صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۹۶۸۸۳۷
تعداد نظرات: ۲۰ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۴ - ۰۳ خرداد ۱۴۰۳ - 23 May 2024
به بهانهٔ چهل‌و‌دومین سال‌روز بازپس‌گیری بندر خرمشهر

سوم خرداد؛ سرود زخم‌های کهنه/ یاد یک «نازنین شمشاد» از هزاران

چهل و دومین سال‌روز باز پس‌گیری بندر خرمشهر فرصتی است تا از  «نازنین شمشاد»ی بگویم که می شناختم و تا «سرود زخم‌های کهنه» را تکرار کنیم که اگر با بادها رفتند از یادها نروند.

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر- هر سال در سوم خرداد حس و حال دیگری پیدا می‌کنم چون به یاد حسین اسلامیت می‌افتم. دوست خانوادگی‌یی که از دل یک زندگی نسبتا مرفه با  سابقهٔ گذران کودکی در آلمان به ایران بازگشتند و او با امکان ادامه همان زندگی نه به اروپا که به جبهه رفت و داوطلبانه و در عملیات آزادی خرمشهر به شهادت رسید. 

   اگرچه تاریخ شهادت او ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ بود اما دو هفته بعد سوم خرمشهر که گوینده رادیو با صدایی بغض‌آلود گفت خونین‌شهر آزاد شد (و بعدتر: خرمشهر: شهر خون آزاد شد) بیشتر به یاد او افتادم. در دبیرستان البرز درس می‌خواندم و امتحان مهمی هم داشتیم -به گمانم فیزیک - و با این که دو هفته می‌گذشت اما چون در راه خرمشهر به شهادت رسیده بود نمی‌توانستم برای امتحان متمرکز شوم و در جلسه هم اطلاعات قبلی به یاریم آمد. دو سه سالی قبل‌تر دانش‌آموز مدرسهٔ مفید بودم و معلم علوم ما داییِ همان حسین اسلامیت بود که بعدها نماینده مجلس سوم هم شد و البته دوباره به عرصهٔ فرهنگ بازگشت: حسین مظفری‌نژاد و حسین اسلامیت هم سخت شبیه دایی خود بود.

   خوش‌سیما بود و خُلق و خوی او مثل همه کرمانی‌ها گرم و مهربان. با این که خود زادهٔ تهران و بالیده در منطقه‌ای چون خیابان ظفر بود و خانه‌شان هم دیوار به دیوار خانهٔ سید محمد اصغری که بعدتر وزیر دادگستری و رییس کیهان شد. قامت خدنگ حسین با یک متر و ۹۰ سانتی‌متر قد در راه بازپس‌گیری خرمشهر به خون غلتید با این که قبل‌تر بر آن تن نازنین ترکش نشسته بود اما باز روانه شد.

  ۳۴ سال بعد و در آبان ۹۵ که در بازدیدی از منطقهٔ آزاد اروند مجال دیداری از شلمچه هم فراهم بود دیدم جوانی تاریخ جنگ را با اصرار بر اثبات خیانت اولین رییس جمهور برای جوانانی کم سن وسال‌تر از خود و در مواردی قطعا نادرست روایت می‌کند به او گفتم آنچه می‌گویی با آنچه آیت‌الله خامنه‌ای در جلسه طرح عدم کفایت بنی‌صدر در خرداد ۱۳۶۰ در مجلس گفتند مطلقا سازگار نیست. قابل حدس بود که انتظار نداشت چون عین همین حرف‌ها را هر روز برای کاروان‌های راهیان نور تکرار می‌کرد و لابد خود از دیگری شنیده بود وگرنه از کتابی یاد نمی‌کرد.

   مشخص بود بولتنی را از بر کرده بود و گرنه انقلاب و جنگ را ندیده بود.  اطلاعاتی متفاوت دادم و آن سوتر که آمد چشمان گریان مرا که دید شگفت‌ زده شد. گفتم به یاد دوستی به نام حسین اسلامیت افتادم؛ یکی از هزاران شهیدی که در همین خاک و برای این خاک ازپا افتادند.

