عصر ایران؛ محمدرضا محقق - تصاویری که در داستانهای کتاب «گریز»، اثر محدثه میرحسینی، با آن روبهروییم، فارغ از فرم، مفهوم، سبک، زبان و مولفههای دیگر داستانی و ساختاری، همگی انتزاعیافته از یک جهان ذهنیاند و با امضایی که در جان کلمات، آدمها، وقایع و سایر مختصات داستانی، به شکل هنرمندانهای پیریزی شده و امتداد یافتهاند.
داستانها به جهت فرمی، روایی، سبک و زبان، در طیف های متنوع و مختلفی شکل گرفتهاند؛ از کلاسیک و روایت خطی مستقیم تا مدرن و جریان سیال ذهن و فانتزی و... و از روایت های آشنای متعلق به کهنالگوهای سنتی تا رویکردهای تازه با ابداعات جذاب فرمی.
*****
«داستان کوتاه» مدیوم مهمی در مجموعه قالبهای ادبیات داستانی است؛ و چه بسا بتوان گفت از بعضی جهات مهمترین و موثرترین قالب. اتفاقا نوع کمیت و ساختار داستان کوتاه، فضای مناسبی را فراهم میکند تا قدرت خلاقیت و توانمندی نویسنده در آفرینش «جهان داستانی» بیشتر و بهتر نمایان شود.
چخوف به عنوان یکی از برجسته ترین سرآمدان این قالب، که همه عمر خویش را در بستر داستان کوتاه، به خلق بهترین نمونههای این مدیوم همت گمارد و دیگر قلههای ابدی این وادی همچون کافکا و دیگران، به روشنی و ماندگاری نشان دادند داستان کوتاه حاوی چه عظمت و قدرتی است و چگونه میتوان در بستر زاینده آن، ابدیترین و هنرمندانهترین موقعیتهای داستانی را خلق کرد.
وقتی داستان «پزشک دهکده» کافکا را میخوانیم و آن اتمسفر مسحورکننده و فضاسازی خیره کننده را در نفسگیرترین شکل قابل تصور، تجربه میکنیم، نباید فراموش کنیم تراکم این حجم از خلاقیت منقلب کننده، در تنیدگی تار و پود زیربافت کلماتی شکل گرفته که در کوتاهی داستان کوتاه، بلندترین معانی و تصاویر زیبایی شناسانه را پدید اورده اند. باری؛ وقتی از داستان کوتاه حرف می زنیم از چنین «امکان» و با چنان «عقبه»ای صحبت می کنیم.
«گریز»، که انتشارات "شرق خیال" منتشر کرده، مجموعهای از 14 داستان کوتاه است که هم به تنهایی تکتک شان خالق جهان و اتمسفری بکر و قابل تأملاند و هم کلیت داستانها پس از خوانده شدن، خاطره ای منحصربهفرد برای خواننده به یادگار میگذارند و این اتفاق یکه و نسبتا کمیابی است برای یک مجموعه داستان کوتاه در سالهای اخیر.
داستانها به جهت فرمی، روایی، سبک و زبان، در طیف های متنوع و مختلفی شکل گرفته اند؛ از کلاسیک و روایت خطی مستقیم تا مدرن و جریان سیال ذهن و فانتزی و... و از روایتهای آشنای متعلق به کهن الگوهای سنتی تا رویکردهای تازه با ابداعات جذاب فرمی.
از جهت تم، مفهوم و مضمون هم، موضوعاتی نظیر سرگشتگی، تنهایی، عشق، فراق، تکاپوی روحی، سنت و هنر، سفر و البته سرشت و سرنوشت انسانی در داستانها به تصویر کشیده شده است.
