عصر ایران؛ یادداشت میهمان؛ ابوالفضل فاتح
این روزها، که موضوع انتشار «بخشنامه» ی وزارت کشور در روزنامه ی وزین «اعتماد» و آسیب های دروغ، در صدر اخبار داخلی مطرح شده است، همزمان شاهد جنبش تاریخی جوانان کشورهای اروپایی در راهپیمایی های اعتراضی علیه بمباران غزه بوده ایم.
در این یادداشت، از منظر دیگری به تفاوت نقش آفرینی جوانان نسل «زد» و شکاف هایی که بدست خود آفریده ایم، پرداخته می شود.
این جوانان در قلب اروپا و در فضایی که در معرض انواع مکاتب سیاسی یا سبک زندگی غربی قرار گرفته اند، با آزادگی و پرسشگری و مطالبه گری ویژه ی خود این رخداد را رقم زده اند و خود را بیگانه با آلام مردم «آن سوی دیگرجهان» نمی دانند. همین نکته را در سلوک فرهنگی - مذهبی بسیاری از زنان مسلمان و غیر مسلمان غرب می توان جستجو کرد.
بانوانی که دچار انفعال یا از هم گسیختگی فکری و ایمانی نشده اند و محیط، بنیادهای شخصیتی ایشان را متزلزل نساخته است. براستی ریشه ی این ایمان و استحکام در کجاست؟
به نظر می رسد، از مهمترین دلایل استواری این جوانان، رشد و نمو در فضایی استدلالی، و برخورداری از حق آزادی و انتخاب گری در جامعه ای متکثراست. آنان سبک زندگی خود را بر اساس شناخت و استدلال و تامل برگزیده اند، لذا به انتخاب خود، ابرام و افتخار می کنند. اما، اگر اینان درگیر سبکی از روی اکراه و تحمیل و نه شناخت، بودند، چه بسا در نخستین مواجهه با فرهنگ های دیگر یا در نخستین فرصت از این اجبار فاصله گرفته و شیوه ی دیگری را بر می گزیدند، چنان که در نزد گروهی از مهاجران کشورهای اسلامی به اروپا شاهد هستیم.
حق انتخاب، از بنیادی ترین حقوق انسان است و اساسا مفهوم انسان و فلسفه ی اندیشه و ایمان، با آزادی و تصمیم و یقین گره خورده است. سلب حق انتخاب، به معنی سلب حق تصمیم است و کسی که «تصمیم» ندارد، هر آینه چون مومی منفعل و یا «تسلیم» خواهد بود، اما نه لزوما تسلیم من و شما!
خوشبختانه میهن عزیزمان، از جوانان خلاق و پاک باطنی برخوردار است که به رغم ناگواری ها، تلاش دارند بر غنی ترین اطلاعات و محکم ترین استدلال و عمیق ترین معنویت ها استوار باشند. اساسا ملت ها در تعامل فرهنگی و در روندهای منطقی، به درون و بیرون می نگرند و سعی در گزینش بهترین ها دارند. بحران های فرهنگی، آنگاه روی می دهند که از حالت انتخاب، به انفعال می رسیم. نیازی نیست، جوانان نازنین این سرزمین پر رمز و راز که بستری از تمدن های امروز بشری است، را با جوانان ملل دیگر مقایسه کرد، اما اگر می خواهیم بدانیم، چرا گروه هایی از جوانان عزیز ما، این روزها تسلیم یا آمیخته با سبک زندگی دیگری شده اند، که برای ما آشنا و بومی نیست، یا بعضا با مذاق نسل های قبل تر چندان همخوانی ندارد، یا چرا از سبک های حاکمیتی و دستوری می گریزند، یا در نمونه ای غریب حتی در حوزه ی سیاسی مجبور به جرم انگاری حمایت از اسرائیل شده ایم.
