و  در ماه های آخر از قبول نخست‌وزیری شاه پرهیز داد و تنها کسی که گوش نکرد طرد شد. شوخی نبود دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی که استاد دانشکدۀ حقوق و وزیر و مشاور ارشد مصدق بود به پاریس رفت و به رهبر مذهبی پیوست.

  ششم: گفتمان ملی - مذهبی دیگر گفتمانی بود که امام با نهضت همراه کرد. نه این که پیشینۀ مبارزه نداشتند که زودتر از امام و از فردای 28 مرداد با نهضت مفاومت وارد شده بودند. از این حیث که به جای شعار "شاه باید سلطنت کند نه حکومت" به "شاه باید برودِ" امام خمینی رسیدند و در واقع آنان را به این شعار رساند.

  هفتم: گفتمان روشن‌فکری سکولار به قاعده باید به سبب مدرنیسم جذب رژیم پهلوی می‌شد و نسبتی با نهضت روحانیت نمی‌توانست داشته باشد اما چون رژیم استبدادی و ضد آزادی بود روشن‌فکران سکولار را هم برنمی‌تافت و نماد آنان دکتر علی‌اصغر حاج سید جوادی بود. درست‌تر این است که روشن‌فکری راست مورد علاقه رژیم بود. کسانی چون دکتر پرویز ناتل خانلری که البته سال‌ها بعد مشخص شد اینان با فرهنگ و ایران بیشتر ارتباط داشتند.

 هشتم: سرانجام این که گفتمان حقوق بشر که بعد از روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا جان گرفته بود به 7 گفتمان دیگر پیوند خورد و امام از آن بهره برد و روز 12 بهمن گفت: سلطنت خلاف حقوق بشر است. یکی از راه‍پیمایی‌های تاسوعا و عاشورای سال 57 هم با 19 آذر روز جهانی حقوق بشر مقارن بود.

نهم: پهلوی اول و دوم به شدت تمرکز‌گرا بودند و حتی زمان رضاشاه این شعار سر داده شد که راه تجدد از تمرکز می‌گذرد. به همین خاطر قومیت‌هایی که قرن‌ها پاسدار مرزهای ممالک محروسه بودند اما به مرکز کاری نداشتند و مرکز هم به آنها کاری نداشت تضعیف و در ادامه تحقیر شدند. آنان دل خوشی از پهلوی و سلطنت نداشتند و هنوز هم تمایلات سلطنت طلبانه در آنها بسیار پایین است. این گفتمان هم به جنبش ضد سلطنت پیوست هر چند بعد از پیروزی انقلاب و به دلایلی که خارج از موضوع این نوشته است تمرکز گرایی با همان شدت ادامه یافت.

دهم: سرانجام می‌توان به گفتمان حاشیه علیه متن اشاره کرد. در طول تاریخ هر بار کسانی در متن قرار گرفته اند حاشیه علیه آنها شوریده و انقلاب فرصتی برای خروج از حاشیه و پیوستن به متن است. نکته درخور توجه در انقلاب ایران این است که آن قدر که حاشیه‌نشینان شهرها همراه شهرنشینان در آن مشارکت داشتند روستاییان نداشتند و بعدتر البته در جنگ نقش بارز را ایفا کردند. گفتمان حاشیه علیه متن گفتمان دیگری بود که امام توانست به خدمت بگیرد با این که خود به خاندانی در متن مناسبات اجتماعی تعلق داشت چندان که قاتل پدر او با یاری کسانی درون دستگاه قدرت قاجار پیدا و به دارآویخته شد و از خانواده گم‌نام و کم‌نامی برنخاسته بود و سرشناس و محل مراجعه مردم بودند و هنوز پیرانی در خمین و محلات و دیگر نقاط استان مرکزی خاطراتی از سه برادر و پدرشان به یاد دارند.

   برخی این گزینه را به شکل حمایت از مالکان در جریان اصلاحا‌ت ارضی تفسیر می‌کنند اما امام اتفاقا کنار مالکان نایستاد هر چند همسر امام در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در مهر 1381 و در صدمین سالگرد تولد امام می‌گوید از این که املاک مردم را می‌گرفتند ناخرسند بود اما به گونه‌ای رفتار نکرد که مانند برخی از روحانیون ارشد حامی مالکان عمده شناخته شود و توانست حاشیه را هم جذب کند.

 شاه در مقابل این 10 گفتمان نامتجانس اما با هم متحد شده علیه او تنها بر دو گفتمان متکی بود و بدیهی است که دو در برابر 10 می‌بازد. اولی باستان‌گرایی افراطی که برای مردم مفهوم نبود و چون ملی‌گرایی را مهم‌تر و والاتر از باستان‌گرایی و نماد آن را مصدق می‌دانستند که طرح ملی شدن صنعت نفت را با عبارت «به نام سعادت ملت ایران» ارایه داد ولی به دنبال ناسیونالیسم شعاری و هیجانی نبود و بعد از جشن های 2500 ساله عبارت «کورش! آسوده بخواب که ما بیداریم» دست‌مایۀ طنز شد.

  گفتمان دوم هم تجدد‌گرایی آمرانه با توسعۀ عمرانی بود و این هم برای همۀ مردم که بخش قابل توجه شان سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند قابل فهم نبود و اصول جدید انقلاب سفید که هر سال اضافه می‌شد کلیشه‌ای و شعاری در نظرها می‌نشست.  خاصه این که هویدا از آنها به عنوان انقلاب از آنها یاد می‌کرد و کلمۀ انقلاب را از فرط تکرار برای مردم به مفهومی آشنا تبدیل کردند.

  بعد از سفر نیسکون در خرداد 1351 و در همین روزها و فوران درآمد نفتی و سرکوب مخالفین شاه با اعتماد به نفس بیشتر و دو سال بعد با تاسیس حزب رستاخیز تلاش کرد گفتمان‌های دیگر و حتی گفتمان‌های خود را منحل و همه را واحد کند و ذیل یک نام: رستاخیز اما همین نام رستاخیز که ترجمه «بعث» است اسباب شگفتی بود. جالب این که بعد از قریب 50 سال همان اشتباه را چند سال پیش با کلمه «فرشگرد» کردند که خیلی‌ها نه تنها معنی آن را نمی‌دانستند و نمی‌دانند بلکه تلفظ آن هم دشوار بود.

   باری، همان‌گونه که محمد-ص-  طوایف و قبایل را با سابقۀ دشمنی و اختلاف بسیار متحد کرد چندان که ابن خلدون از آن به مثابۀ معجزه یاد می‌کند در روزگار ما هم آیت‌الله 10 گفتمان بالا را که بعضا با هیچ چسبی به هم نمی‌چسبیدند الا در نفی شاه به هم متصل و به اصطلاح امروز با آنها هم‌افزایی کرد. این در حالی است که کافی بود شاه با چند گفتمان از این 10 گفتمان از درِ دوستی درمی‌آمد تا همۀ آنها در نخواستنِ او مشترک نباشند. اما او از همۀ آنها بیزار بود. یکی را نماد ارتجاع سیاه می‌دانست و دیگری را ارتجاع سرخ. (خاطرات شاهرخ مسکوب را بخوانید که به عنوان نماینده سازمان برنامه و بودجه در کمیته تغییر تاریخ از هجری خورشیدی به شاهنشاهی مخالفت می‌کند و هشدار می‌دهد مذهبی‌های غیر سیاسی را تحریک نکنیم. هجری شمسی از هجری قمری جداست و نیاز به تاریخ شاهنشاهی نیست و از آن پس هر متن تاریخی را با 4 تاریخ باید بررسی می‌کردیم: قمری، خورشیدی، میلادی و شاهنشاهی و بساطی شده بود و صدای بازاریان را درآورد و در بانک‌های بازار گفتند لازم نیست تاریخ چک‌ها 2535 یا 2536 باشد و همان 1355 و 1356 مورد قبول است و از اینجا گفتمان اسلام سنتی هم حساس شد.)

 از دکتر مصدق هم کینه داشت و معتقد بود می‌خواسته به خاطر رفتار پدرش از پسر انتقام بگیرد در حالی که می‌توانست با ملی‌ها ائتلاف کند و به نامۀ سرگشاده کریم سنجابی و شاور بختیار و داریوش فروهر در خرداد 56 پاسخ مثبت بدهد و بابرگزاری انتخابات آزاد که قطعا ملی ها پیروز می شدند دولت را به یکی از این سه بسپارد و دیدیم کمتر از دو سال بعد دنبال آنها رفت. چون به گفتمان توسعه عمرانی و آمرانه باور داشت و متکی بود جمشید آموزگار را نخست وزیر کرد نه یکی از آن سه را.

   به خاطر مقالۀ رضا براهنی در آمریکا با روشن‌فکران سکولار هم میانه‌ای نداشت و هنوز هم می‌بینید پهلوی‌پرستان یک متفکر درست و حسابی ندارند تا به کتابی از او استناد کنند و وقتی می‌خواهند شعری را استوری کنند دست به دامان شاملویی می‌شوند که به او فحش می‌دهند و به نمک‌نشناسی فرح متهم می‌کنند اگرچه نمی‌گویند کدام نمک. از حیث سیاست خارجی هم آن قدر با نیکسون رفیق بود که در انتخابات امریکا روی معاون او - فورد - شرط بست و احتمال پیروزی و گفتمان حقوق بشرِ کارتر را جدی نگرفت و به عَلَم می‌گفت این بادام زمینی‌فروش دیگر چه می‌گوید؟ 

   هنر امام خمینی این بود که 10 گفتمان ضد سلطنت را که درون خود با یکدیگر اختلافات قدیمی داشتند با هم متحد کرد و پیروز شد چون نیک می‌دانست با یک گفتمان اسلام سنتی یا حتی اسلام انقلابی منهای اسلام سنتی یا هر دو منهای نیروی ملی ها و روشن‌فکران کار به سامان نمی‌رسد چندان که در 15 خرداد 1342 ( که فردا سال‌گرد آن است) نرسیدو علی شریعتی بود که با گفتمانی دیگر موتور آن را روشن کرد.

   معجزۀ خمینی متحد کردن گفتمان‌هایی بود که آب‌شان در شرایط طبیعی نباید به یک جو برود و البته دیدیم که بعد از انقلاب هم نرفت. آدم‌هایی که در زندان شاه جدا از هم غذا می‌خوردند چون برخی گروه دیگر را نجس می‌دانستند در یک مقطع خاص کنار هم قرار گرفتند و این اگر معجزه نبود پس چه بود؟ کارِ که بود؟ به این معنی که کاری بود که از عهدۀ دیگران برنمی‌آمد ولی از او برآمد و همان‌گونه که مراد ابن خلدون هم‌سان دانستن اتحاد طوایف و قبایل عرب با معجزۀ قرآن نیست در اینجا هم برای تقریب ذهن تعبیر معجزه آمده و خرده نگیرند که چه تشبیهی است.

   این اشاره هم ضروری است که از هوش سرشار او که یک گفتمان دیگر- انجمن حجتیه- را وارد بازی نکرد و 10 را به 11 نرساند و گرنه همان بلایی بر سر انقلاب ایران می آمد که اخوانی‌ها بر سر انقلاب مصر آوردند. با این که علیه هیچ یک از آن 10 گفتمان حتی کمونیست‌ها و مجاهدین تا صبح پیروزی - دست کم در عَلَن- موضع نگرفت اگرچه بعد از انقلاب شاهد موضع‌گیری علیه برخی به تناسب گفتار و رفتارشان بودیم اما در همان پیش از انقلاب علیه انجمن حجتیه چرا. زیرا که می‌دانست در آنها هیچ پتانسیل ضد رژیم وجود ندارد. تاز‌ه اگر در مواردی همراه حکومت نبودند. بعد از انقلاب هم اجازه نداد بر سر سفره‌ای که دیگران با رنج و شکنج گسترده بودند بنشینند اگرچه بعدها به طرق دیگر وارد شدند ولی با این که یک گفتمان مهم مذهبی را شکل می‌دادند ذیل هیچ یک از 10 گفتمان بالا قرار نمی‌گیرند.

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200