اما نکته اینجاست؛ تصاویری که در داستانهای کتاب گریز با آن روبروییم، فارغ از فرم و مفهوم و سبک و زبان و مولفه های دیگر داستانی و ساختاری، همگی انتزاع یافته از یک جهان ذهنیاند و با امضایی که در جان کلمات، آدمها، وقایع و سایر مختصات داستانی، به شکل هنرمندانهای پیریزی شده و امتداد یافتهاند.
خردهفروشی، چراغ ها را روشن بگذار، عقبنشینی، بنبست، آسفالت سرد خیابان، مهربان نبود، آسانسور، دیگری، نینوا، سنگی بر آب میاندازم، گریز، واسازی یک جنایت، دلبر و قصر قند، عناوین داستانهای این مجموعهاند.
گفتیم داستانهای کتاب گریز در ژانرها و فضاهای فرمی و مفهومی متنوعی شکل گرفته است که از این جهت می تواند طیف متنوعی از خوانندگان را به سوی خود جلب کند. اینرا می توان به خودی خود یکی از وجوه جذابیت آفرین برای این «مجموعه» دانست.
و به لحاظ مضامین و تم، مفاهیمی همچون سرگشتگی، عشق، تنهایی، گریز، فقدان، غربت، هویت انسان و جستجوگری در مسیر خودآگاهی، از جمله مفاهیم معنایی داستانهای کتاب گریز است که همگی در کنار هم توفیق شکل گیری یک منظومه متشکل و در عین حال منتظم و لایه لایه را به وجود آورده که فضایی استعلایی را برای کارکردهای معنایی وقایع و موقعیتهای کاراکتر داستانهایش تدارک دیده است.
بی شک یکی از مهمترین بسترها و عقبه هایی که منتهی به این رویکرد جذاب شده، جهان ذهنی، مطالعات و تحصیلات نویسنده است.
محدثه میرحسینی متولد سال 1370 فارغ التحصیل رشته باستانشناسی و هنر آموخته رشته هنرهای تجسمی است. او هنر آموز رشته سینما و ادبیات است و مطالعه و پژوهش در این حوزه را سالهاست دنبال میکند. چه بسا یکی از دلایل بارز خروجی های به شدت «سینمایی و نمایشی» تعدادی از داستانهای این مجموعه، همین اشراف نویسنده بر هنر تصویر و سینما – به ویژه تحصیلات تخصصی او در نقاشی- باشد که بخصوص در داستانهایی همچون «دیگری»، «واسازی یک جنایت»، به خوبی نمایان است.
میرحسینی نگارش داستان کوتاه را از سال 1400 آغاز کرده و مجموعه داستان های کتاب گریز را _که گزیده ای از کارهای اوست _در طول دو سال اخیر به انجام رسانده است.
او در استخدام معانی و کلمات و به کارگیری درخور عناصر داستانی در جهت روایت ویژه خود به خصوص در حوزه فضاسازی و خلق شخصیت ها و موقعیتهای بدیع، چونان ذهنی منتظم و درخشان، رهبری ارکستر متنوع و گسترده ابزار و ادوات داستانی را به شایستگی و زیبایی به انجام میرساند.
انعکاس جهان زیسته، آفرینش بکر، مضامین سترگ، چیدمان زیبایی شناسانه عناصر و مهمات داستان، ریتم درست و ضرباهنگ جذاب، زبان پیراسته، محکم و غنی، ابداعات مفهومی و گره افکنی ها و گشایش های خلاقه و غافلگیرکننده و البته ریخت شناسی و افق زیبا و هنرمندانه ملهم از همه این مولفه ها، مجموعا داستانهای او را «ارزشمند» و «شیرین» کرده است.
در «گریز» ما شاهد توفیق او هستیم؛ بخصوص با این مختصات و این نشانه ها که بشارت دهنده تکاپو و تپندگی نویسنده ای خلاق، خوش قریحه و خوش آتیه است. نویسنده ای که ادبیات را می شناسد، تحصیل هنر کرده، باستان شناس است، نقاشی می کند، سینما راخوب دیده ،تنهایی را زیسته، و به قلمش وفادار است.
مولفه های اساسی و پایه در داستانهای مجموعه گریز را می توان در چند محور و عنوان دستهبندی کرد:
قوت زبان و پیراستگی و استحکام قابل اعتنایی که موفق شده یک ادبیات منسجم، یکدست، زیبایی شناسانه و البته مبتنی بر فضا، واقعه و کاراکترهای هر داستان بنا نهد.
رویکرد معنایی و جهان بینی ملهم از فهم دقیق و موشکافانه نویسنده که در تک تک داستانها به فراخور موضوع و کنش های داستانی و نیز سایر ادوات و مهمات روایی، به خوبی و با قدرت رخ نموده است.
ادای دین به مفاهیم انسانی و اساسا مفهوم «انسان» به مثابه یک درخشش معصومانه ذهنی که اتفاقا این یکی از اصلی ترین نخ تسبیحهای داستانهای کتاب «گریز» است که پیوندی شیرین و مستحکم میان فضاهای مختلف داستانی چهارده گانه کتاب به وجود آورده و تا انتها آن را حفظ کرده است.
ایده های بدیع و بکر مدرن و پست مدرن نویسنده در ادای مفاهیم اساسی انسانی آنچنان که به طور مثال در داستان شیرین «عقبنشینی» با پرداختی به شدت حساب شده و جذاب، یکی از بهترین داستانهای مجموعه را پدید آورده است.
اما یکی از مهمترین نکات در فضاسازی و روایت مفاهیم انسانی در داستانهای کتاب گریز این است که نویسنده با نگاهی عمیقا «منزه و روشن» به مفهوم «انسان» و رنج و سرگشتگی او نزدیک می شود و به هیچ وجه در هیچ کجای روایتهایش نمی توان ردی از تاریکی کریهی را یافت که در سادیسم و مازوخیسم منتشر و مستتر در «ادبیات سیاه» دیده می شود.
درست است که در گریز هم ما از سیاهی ها و رنجها و فقدانها و دردها و تاریکی ها می خوانیم و اتفاقا با عمق جان، حس می کنیم، اما اینها رو به سیاهی ندارند بلکه با همه نقاط زخمی و آزارها، افق شان سپیدی و رهایی است؛ گرچه حتی شراب وصل این سپیدی و رهایی به کلمه انتهایی داستان «خردهفروشی» یا «مهربان نبود» یا «نینوا» قد ندهد اما تلنگر و تذکر و اشاره اش به روشنی حس می شود؛ مماس و ملموس.
اما شاید بتوان گفت «عشق» و «فراق» و زهر هجر و شوق وصل، تم اصلی و بستری کتاب گریز است و به خصوص در داستان «گریز» که به اعتقاد نگارنده بهترین داستان مجموعه است.
یکی از شگردهای جذاب کتاب که در داستان گریز هم رخ داده، «رویکرد زیبایی شناسانه» نویسنده در تنظیم «روایت» و «زوایای طراحی شده» برای بیان روند داستانی است. این تنظیم و طراحی هم در شخصیت پردازی، هم در فضاسازی، هم در گره افکنی و نقطه عطف و گره گشایی، هم در پایان بندی و هم در «زبان» و کارآیی های خاص زبانی به کار رفته است.
به عبارت دیگر جایی که- مثلا در داستان گریز- تم «عشق» است، ما مفهوم عشق را در ترجمانی از موقعیتهای زمانی و مکانی، اتمسفر فضایی داستان، آدمها، اشیا، کنش ها، آکسسوار صحنه، اشارات و کنایات، اصلیات و فرعیات و... و همه چیزهای دیگری که در فضای داستانی وجود دارند، می بینیم و این توانمندی و قدرت آفرینش، دلنشینی هم افزا و همه جانبه ای را برای مخاطب به همراه می آورد و همچنین در داستان «قصر قند».