یکی از دلایلش همین است که آنان سرنوشت خود را در دست کسانی می بینند که در سیاست هایشان درک درستی از سرشت این نسل نداشته اند. این نسل، خود را در معرض عقب ماندگی ها و سرگشتگی های فراوانی می یابد که از نسل های پیشین به ارث برده و از سوی دیگر می بیند که امکان هرگونه مشارکت یا تغییر از ایشان سلب شده است.
همزمان شاهد تحمیل های شبانه روزی در کوچه و بازار و حریم خصوصی و سبک زندگی و اندیشه و سیاست و اجتماع و همچنین سلب گسترده ی حق انتخاب از خود هستند، که در نتیجه به جای برساخت انسان هایی مصمم و انتخابگر از ایشان، با انسان هایی معترض به وضع موجود، اما حیران و تسلیم به وضع دیگر، حال هر چه باشد یا هر چه غیر ما و شماست، مواجه شده ایم.
به یاد می آورم در دوران ایسنا، یعنی حدود بیست و اندی سال پیش اقدام به راه اندازی بخش صدا و تصویر شد. آن زمان نقطه ی آغاز نضج گیری ماهواره ها بود. باور داشتیم که راه اندازی رسانه های تصویری که رویکرد چند صدایی و دامنه ی نگاه مردمی و وسیع تری داشته باشد، فرصت انتخاب بهتری به مردم شریفمان ارائه می دهد.
با احترام به ظرفیت های نظامی داخلی به عنوان مولفه ی ضروری و کتمان ناپذیر اقتدار ملی، همان روز و تا هنوز باور داریم که نهایتا، برد اندیشه و رسانه از برد موشک بیشتر است و استقلال کشور در منظومه ای مکمل از مولفه های قدرت از جمله رسانه های معرفت بنیاد و متکثر داخلی محقق می شود.
متاسفانه با شکایت «صدا و سیما»ی آن روز و تفسیر ضیق شورای نگهبان از قانون اساسی، آن بن بست شکنی متوقف ماند و افسوسش بر دل ها نشست. گمان سیاستگذاران این بوده است، که جامعه متکثر ایران باید مخاطب و مصرف کننده ی صرفا یک نوع سلیقه ی فکری و جریان اطلاعاتی منحصر باشد.
جامعه بین دو انتخاب قرار گرفت، یا رسانه های حاکمیتی، یا رسانه ی وابسته به فلان حاکمیت خارجی (چرا که اغلب رسانه های فارسی زبان خارجی ذیل یکی از حاکمیت ها تعریف می شوند)! نتیجه آن تصمیمات روشن است؛ یک عقب ماندگی مستمر غم انگیز! حال، که تکنولوژی ارتباطی صحنه را تغییر داده و جهان با هوش مصنوعی عرصه های جدید را می نوردد و ما در نظام رسانه همچنان در بند نقش ایوانیم، اگر نگویم باخته ایم.
عقل و تجربه ی بشری نشان می دهد، انحصار جریان اطلاعات، تضعیف نهادهای مدنی و تنگ نمودن فرصت های انتخاب و خلاقیت، نتیجه ای جز گسترش ناآگاهی یا تولید جامعه ای منفعل و تسلیم در برابر امواج پروپاگاندا ندارد، چه آن پروپاگاندا داخلی باشد چه خارجی! پرورش نسلی استوار و اندیشمند، در سایه ی حق انتخاب و برخوردار حق آگاهی و آزادی میسر خواهد بود. آن هم آزادی هایی که رسمیت داشته باشد و الا آزادی های غیر رسمی، هیچگاه کارکرد مثبت آزادی های رسمی را نخواهد داشت.
انحصار رسانه ای و سیاسی، راهبرد قدرتهایی است که «تسلیم» ملت ها را بر «تصمیم» آنان ترجیح می دهند، یا از اراده ی ملت هایشان می هراسند. چنین قدرتهایی به «استعداد» و «اندیشه» ی مردم باور نداشته و از «اعتماد به نفس» لازم برای گردش در سطوح قدرت برخوردار نیستند. اهدافشان متمرکز بر کنترل مردم است و گمان می کنند که حق دارند، مردم را در تاریکخانه های اطلاعات دستکاری شده، محبوس کنند و به جای آنان و برای سرنوشتشان، تصمیم بگیرند.
