این سریال شاید از لحاظ داستان، جذابیت شخصیتها و ترکیب متنوع قصهها و ژانرها، به پای سریال محبوب «جومونگ» نرسد، اما در همین قسمتهای ابتدایی و دستکم از برخی جنبهها، خود را یک اثر متفاوت و درجهیک نشان داده است.
به گزارش فرادید، مهمترین نقطۀ قوت این سریال پیچیدگی شگفتانگیز روابط، همدستیها و خیانتهایی است که در روند داستان اتفاق میافتند. بستر روایت سریال تنها در چند قسمت به شبکهای در همتنیده از جناحها و شخصیتهای مختلف با اغراض و خواستهای مختلف تبدیل میشود که هر کدام از راههایی پیچیده یا سرراست به دنبال دستیافتن به هدف خود هستند.
این بستر روایی به قدری منسجم و جذاب ساخته میشود که اگر مخاطب از ابتدا با آن همراه بوده باشد و بداند که ماجرا از چه قرار است، احتمالا ممکن نیست که بتواند دل از تماشای ادامۀ سریال بکند!
ماجرای سریال چند نسل بعد از زمان جومونگ و سوسانو اتفاق میافتد. قصه به طور خلاصه از این قرار است بیریو، پادشاه بکجه، تصمیم میگیرد یکی از پسرانش را که قبلا از دربار رانده شده بود، به جای پسر بزرگترش به عنوان ولیعهد منصوب کند. اما ملکۀ بکجه که مادرِ پسرِ بزرگتر است، میخواهد به هر قیمتی (ولو کشتن امپراتور) مانع از خلع پسرش از جانشینی شود.
در این بین یکی از اشراف بکجه نیز ملکه را تحریک میکند که هر چه زودتر علیه امپراتور اقدام کند؛ اما این فرد در حقیقت قصد دارد با استفاده از آشوبی که بعد از مرگ امپراتور ایجاد میشود، خودش را با حمایت گوگوریو به امپراتوری برساند. او ارتش خود را هم مخفیانه برای این کار آماده کرده است.
حمایت گوگوریو از این شخص از طریق ازدواج دختر او با امپراتور گوگوریو به دست آمده است؛ دختری که از قضا قبلا در رابطهای عاشقانه با شاهزادۀ جوان بکجه بوده است (همان شاهزادهای که پدرش ابتدا او را رانده بود و سپس تصمیم گرفته بود او را به ولیعهدی منصوب کند).
امپراتور گوگوریو نیز اهداف خاص خودش را در این حمایت دارد؛ او میخواهد در جریان جابجایی قدرت در بکجه، به طور کامل بر این کشور تسلط پیدا کند.
ماجرای عاشقانهای هم که در این میان وجود دارد، به نظر میرسد به سرنوشت روابط سیاسی بکجه و گوگوریو گره خورده باشد.
یکی از درخششهای سریال «امپراتور افسانه» در این نکته است که همه تصمیمها و اتفاقات در آن معقول و باورپذیر به نظر میرسند و بستر کافی برای رخ دادن هر یک از آنها در روند سریال فراهم میشود؛ از خیانتها و توطئهها گرفته تا احساسات عاشقانه و حتی تصمیم به قتل فرزند.
در یکی از قسمتهای سریال امپراتور بکجه که تصمیم به جابهجایی ولیعهد گرفته است، با وجود علاقهای که به فرزند بزرگش دارد، تنها چارۀ خود را برای حفظ قوام امپراتوری، در کشتن فرزندش میبیند. شاید در کمتر فیلم یا سریالی از این جنس دیده باشیم که چنین تصمیم خشونتبار و سنگدلانهای تا این اندازه باورپذیر از کار درآمده باشد.
در یک صحنۀ درخشان، امپراتور درحالی که میگرید و دستهای لرزانش را نشان میدهد، از دلایل منطقی و موجهی میگوید که او را مجبور به گرفتن این تصمیم کردهاند.
ریتم نسبتا پرشتاب سریال و غافلگیریهایی که تقریبا در هر قسمت اتفاق میافتند، از دیگر عواملی هستند که تماشای آن را به یک تجربۀ لذتبخش تبدیل میکنند.
شاید اگر فقط به صورت گذرا صحنههایی از این سریال را ببینید، کمی به نظرتان سردرگمکننده یا بیش از حد متمرکز بر جنگ و خونریزی به نظر برسد، اما این از آن سریالهایی است که اگر کمی حوصله کنید و از ماجرایش (که با وجود پیچیدگی، کاملا قابل فهم است) سر در بیاورید، دیگر رها کردنش برایتان مشکل خواهد بود.