   تا از خاک گفتم واکنش نشان داد و گفت: خاک نه! قصد بحث در میان نبود ولی توضیح دادم تنها 6 روز پس از شروع جنگ امام خمینی بارها تعابیر ملی و میهنی را به کار برده بود و از جمله این جمله مشهور: «جنگ، جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما در گرو همین جنگ است... ما برای میهن عزیزمان تا شهادت یکایک سلحشوران ایران زمین مبارزه می‌کنیم». تعجب کرد و پیدا بود این دیگر در بولتن نیامده!

  غرض از این نوشته اما ذکر این خاطره نبود. یاد یکی از هزاران است و در این فقره شناخت از نزدیک نه تنها عیب نیست که حُسن است.  9 سال قبل از شروع جنگ، شاعری به‌ نام اصغر واقدی شعر «صدای گام‌های نور» را درباره مردانی که استبداد از پا می‌انداخت، سروده بود و چون زیبا و تاثیر‌گذار است زنده‌یاد محمد علی سپانلو هم در مجموعه نفیس و ارزش‌مند «هزار و یک شعر- سفینه قرن بیستم شعر نو ایران» آورده است:

بیا و گریه کن با یادِ گل‌هایی که دستِ باد، پرپر کرد
بیا و دشت را با چشمهٔ چشمت نوازش کن
و بر گورِ هزاران لالهٔ وحشی نیایش کن

 تو ای خو کرده با صد تاولِ چرکین
 سرودِ زخم‌های کهنه را تکرار کن، تکرار...


در پایان هم می‌گوید:

صدای کیست اما 
 این که می‌خواند؟ 

 برادرهای من با بادها رفتند
 برادرهای من از یادها رفتند 

 برادرهای من
  آن نازنین‌شمشادها رفتند...

   از میان «آن نازنین شمشادها» که نه در زمان سُرایش شعر که در آغاز جنگ، رفتند یکی همین «حسین اسلامیت» بود؛ فرزند رئیس وقت اتحادیه حمل و نقل و از خانواده‌ای متمکن که اشاره شد  دوران کودکی را در آلمان گذرانده و در تهران در خیابان ظفر زندگی می‌کردند و سال 59 در عنفوان جوانی اتومبیل بنز پدر هم در اختیار او بود. همه را اما رها کرد و داوطلبانه به جبهه‌ها شتافت. نه یک بار که چند مرتبه و با تنی با ترکش‌های به یادگار مانده از عملیات پیشین و سرانجام در شلمچه و ۱۴ روز پیش از فتح خرمشهر به خون خفت.

  چهل‌و‌دومین سال‌روز باز پس‌گیری بندر خرمشهر فرصتی شد تا از  «نازنین شمشاد»ی بگویم که می‌شناختم و البته یکی بود از هزاران. «سرود زخم‌های کهنه» را تکرار کنیم تا اگر با بادها رفتند از یادها نروند.

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۰
در انتظار بررسی: ۲۴
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۱۰:۴۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
ممنونم
خیلی زیبا بود
سراسر احساس و زیبایی
کاش امثال شما بیشتر بنویسند
ما نیاز داریم به این خاطرات پاک و زیبا و پر احساس
ناشناس
۱۰:۴۰ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
دم شما گرم!
یاد نازنین عباس خوشکام بخیر، ما دبیرستان خوارزمی بودیم خ دانشگاه چهارراه سزاوار، در یک نیمکت کنار هم می نشستیم، آن روز زد و خورد من در حیاط باعث شد که همکلاسی یار جمع کند و ... مردی زنگ آخر دم در وایسا .. عباس موقع رفتن رسید که بیا از کوچه پایینی بریم، گفتم امروز تو برو من کار دارم، گفت خبر دارم، خیلی اصرار کرد که بگذر، من دم در را اشباه گرفته بودم، دم در شلمچه بود، مرد عباس بود، اگر توانستید بنویسید به یاد شهدای گمنام هم بنویسید، یادش گرامی شهید گمنام عباس خوشکام
ناشناس
۰۹:۴۴ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
یاد تمام شهدای نازنین گرامی باد..‌
درود بر پدر و مادر هایی که همچین فرزندانی آزاده تربیت کردند
ناشناس
۰۸:۱۳ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
یاد همه شهدای سرافراز گرامی باد
احسنت بر جناب خدیر
ناشناس
۲۰:۵۰ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
من برات قلب گذاشتم، منتشر کن
ناشناس
۱۶:۴۷ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
درود به شما خدبر فرهیخته تمام و کمال که اسم را با نوشته ای زیبا درآوردید و چه زیبا و پراحساس
علی قاطع
۱۵:۲۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
خرمشهر از دست دشمن آزاد شد ولی آباد نشد
خرمشهر هنوز گرفتار مدیران شهری ضعیف و ناکارآمد
مشکل آبادان و خرمشهر که هنوز ویران مانده اند عدم مدیریت صحیح و سو مدیریت شهری و استانی
م. بهنام
۱۵:۲۴ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
بسیار تاثیر گذار بود چشمانم به اشک نشست. ای کاش جنگ نبود ای کاش جنگ طلبان فرصت عرض اندام نداشتند.
ناشناس
۱۵:۰۱ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
یاد همه ی جان باختگان ره آزادی میهن گرامی باد و رو حشان در آرامش آبدی....
فریبرز
۱۵:۰۰ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
بنده ۶ سالم بود ، خاله م روی شونه پدربزرگم گریه کرد ، اخبار ساعت دو گفت خونین شهر آزاد شد ، پدربزرگم افسر شاهنشاهی بود ، با تمام وجود برای وطن گریه کرد ، با افتخار و غرور گرامی سوم خرداد ، تعظیم به مردانی که ایران عزیز رو از لوث چکمه های کثیف عراق که امروز به دلیل نا موجه دوست تلقی میشه ، پاک کردند ، درود بروان محمد جهان آرا ،
ناشناس
۱۴:۳۹ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
ممنونم که نوشتید... و چه خووب
ناشناس
۱۴:۳۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
برادر بزرگتر من هم سال 61 تا 63در جبهه بود بعنوان سرباز وظیفه و خوشبختانه زنده ماند و الان یک نوه دختر سه ساله دارد.مادرم دوسال تمام فقط گریه میکرد.بهرحال او پسر بزرگتر خانواده بود.برادرم برای ما تعریف کرده است که ازآن گردان در جمع فقط سه نفر زنده ماندند یکی شان برادرم.
ناشناس
۱۴:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
تام و یادش گرامی باد.

یاد دایی شهیدم در من زنده شد وقتی در آخرین دیدار، در مسیر برگشت از عملیات والفجر هشت، به خانه ما در خرم آباد سری زد

او با چهره ای غمبار گفت نمیدانم با چه رویی به خانه برگردم چون دوست عزیزی را در جبهه از دست داده ام که کمتر از یکماه از ازدواجش می گذرد.

او گفت بی شک تا به روستا برگردم همسرش سراغ او را از من خواهد گرفت و نمی دانم در جوابش چه بگویم...

اندک زمانی بعد او نیز در ادامه عملیات والفجر هست در سن ۱۹ سالگی به جمع دوستان شهیدش پیوست.....
ناشناس
۱۴:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
عالی بود
ali
۱۴:۱۱ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
دور دریغ است و درد وین دو سه مردان مرد
یا نگران مانده اند یا نگران رفته اند...

نادر قربانی
مجتبی
۱۴:۰۹ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
چقدر شعر زیبا و پر معنی بود
فردین خرازی
۱۴:۰۳ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
آقای خدیر عزیز ، نوشته زیبایت من را هم به یاد رفقای نازنین شمشادم در فتح خرمشهر انداخت و باز هم اشک بر چشمانم جاری کرد. و هم به یاد زنده یاد اصغر واقدی دبیر ادبیاتم در قبل از انقلاب میدان خراسان. همواره زنده و سرزنده باشی نویسنده خوش قلم و اهل دل. قلمت را بسیار دوست دارم.
ناشناس
۱۳:۴۷ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
سلام بر شهیدان راه حق و دین و وطن
عبدالله
۱۳:۲۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
سلام
روح ان بزرگوار و دل شما شاد
عبدالله
۱۳:۲۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۳
سلام
روح ان بزرگوار و دل شما شاد
تعداد کاراکترهای مجاز:1200