در چنین شرایطی، فضای خلاقیت و آزاد اندیشی محدود و محصور می شود. تصمیمات از ورزیدگی، دوراندیشی و جهان دیدگی لازم برخوردار نیست و هر دم عوارض منفی آن گریبانگیر می گردد و ناکارآمدی و فساد و نارضایتی های اجتماعی روز افزون می گردد، وسیستم ها به دلیل کاهش سرمایه اجتماعی، نگران آشکار شدن پیامدهای تصمیمات و اقدامات خود می شوند. از این رو، بیشترین انرژی بر تولید تریبون های یک سویه، رانت سیاسی و کنترل جریان اطلاع رسانی متمرکز می شود، و در شرایط افشای ضعف ها یا انحرافات، ارعاب، انکار و یا دروغ، مهمترین مصلحت بقای قدرت شمرده خواهد شد.
«دروغ» و «دروغ رسانی» سیاسی، آن گاه رخ می دهد، که بخواهیم منافع یا مزیت های غیر واقعی برای خود ساخته و یا از پاسخگویی گریزان باشیم، و یا از آنچه کرده ایم و می کنیم، شرمگین بوده و خود نیز آن را باور نداشته و به ناچار، یا برای جلب رضایت جریانی بالادست یا تطمیع یا انحراف افکار عمومی، به آن پرداخته ایم و اینک ناگزیر از حاشا یا کتمان آن هستیم. غافلیم که طبیعت دروغ، قابلیت کتمان ابدی ندارد و در دنیای متکثر و تکنولوژي ارتباطی، بالاخره حقیقت آشکار می شود.
هر چه سطح فرد یا نهادی که دروغ می گوید بالاتر بوده یا دروغ اهمیت بیشتری داشته باشد، علاوه بر رسوایی بزرگتر، لطمه ی بیشتری به ملت و کیان کشور وارد می سازد. همه باید بدانیم، داستان «چوپان دروغ گو» از فلسفه ای عمیق و استوار برخوردار است و اگر اعتماد جامعه ای فرو بریزد، آنگاه بر سر همگان آوار و همراه با آن، ارزش های فراوانی نیز فدا خواهد شد. دروغ و تملق، افیونی است که ریشه های حکمت در حکومت را می سوزاند و مردم را پراکنده می سازد.
به قول مهندس موسوی، امام (ره) می فرمود «کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح دهید». این همان نکته ایست که در واکنش به انتشار بخشنامه ی اخیر در روزنامه «اعتماد»، شاهد بوده ایم. صادر کنندگان چنین بخشنامه هایی، گویی از راه های بازگشت دل ها و اعتماد مردم بی خبرند و نمی دانند، چرا انتخاب بسیاری از جوانان با آنان متفاوت است.
چه بسا به کاری که کرده اند نیز باور ندارند، لذا بخشنامه ای که باید عادی باشد، محرمانه شده و اینک از افشای «بخشنامه» عصبانی یا شرمنده اند و به جای آن که به اصلاح راهبردهای خود و آنچه امور را به اینجا رسانده، بپردازند، عادت ناصواب ارعاب و یا برخورد با رسانه را برگزیده اند، که نتیجه ی نافرجامش را سال های سال است، تجربه کرده ایم. اگر این بخش نامه افشا یا منتشر نمی شد، آیا مردم، خودجوش بودن این گونه اقدامات را باور می کردند یا جوانان ما از دل و جان به استانداردهای شما تن می دادند؟
این همه ی داستان نیست، اما از جمله همان فضا و دوگانگی هایی است که در پیش روی جوان ترقی خواه ایرانی قرار دارد و بر نگرش او تاثیر می گذارد. لذا عجیب نیست که آنجا گروه های بزرگی از جوانان اروپایی به حمایت از دردهای این سوی عالم از جمله فلسطین کشانده می شوند و اینجا، گروه های بزرگی از جوانان ایرانی، به مهاجرت و تردید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته