صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۹۴۱۱۳۲
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۷ - ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ - 05 February 2024

پنج سناریو برای آینده روسیه

پس روسیه و جنگش در اوکراین ادامه دارد. پوتین همچنان آینده روسیه را به‌خاطر علاقه شدید تک‌بعدی‌اش به اوکراین گرو می‌گذارد و روی شکست ائتلاف غربی شرط‌بندی کرده است. درحالی‌که هیچ ضمانتی برای پیروزی وجود ندارد، کم پیش می‌آید که پوتین بازنده باشد، به‌ویژه اگر ژانویه ۲۰۲۵ رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، دونالد ترامپ، که در برابر روسیه از حمایت اوکراین دفاع نمی‌کند، به قدرت بازگردد و کمک‌ها به اوکراین را قطع کند. این موضوع به تسلط کلونی‌های پیشین روسیه که پوتین سال‌ها به‌دنبالش بود، کمک می‌کند.
روسیه را در سال ۲۰۳۰ در نظر بگیرید. آیا مشابه کلپتوکراسی (غارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی) امپراطوری امروزی است؟ یا یک دموکراسی به سبک غربی خواهد بود؟ آیا فدراسیون روسیه اصلاً وجود خواهد داشت؟ با ادامه حمله بی‌دلیل روسیه به اوکراین، پاسخ به سوال‌هایی درباره اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بیش از هر زمانی اهمیت دارند. با این حال سوال‌ها درباره پیشروی‌های آینده اوکراین به گفتگو‌های غالب در واشنگتن و بروکسل تبدیل شده‌اند، اما به آنچه در مسکو و در سراسر فدراسیون روسیه اتفاق خواهد افتاد، توجه کمتری می‌شود.
 
به گزارش هم میهن، در واقع گفتگو‌ها درباره تحولات داخلی و سیاست‌های حول حال و آینده بالقوه روسیه تا حد زیادی در سراسر غرب مسکوت مانده است. حتی پس از شورش شکست‌خورده یوگنی‌پریگوژین، رئیس گروه واگنر، گفتگو‌های جدی درباره آینده روسیه عمدتاً کمرنگ شده است، اما باوجود بزرگی و عواقب حمله روسیه، این‌ها در برابر تهدید‌های مداومی که کرملین توسعه‌طلب در برابر غرب و متحدانش ایجاد می‌کند، اهمیت کمتری پیدا می‌کنند. کیسی میکل، خبرنگار و رئیس برنامه مقابله با کلپتوکراسی در بنیاد حقوق بشر در گزارشی که در اندیشکده شورای آتلانتیک منتشر کرده، به ۵ سناریوی احتمالی مسیر پیش روی روسیه پرداخته است.

سناریوی اول: 

زنده‌باد پوتین

پس از حمله گسترده روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ و گرفتاری شدید و شکست‌های بی‌شماری که روسیه با آن مواجه شد، بسیاری از ناظران در غرب در پیش‌بینی سقوط پوتین عجله کردند. قابل درک هم هست. جنگ‌های ویرانگر، از جمله جنگ کریمه و جنگ روسیه و ژاپن گرفته تا جنگ‌جهانی اول و حمله به افغانستان، خیلی قبل‌تر از تغییرات سیاسی قابل‌توجه در مسکو رخ دادند، اما رگبار تحریم‌های اعمال‌شده تهدیدی بودند برای زمین زدن اقتصاد روسیه؛ و برای اطمینان، هزینه‌هایی هم به همراه داشته است: ده‌ها و احتمالاً صد‌ها هزار نفر از مبارزان کشته‌شده روسی که تماماً بدون دستیابی به حتی کمترین اهداف استراتژیک روسیه در اوکراین رخ دادند؛ اقتصاد ملتهب و ناپایدار روسیه که به‌سرعت به سمت خودمختاری می‌رود، بسیج سراسری قریب‌الوقوع با چشم‌انداز حکومت نظامی، تماماً درحالی‌که واردات ژئوپلیتیکی روسیه از قفقاز گرفته تا آسیای مرکزی، رو به نابودی می‌رود. حمله بی‌دلیل پوتین از خیلی جهات بزرگترین خطای ژئوپلیتیک غیرضروری بود که دهه‌ها یا تقریباً هیچ‌وقت برای مسکو پیش نیامده بود.
 
با این حال، سال‌ها پس از اولین باری که روسیه به اوکراین حمله کرد، وضعیت موجود در کرملین غالب شده است. جمعیت وحشت‌زده روس برای هیچ مسئله‌ای به‌جز نگرانی‌های محلی تظاهرات نمی‌کنند. بی‌هیجانی و ترس و بخش خوبی از پایگاه پوتین، حتی حمایت از جنگ توسعه‌طلبانه، باعث شده تا روس‌ها از اقدام علیه رژیم حاکم امتناع کنند.
 
در کرملین، پوتین همچنان همان استراتژی‌های داخلی را دنبال می‌کند که او و حلقه داخلی‌اش به‌مدت یک‌چهارم قرن اجرا کرده‌اند: زندان یا تبعید مخالفان، حذف رسانه‌های مخالف و جلب اهرم‌های بیشتری از قدرت در خود کرملین. اقدامات پوتین به سمت دیکتاتوری تمام‌عیار و حتی توتالیتاریسم، با سرعت پیش می‌رود. حتی زمانی که ارتش روسیه به‌سرعت در اوکراین حرکت می‌کند و حتی زمانی که شبح یک درگیری منجمد در سراسر جنوب اوکراین ظاهر می‌شود، تسلط پوتین بر قدرت بیشتر می‌شود. از دیدگاه پوتین، اگر وضعیت موجود می‌تواند غالب شود، پس او هم می‌تواند.
 
پس روسیه و جنگش در اوکراین ادامه دارد. پوتین همچنان آینده روسیه را به‌خاطر علاقه شدید تک‌بعدی‌اش به اوکراین گرو می‌گذارد و روی شکست ائتلاف غربی شرط‌بندی کرده است. درحالی‌که هیچ ضمانتی برای پیروزی وجود ندارد، کم پیش می‌آید که پوتین بازنده باشد، به‌ویژه اگر ژانویه ۲۰۲۵ رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، دونالد ترامپ، که در برابر روسیه از حمایت اوکراین دفاع نمی‌کند، به قدرت بازگردد و کمک‌ها به اوکراین را قطع کند. این موضوع به تسلط کلونی‌های پیشین روسیه که پوتین سال‌ها به‌دنبالش بود، کمک می‌کند.

سناریوی دوم: 

ظهور ناسیونالیست‌ها

در ژوئن ۲۰۲۳، پوتین با بزرگترین تهدید در برابر قدرتش روبه‌رو شد که تا به حال دیده شده است. اعضای گروه نظامی واگنر به‌رهبری یوگنی‌پریگوژین، آشپزی که بعد‌ها فرمانده جنگی شد، عملاً کنترل شهر جنوبی روسیه، روستوف‌نادونو را قبل از آنکه صد‌ها کیلومتر به‌سمت مسکو حرکت کند، به‌دست آورده بود. درحالی‌که نیروهایش هیچ‌وقت به کرملین نرسیدند و سردرگمی‌ها هم درباره هدف نهایی این راهپیمایی همچنان باقی است، این شبه‌شورش-شبه‌کودتا نشان داد که پایگاه حمایتی پوتین چقدر شکننده است. حتی زمانی که نیرو‌های واگنر به سمت شمال حرکت کردند، عده کمی از روس‌ها جلوی راه‌شان ایستادند. اصطلاحاً ممکن است امپراطور عریان نشده باشد، اما قطعاً لباس‌های کمتری از آنچه قبلاً داشت به تن دارد. مقاومت برای حمایت از پوتین در صحبت‌های پیشین پریگوژین درباره جنگ در اوکراین پررنگ‌تر شده بود. او علاوه بر سرزنش رهبری ارتش روسیه، منطق کلی برای حمله به اوکراین را زیر سوال برده بود.
 
البته، تا اواخر سال ۲۰۲۳، پوتین در قدرت باقی ماند و پریگوژین و دایره داخلی‌اش به‌روشی خیره‌کننده منفجر شدند. با این حال حتی با مرگ پریگوژین، ضعف دایره حمایتی پوتین مسئله‌ای نیست که بتوان به‌سادگی فراموش کرد. علاوه بر آن، اشتباهات فزاینده و آشکار استراتژیک پوتین در اوکراین، افزایش آمار مرگ‌ومیر و همچنین حملات ادامه‌دار به مناطق تحت کنترل روسیه، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم او می‌تواند حمایت‌ها از خود را به‌زودی تقویت کند.
 
تمام این موارد دستورالعمل یا آغاز موفقیت یکی از گروه‌هایی است که جدیداً بیشتر اعتراض می‌کنند و در انتقاد از پوتین به‌شدت جنجال‌آفرین اند: ملی‌گرایان روسیه. البته، درحالی‌که برخی پریگوژین را شاخص‌ترین مقام راست افراطی می‌دانستند و او قطعاً کسی بود که به‌تصویر کشید چنین گروهی چه دستاوردی، هم از نظر داخلی و هم بین‌المللی می‌توانند داشته باشند، دیگر ملی‌گرایان شاخص روسیه در داخل و خارج از کرملین ثابت‌قدم‌اند.
 
می‌توان سناریویی را تصور کرد که در آن شکست‌های ادامه‌دار پوتین در اوکراین رهبر روسیه را محاصره کرده و به‌ستوه آورده، حمایت‌های داخلی‌اش کم و کمتر می‌شوند و حتی از بین می‌روند. بالاخره پوتین مردی است که آینده روسیه را به اقدامات بیهوده گره زده است. برخلاف تلاش‌های بسیار ارگان‌های پروپاگاندای روسیه، همه این موضوع را می‌بینند. در این میان، شکنندگی‌هایی در بدنه سیاسی روسیه ایجاد شده است: کمیته‌های سربازان ناامید کهنه‌کار گسترش پیدا کرده، جوانان بیکار روسیه به‌طور فزاینده‌ای گرایش‌هایی به سمت اظهارات ملی‌گرایانه پیدا کرده‌اند و سیاستمداران محلی که قادر به پرداخت بهای خدمات اولیه نیستند، برای ماندن در قدرت به پوپولیسم ملی‌گرایانه روی آورده‌اند.
 
برخلاف آخرین باری که روسیه کودتایی را از سوی راست‌افراطی تجربه کرد، سال ۱۹۹۱ پس از تلاش شکست‌خورده ک. گ. ب برای خلع میخائیل گورباچف، تمایل واضح و ادامه‌داری وجود دارد که از ظهور رژیم ملی‌گرایان برای جانشینی کلپتوکراسی پوتین استقبال می‌کند. چنین سناریویی را به لطف پریگوژین دیگر نمی‌توان رد کرد و اگر موفقیت‌آمیز شود فاشیسم آشکار روسیه جایگزین نوسان‌های فاشیستی پوتین می‌شود و براساس احیای «ملت» اسطوره‌ای روسیه و هدف قرار دادن تمام دشمنان داخلی و خارجی است. مفهوم rossiskii به معنای ملت-دولت، از فدراسیون روسیه گسترده‌تر و ناهمگون‌تر در نهایت با «تمرکز بر قوم russkii» و احیای مردم پاک، مقدس و قومی روسی جایگزین خواهد شد.
 
روس‌ها، همانطور که این ملی‌گرایان ادعا می‌کنند بار دیگر قیام خواهند کرد. پوتین ممکن است طراحی‌های درستی کرده باشد، اما او هم ضعیف‌تر و فاسدتر از آن است که چنین پروژه‌هایی را به‌پایان رسانده باشد. حالا این ملی‌گرایان استدلال می‌کنند که می‌توانند روسیه را به جایگاه راستین خود برگردانند و عظمت حقیقی را به اقوام روسی.

سناریوی سوم: 

تنظیم مجدد تکنوکراسی

سال‌های پس از حمله فاجعه‌بار پوتین و پس از آنکه اقتصاد روسیه به سمت فروپاشی برود و نقش مسکو به‌عنوان بازیگر ژئوپلیتیک کمرنگ‌تر شود، برای افراد داخل کرملین و جا‌های دیگر آشکار می‌شود که پوتین در عملیات آخرالزمانی خود از هر آسیبی که لازم باشد، برای به زانو درآوردن اوکراین دریغ نمی‌کند. اهمیت کمی دارد که اتحاد غربی‌ها در حال فروپاشی نیست یا اینکه الحاق اوکراین به اتحادیه اروپا به‌رسمیت شناختن مسیر غرب‌گرایی کی‌یف است. برای پوتین، پیروزی نزدیک است.
 
این تا زمانی است که کادری از افراد نزدیک به پوتین در دفتر کارش جمع شوند. در صحنه‌هایی که یادآور برکناری نیکیتا خروشف در سال ۱۹۶۴ است، یک کودتای داخلی پوتین را از قدرت کنار می‌زند. تقدیر از پوتین که حالا رئیس‌جمهور پیشین است، به‌عنوان کسی که عظمت روسیه را بازگرداند و به‌عنوان میراث باارزش پیشینیان امپراطوری، رژیم جدید پوتین را کنار می‌گذارد. بازنشستگی باشکوهی را در داخل کاخ دریای سیاه‌اش به او پیشنهاد می‌کند و وعده می‌دهد که رئیس‌جمهور پیشین را هیچ‌وقت محاکمه نکنند (با اینکه این وعده لزوماً برای نزدیکترین متحدانش صدق نمی‌کند.)
 
رژیم جدید که از عده کمی از الیت‌های تکنوکرات و تربیت‌شده غربی تشکیل شده، خیلی زود دامنه‌ای از سیاست‌های پساپوتین را اعمال می‌کند. آن‌ها کانال‌های دیپلماتیک بالقوه در غرب را منعکس می‌کنند و نظرات واشنگتن، لندن، بروکسل و حتی کی‌یف را هم جویا می‌شوند. مقامات جدیدی که تصمیمات کرملین را هدایت می‌کنند، سیاست‌های قبلی روسیه برای تمدید دوره ریاست‌جمهوری را لغو و اعلام می‌کنند که انتخاباتی زودهنگام برگزار خواهد شد. آن‌ها عده‌ای از زندانیان سیاسی و سیاستمداران مخالف را آزاد می‌کنند با اینکه به‌طور واضح از حکم الکسی ناوالنی کم نمی‌کنند و دلیل آن را نگرانی‌ها درباره مداخله در سیستم قضایی روسیه اعلام می‌کنند.
 
در اعلامیه‌های عمومی، رژیم جدید منطق ملی‌گرایی را خنثی می‌کند. درحالی‌که آن‌ها از انتقاد مستقیم پوتین خودداری می‌کنند، به مشکلات مبهمی اشاره می‌کنند که روسیه در سال‌های گذشته مرتکب شده و آن‌ها به دنبال اصلاح این مشکلات‌اند. حالا که درگیری در اوکراین عملاً به بن‌بست رسیده، آن‌ها از دیپلماسی غیررسمی استفاده می‌کنند تا قطعنامه‌ی احتمالی سرزمینی برای صلح (قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت ملی سازمان ملل) را برای درگیری به‌جریان بیاندازند: کریمه را حفظ می‌کنند، اما دیگر سربازان روسیه را از باقی‌مانده اوکراین خارج می‌کنند درحالی‌که الحاق‌های سپتامبر ۲۰۲۲ پوتین را هم باطل می‌کنند. در داخل کشور، مقامات جدید در کرملین پایان نوسان‌های اتوکراسی پوتین را اعلام می‌کنند. آن‌ها به مسدود شدن دارایی‌های بانک مرکزی روسیه توسط غرب اعتراض می‌کنند، اما جلساتی را در واشنگتن و برزیل برنامه‌ریزی می‌کنند تا درباره ابزار‌های لغو تحریم‌ها و سقف قیمت گفتگو کنند.
 
خیلی از غربی‌ها از این موارد استقبال می‌کنند. چنین رژیم جدیدی صرفاً دموکراتیک نیست، اما رژیم جدید، به رهبری جانشینی که فاقد پایگاه مستقلی از حمایت است، مثل میخائیل میشوستین، نخست‌وزیر فعلی، حتی پس از انتخابات زودهنگام هم به این راه ادامه می‌دهد. اما بازارها، مانند طیفی از سیاستگذاران غربی که خواستار فرصت دادن به این «روسیه جدید» هستند، پاسخ مثبت می‌دهند. مجموعه‌ای از کارشناسان روابط عمومی دست‌به‌کار می‌شوند و کمپین‌هایی را برای برجسته کردن اعتبار «اصلاح‌طلب» رژیم راه‌اندازی می‌کنند. در گفتگو‌های پشت‌صحنه، مقامات روسی در مورد نقش «شریک کوچک» مسکو در مقایسه با چین به شرکای غربی ابراز ناامیدی می‌کنند و نقش کرملین به‌عنوان وزنه بالقوه در برابر پکن را برجسته نشان می‌دهند؛ و یک کلمه، کلمه‌ای که سال‌ها دیده نشده، دوباره می‌چرخد: نوسازی. نه مثل نوسازی‌هایی که قبلاً دیده شده که ویژه‌ترین و ناامیدکننده‌ترین آن در سال ۲۰۰۹ بود؛ بلکه نوسازی از نوع واقعی و صادقانه. این همان چیزی است که می‌تواند بین این «روسیه جدید» و غرب (حداقل بدون کی‌یف) ظاهر شود؛ نوسازی‌ای که بالاخره درست انجام می‌شود؛ نوسازی‌ای که می‌تواند برای اولین بار کارکرد داشته باشد.

سناریوی چهارم:

روسیه دموکراتیک به خانه برمی‌گردد

سال‌های پس از جنگ‌های خونین و بی‌فایده در سراسر فضای مستعمراتی پیشین، معترضان در سراسر کشور بپا خواستند و تقاضای تغییر داشتند. عده بسیاری از معترضان کشته شده‌اند، از سرزمین‌هایی که دیگر مال آن‌ها نیست در تابوت به خانه برگردانده شدند. فشار‌های جهانی به‌ویژه از سوی غرب غیرقابل تحمل می‌شود. با کاهش درآمد و نوسان اقتصاد ملی، خاطرات نسل‌های قدیم از فروپاشی‌های اقتصادی پیشین زنده می‌شود. حالا زمان اتفاقی جدید است. حداقل زمان فراموش کردن این آرزو‌های نئوامپراطوری است و در نهایت زمان دموکراسی است.
 
برای آن دسته از افرادی که به‌دنبال شکل‌گیری امپراطوری و به‌ویژه سقوط امپراطوری هستند، این داستان آشناست. نمایشنامه‌ای است که در امپراطوری بریتانیا دیده شده و توسط جمهوری‌خواهان ایرلندی در سال‌های ۱۹۲۰-۱۹۱۰ و میهن‌پرستان هندی در سال‌های ۱۹۵۰-۱۹۴۰ لغو شده است. داستانی است که در فرانسه دیده شده و با شکست‌ها در الجزیره و ویتنام در اواسط قرن بیستم آسیب دیده است. داستانی است که در سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۷۰ در پرتغال دیده شده، زمانی که بقایای امپراطوری آفریقای جنوبی در لیسبون در نهایت به استقلال دست پیدا کردند. داستان‌های پشت سر هم امپراطوری اروپایی است که تاکنون تجربه شده، عملاً بقایای احساسات امپراطوری و هرگونه تمایلات باقی‌مانده توسعه‌طلبانه در امپراطوری‌های پیشین را از بین برده است؛ و حالا به لطف پیروزی‌های اوکراین، شکست‌های پی‌درپی پوتین و نابودی اقتصادی در آینده نزدیک، نوبت روسیه است که این ماجرا را تجربه کند. روسیه درست مثل هر امپراطوری اروپایی پیشین ناامید نمی‌کند. قطعاً تاریخچه اصلاحات بسیاری برای خود روس‌ها وجود دارد تا روی آن بسازند. در نهایت، برخی از شاخص‌ترین لحظات تغییر دموکراتیک در تاریخ روسیه، پایان بردگی در سال‌های ۱۸۷۰-۱۸۶۰، تشکیل دوما در اوایل سال‌های ۱۹۱۰-۱۹۰۰، پس از شکست‌های نظامی در جنگ‌های خارجی رخ دادند.
 
در پژواک جنبش‌های مشابهی در سال‌های ۱۹۹۰-۱۹۸۰ و اوایل سال‌های ۲۰۰۰-۱۹۹۰، پس از ماجراجویی نظامی شکست‌خورده دیگری در افغانستان، روس‌ها شاهد شکست در اوکراین بودند و برای بار دیگر برای تغییر راهپیمایی کردند. نه‌فقط در مسکو بلکه در ایرکوتسک، ولادی‌وستوک، تومسک و آرخانگلسک، بار‌ها و بار‌ها سرعت و نیرو را همراه با تقاضا برای تغییر به‌دست آوردند. جهانی از اختلاف‌نظر وجود دارد: درباره سیاست اقتصادی، اصلاح دستگاه قضایی، احتمال الحاق به اتحادیه اروپایی که بزرگتر شده، اما گسترده‌ترین اعتراضات حول سه عنصر خواهد بود: ۱. غیرمتمرکزسازی: کاهش قدرت ریاست‌جمهوری، اصلاح قانون اساسی ۱۹۹۳ برای احیای فدرالیسم و حاکمیت محلی. ۲. درگیری‌زدایی: قطع حمایت‌های مسلحانه روسیه از سیاست‌های جدایی‌طلبانه در مولداوی، گرجستان و به‌ویژه اوکراین. ۳. دموکراسی: به شکل انتخابات‌های آزاد و منصفانه، در سطوح ملی و محلی.
 
تمام این موارد آنقدر سریع و فوری است که قانون‌گذاران غربی را گیج می‌کند. یادآور سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ است. این بار پیش‌بینی‌ها روی استعمارگری روسیه و شکست‌های نئوامپریالیستی است. این بار با این موضوع همراه است که مقامات در مسکو بالاخره برای جنایات استعمارگرایانه خود و شناخت دیرهنگام میراث استعمارگری روسیه مسئولیت بپذیرند.
 
در نهایت آخرین امپراطوری اروپا فرو ریخته است. روسیه پساامپراطوری و دموکراتیک ظهور می‌کند و آماده پیوست به خانواده اروپا می‌شود.

سناریوی پنجم:

هرج و مرج، جنگ داخلی و آزادی‌های استعماری

شاید این امر همیشه اجتناب‌ناپذیر است. کشوری که از به‌رسمیت شناختن تاریخ امپراطوری خشونت‌بار خود امتناع می‌کند؛ کشوری که حتی از به‌رسمیت شناختن نقش‌اش به‌عنوان استعمارگر، نابودی و مصرف کشور‌های اطراف امتناع می‌کند، همیشه منفجر خواهد شد. سپس وسعت جغرافیایی، اقتصاد رو به نابودی و تعداد بالای مرگ و میر در جنگ‌های بی‌دلیل امپراطوری، سقوط هر نوع مشروعیت حاکم در متروپل امپراطوری و اختلافاتی که مدت‌ها خاک شده‌اند و ناامیدی‌هایی که ناگهان در سراسر کشور موج می‌زنند را در نظر بگیرید. ملتی که به نظر زیر دستان باثبات مسکو ناگهان متلاشی می‌شود، ناگهان از هم می‌پاشد، در امتداد خطوط ملی‌گرایی قومی، مثل امپراطوری‌های دیگر پیش از خود، بین استعمارگر و مستعمره پاره‌پاره می‌شود. هرج و مرج سراسر کشور را فرا می‌گیرد که به ترکیبی از آنارشی، تجزیه سرزمینی و خشونت تبدیل می‌شود که هیچ منطقه و هیچ خانواده‌ای را دست‌نخورده باقی نمی‌گذارد.
 
چنین سناریویی، از نظر ۲۰۲۳، خیالی و تقریباً عجیب و غریب به‌نظر می‌رسد. اما سناریویی است که در اواخر سال‌های ۱۹۲۰-۱۹۱۰ و اوایل سال‌های ۱۹۳۰-۱۹۲۰ روسیه را متلاشی کرد. با توجه به آنچه پوتین و متحدانش ساختند، از شکست در اوکراین گرفته تا اقتصاد در حال فروپاشی، هدف قرار دادن و در برخی موارد ترساندن جمعیت‌های اقلیت، حتی تا امتناع صریح از اذعان به اینکه روسیه تا به‌حال مرتکب جنایات استعماری شده، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم چنین سناریویی نمی‌تواند بار دیگر در روسیه ظاهر شود و دوباره شکنندگی و خون‌ریزی در سراسر امپراطوری به‌راه بیفتد.
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200