از دیگر فضاهای مفهومی و معنایی که در داستانهایی از کتاب گریز و از همه مهمتر در داستان «مهربان نبود» مورد توجه نویسنده قرار گرفته و پرداختی خاص وجذاب از آن فراهم گردیده، نوعی از آسیب شناسی دینی و نگره های تلنگرآمیز اجتماعی و بیان رنجهای فردی و جمعی ما ملهم از جامعه دینی- ایرانی است.
در داستان «مهربان نبود» که به اعتقاد نگارنده یکی از خاص ترین و بدیع ترین داستانهای کتاب هم هست، ما با نوعی نقد فرهنگی روبروییم که آبشخوری انتقادی البته از موضع معرفتی دارد و نه ستیزه گری.
و جالب آنکه این داستان، به جهت شیوه روایت و فضاسازی، یکی از بهترین و مدرن ترین داستانهای کتاب هم هست؛ به ویژه به خاطر «زاویه روایت» و نیز «هویت بخشی بصری» تام و تمامی که در داستان رخ داده و مبدل به زبان و بیانی تازه در مفهوم روایت داستانی شده است.
«واسازی یک جنایت» و ایده خیرهکننده و تکاندهندۀ مفهومیاش که می توان گفت یکی از جذاب ترین داستان کوتاه ها در تمام سالهای اخیر ادبیات ایران است که به مفهوم «حقیقت»، «قضاوت»، «تقدیر» و «انسان» از زاویه ای کاملا متفاوت پرداخته است.
داستان «نینوا» با آن غم معصوم و لرزانش، داستان «خرده فروشی» با آن تلخی جانکاه و رهایی نهایی اش، داستان «چراغها را روشن بگذار» با آن میزانسن دقیق و تأثیرگزارش، داستان شیرین و مدرن «عقبنشینی» با آن فانتزی و فکاهه و طنز و تراژدی بکرش، داستان «بنبست» که یکی از کوتاهترین، شخصی ترین و خاصترین داستانهای کتاب است،
داستان «آسفالت سرد خیابان» که به نوعی ادای دین به یک روایت غریب و داغ سنتی و بومی در مجرایی از یک بازتعریف امروزی از پدیده رنج و رهایی است، داستان «آسانسور» با آن نقد تند و ریزبینانه اجتماعی و فردی به مقوله روزمرگی و پوچی، داستان «سنگی بر آب میاندازم» که روایتی متداخل از تنهایی و سرگشتگی و اندوه انسان امروز است، داستان «دلبر» که بیان مدرن و کوبنده ای از یک تراژدی دلنشین عاشقانه است و بالاخره داستان «قصر قند» که پایانی غافلگیرکننده و مغموم و حکایتی پرآب چشم است بر کتاب «گریز» که براستی و بی اغراق، اتفاقی درخور و مهم در مدیوم داستان کوتاه ما و نویدبخش ظهور نویسنده ای مستعد، خوش قریحه و آینده ساز در ادبیات داستانی امروز ایران است.
و اما نکته آخر که بیشتر یک انگاره و برداشت شخصی و حس شیرین و تداعی دلنشینی است که نویسنده این یادداشت از مطالعه چند باره داستانهای کتاب «گریز» به ارث برد و در ذهنش ماند:
«گریز» این نویسنده جوان، به شکل قریب و غریبی، جهان داستانی یکی از بزرگترین و ارجمندترین نویسندگان ادبیات داستانی معاصر ایران را برایم زنده و روشن کرد و به نحوی تازه و جوان و با بویی دیگر، جهان داستانی آن بزرگمرد را تداعی بخشید و جان داد؛ خالق «سنگر و قمقمه های خالی»، نویسنده همیشه زنده و همیشه آرامی که با هر اثرش، دل و دیده مان را تکان می داد و میخکوب و روشن و زیبا می کرد: بهرام صادقی. یادش گرامی، راهش پر رهرو و روانش شاد!