عصر ایران ؛ احسان اقبال سعید - هفته نخست خردادماه در گاهشمار خورشیدی مرادف با گشایش نخستین مجلس مبعوثان ملت پس از پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری اسلامی است. در این نوشته برآنم تا نگاهی به زمینه و زمانه ی مجلس شورای ملی بیفکنم. پیشتر بنایی که بنیاد آن با انقلاب مشروطه در سال 1285 نهاده شده بود با تحول و توقف هایی زیر نام مجلس شورای ملی، بیست و چهار دوره را در تاریخ بودن خود به ثبت رسانید.
همان مجلسی که منورالفکرهای فرنگ دیده آن را لگامی بر بیعنانی شهریار و اذنابش درشمار آورده، کلید سعادت ملت می دانستند و خلق و جماعتی آن را در حکم عدالت خانه و پایانی بر بیداد و درشتی که تا همیشه همراه سالیان و اولاد و نیز اجدادشان بود و با آویختن از باور تقدیرگرا و نیز حماسه و دریغ نوشیروان های عادل و دیگر چیزها لختی و اندکی خود را تسکین داده تحمل مرارت و نیز عادت می نمودند.
بیاد بیاورید که خواستهی مردم خسته، برای مشروطه برپایی عدالت خانه بود تا عسگر گاریچی چاروادار راه شوسه قم و همپالکی هایش نتوانند تسمه از گرده ی خلق و ترکه بر پوست بی دفاع اسب نجیب و جورکش بنوازند..تداوم خواست عدالت خانه در یک پیوند این همانی راه بر دستخط مشروطه به نستعلیق احمد قوام و توشیح مظفرالدین شاه قاجار برد تا نخستین بارگاه امید ملت در عصر مدرن سربرآورد و هزار آرزو پخته شود.
عدالت زادهی اراده و تامل انسان گذشته از سطح غریزه است و عقل می پندارد نمی توان بر غریزه صحه نهاد و به سان حکایت شیر در روایت مولانا خواند "سجده کرد و کفت کین گاو سمین/ چاشت خوردت باشد ای شاه گزین/ وان بز از بهر میان روز را/ یخنیی باشد شه پیروز را/ وان دگر خرگوش بهر شام هم/ شب چرهی این شاه با لطف و کرم".
انسان با تولید نوع دوستی و درک رنج دیگری مفهوم عدالت را پرورد تا نوعی تسکین و نیز تامین برای خویش بسازد و ادیان الهی هم با تاکید بر عدالت الهی در صفر و سفر آفرینش و اقدام و عمل اسوه و اسطوره ها برای تادیب و کیفر بیدادگرن و اهالی طغیان نوید غایت عدالت در جهان را می دادند .
روح زیاده خواهی و تلاش برای تصاحب تمام "ثروت، قدرت، شهوت و حسادت " اما تاریخِ بود و باش بشر را مشحون از دریدن و انحصار و بارکشی و یارکشی با توجیه و البته توجه های گوناگون بود.
اگر بیداد تا مرحله برده و بنده ساختن انسان نتاخته بود هرگز اندیشه ی مارکسیسم و کمونیست در ابتدای قرن بیستم اینسان دامن و اندیشهی امی و عادی و نیز عارف و اندیشمندان را نمی گرفت تا جهانی دگر بسازند و به روایت گل سرخ جایی بروند که یک با یک برابر است.
حال به روزگار ناصرالدین شاه بازگردیم،هنز تا مشروطه و مجلس مانده،آنجا که نسیم اندیشه های نو بر ایران زمین هم وزیدن گرفته است . رعیت می داند تنها سرنوشت محتوم همین نیست که می چشد و پیشینیان هم بسر کرده اند. پس می خواهد تا جهانی نو بسازد و تا پیشترش شاه فرمان گشودن رگ امیرنظام را در فین کاشان به بوی باده ای می دهد و حق به جانب می گوید "راحت شد" و بود و نبود و نیز خراج و خانه خرابی تنها به مهری یا حال خوشی و نیز تغییر و یوم ناخوشی می توانست بر جان و جهان کسان عارض شود...
بعدترش ودر نبودن نهادی قدرتمند و متعهد به قانون برای رفع تعدی از رعیت، میرزا رضای کرمانی ناامید و روان پریش دست در دامان اندیشهی اصلاحگر سید جمال، انگیزه حذف بنیاد ظلم و تعدی را پیدا می کند و با سرب تن ناصرالدین شاه را بر خاک می افکند...
دقت کنید کرمانی در یکی از رواق و گوشه های حضرت عبدوالعظیم حسنی به رسم و سنت آن روزگاران بست نشسته بود تا مگر جان بدر برد و بتواند عریضه ای تقدیم دارد تا اگر نه رفع درشتی و تعدی، صیانت از جان شیرین خود کناد و بس....شلیک میرزا رضا انگار نفیر فکری دیگر می داد که می خواست در پناه قانون و برخوردار از امتیاز برابر زیستن باشد و زوزه گلوله زمزمه ی مشروطه و مجلس در سال های بعدتر بود...
مجلس شورای ملی ترجمان همان عدالت خانه شد و فرا و شاید ورای ریشه و کارکردش در فرنگستان شد پناه و ملجا برای عدالت خواهی و در امان ماندن رعیت از جور و جبر،نخست انتظار رعیت و امت پیشین و در گردنه ملت و من شده، ایستادن در برابر بیداد بیگانه بود که مجلس و جانبازان مشروطه با مقاومت در برابر اولتیماتوم روسها برای انحلال مجلس و اخراج مسشاران سوئدی و آمریکایی ایستادگی کردند و نشان دادن "کشتیبان را سیاستی دگر آمد" و بعدتر مردم چنان مجلس را از خود دانستند که در بلوایی بی نانی و رنج مقابل مجس رفتند و از وکلا چارهی نان خواستند...
آذرماه سال 1321 و در بلوای اشغال، کمبود و احتکار مردم مقابل مجلس جمع شدند و فریاد زدند" نون و پنیر و پونه/ قوام گشنمونه (احمد قوام السلطنه نخست وزیر وقت") و معلمان هم برای استیفای حقوق حقه و از دست شده شان در ابتدای دهه چهل مقابل بهارستان را گزیدند و گلوله همانجا بر تن دکتر خانعلی نشست و بهارستان خونین شد...
جالب است که اگر روزگاری بقاع متبرکه و خانه بزرگان محل بست نشینی برای صیانت از جان و نیز تظلم خواهی بود بعدتر بهارستان و مجلس هم کارکردی چنین یافت. بالاتر روایت بست نشینی و گوشه گزینی میرزارضا کرمانی را آوردم و بدانید دکتر محمد مصدق و سپهبد فضل الله زادهی هم مدتی در ساختمان مجلس بست نشستند وشب را هم آن جا می خوابیدند چون به روایت خودشان بیرون از آن ساختمان تامین جانی نداشتند...
شاید کمتر تاریخ خوانده بودند که روزگاری واعظ قزوینی صاحب نشریه نصیحت از دیارش به بهارستان آمده بود تا مگر برای جریده اش مساعده و کاغذ بستاند و از درد و نیاز مردمان بنگارد اما مقابل بهارستان به گلوله اش بستند و سر را تا نیمه از تنش جداساختند!
علت آن که چهره اش شبیه به ملک والشعرای بهار بود و ضاربان قصد جان شاعر را کرده بودند و این بینوا قربانی شد و آن روزگار بهار هم بهارستان نشین بود...شاید واعظ بی نوا نمی دانست صنیع الدوله نخستین رئیس مجلس شورای ملی هم به ضرب سرب یک کارگر مهاجر گرجی بر خاک افتاد .
مجلس رخداهای غریب کم به و بر خود ندیده است. جماعتی برای انکار و تکفیرش کوشیده اند و خواسته اند تا از بهارستان تنها برگی خشکیده برای عکس یادگاری بماند. از محمدعلیشاه که مجلس را به توپ بست تا روسها که اولتیماتوم انحلال دادند و نایب السلطنه قجر پذیرفت. و رضا شاه که خود با مصوبه مجلس سلطنت را از قجرها ستانده بود نمایندگان را دستچین و گزین و نه گلچین نمود و صراحتا مجلس را طویله خواند.
و همان نمایندگان دستچین شده فردای اشغال خاک ایران و کناره گیری رضاشاه نطق لرزان شاه جوان و جدید را در مجلس شنیدند و سید یعقوب انوار (پدر عبدالله انوار نسخه شناس معروف) در جواب نطق استعفای رضاشاه تنها گفت "الخیر فی ما وقع" و دشتی هم خواست تا اثاث رضاشاه را بگردند مگر جواهرت ملی را از کشور خارج نکرده باشد. دکتر مصدق با رای مجلس نخست وزیر شد و بعدتر جلوی مجلس گفت"مجلس اینجاست،جایی که مردم هستند"...
نکته آخر را به روایتی مطایبه آمیز از یکی از نمایندگان دوره بیست و یکم می گذرانم که روایت می کند شخصی ضعیف و سفیه برای یکی از وزارت خانه ها به مجلس معرفی شده بود و در عدم کفایتش تردید نداشتم. خبر رسید که ایشان انتخاب شاه است. در نطق رای اعتماد گفتم...شما انتخاب ضعیفی هستید اما چه کنم که اعلی حضرتا"بنده ی خویشتنم خوان که به شاهی برسم/مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست"و مگسی که اعلی حضرت پرواز دهند حقیقتا شاهین است.(منبع:کتاب شوخی در محافل جدی تالیف نصرالله شیفته)