عصر ایران؛ جمشید گیل - «انقلاب بدون انقلابیون»، کتاب جدید آصف بیات جامعهشناس مشهور ایرانی است. عنوان فرعی کتاب «معنابخشی به بهار عربی»، مترجمان آن علیرضا صادقی و رضا آرت، ناشر آن نیز نشر شیرازه است. کتاب در تیر ماه امسال منتشر شده است.
آصف بیات استاد دانشگاه ایلینوی در آمریکا است. او قبلا 17 سال استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بوده و به همین دلیل شناخت عمیقی از جهان عرب به ویژه مصر دارد.
بیات جامعهشناسی چپگرا است که پیش از این نیز آثار قابل توجهی مانند "کارگران و انقلاب در ایران"، "جنبش تهیدستان در ایران"، "اسلام و دموکراسی: پرسش اصلی چیست؟" "زندگی همچون سیاست: چگونه مردم عادی خاورمیانه را تغییر میدهند؟" و "پسااسلامگرایی" را منتشر کرده است.
آصف بیات در کتاب "انقلاب بدون انقلابیون"، میکوشد "بهار عربی" را رویدادی قابل فهم کند. نام کتاب گویای ایدۀ اصلی اوست: در جریان بهار عربی، انقلابهایی در کشورهای عربی رخ داد که کنشگرانش "انقلابی" به معنای دقیق کلمه نبودند.
اگر مصداق افراد "انقلابی"، چهرههایی چون لنین و تروتسکی یا انقلابیون ایران در سال 57 باشد، آصف بیات معتقد است کسانی که در جریان بهار عربی، طومار رژیمهای غیردموکراتیک جهان عرب را در هم پیچیدند، "انقلابی" نبودند. یا به عبارت دقیقتر، انقلابیِ کلاسیک نبودند.
آصف بیات مطالعهاش را با تمرکز بر دو کشور مصر و تونس پیش برده و انقلاب در این دو کشور را با انقلاب ایران در سال 57 مقایسه میکند. او در پیشگفتار نوشته است:
«آدمها شاید تصوراتی در مورد وقوع انقلاب داشته باشند شاید هم نه. زیرا رخدادن انقلاب ربط چندانی به داشتن تصور در موردش ندارد، چه رسد به "نظریۀ" انقلاب. انقلابها "فقط" رخ میدهند. اما وقتی رخ میدهند، داشتن یا نداشتن فکر و نقشه دربارۀ انقلاب پیامدهای مهمی برای فرجام آن دارد. این کتاب دربارۀ انقلابهای بدون "تصورات انقلابی" است. انقلابهایی که متاثر از شرایط روزگار نولیبرالی ما هستند. کتاب بر بهار عربی متمرکز است، خیزشهای انقلابی چشمگیری که از قضا در دورهای به ناگهان در صحنۀ سیاسی ظاهر شدند که خود ایدۀ انقلاب به محاق رفته بود.»
در روزگار نئولیبرالیسم، انقلابیگری باب نیست. هر اعتراضی هم، ولو در کف خیابان، لزوما به معنای عزم بر انقلاب نیست. بیات تفاوت انقلابهای نوین رخداده در بهار عربی و انقلاب سال 57 ایران را عمدتا در سازماندهی و رهبری و ایدئولوژی آنها جستوجو میکند.
یکی از تفاوتهای برخاسته از وجه ایدئولوژیک انقلاب در زمانۀ کنونی و دوران قبل از فروپاشی شوروی، اهمیت روزافزون "حق حیات" است. حق حیات آدمی را صرفا حکومتهای استبدادی و ستمگر نقض نمیکنند. شرایط ذهنی افراد نیز در کاهش یا افزایش اهمیت حق حیات او موثر است. و این شرایط ذهنی را ایدئولوژی رقم میزند.
ایدئولوژیهای مارکسیستی و جهادی، توان بیشتری برای متقاعد کردن فرد به صرفنظر کردن از اهمیت حق حیاتش دارند. اما در فرهنگ سیاسی لیبرال، رویش چنین ایدئولوژیهایی دشوار است. در نتیجه پیدایش افراد انقلابی نیز آسان نیست.
اگرچه لیبرالیسم در جهان عرب چندان پررنگ نیست، ولی رشد عمومی لیبرالیسم در دنیای امروز، قطعا تاثیر خود را بر فرهنگ سیاسی عربی هم نهاده است. و این قطعا یکی از دلایل فقدان "تصورات انقلابی" در افراد و شکلگیری پدیدۀ "انقلابهای بدون انقلابیون" است.
با این حال بیات در کتاب میکوشد علل وقوع انقلابهای بهار عربی را، به رغم کاستیهای فوق، تشریح کند. او دربارۀ تفاوت انقلابهای بهار عربی با انقلاب سال 57 ایران و یا انقلاب ساندینیستها در نیکاراگوئه در اواخر دهۀ 1970 مینویسد:
«وقتی این دو برهۀ انقلابی را کنار هم میگذارم نمیتوانم حس نکنم که آنها نه فقط در شیوههای بسیج و سازماندهی، بلکه به طور خاص در معانی و بینشهای گستردهشان، تا چه حد متفاوتاند. سرعت، وسعت و شتاب انقلابهای اخیر فوقالعاده بینظیر است، در حالی که فقدان ایدئولوژی، ضعف در هماهنگی و نبود هر گونه رهبری تهییجکننده و اصول فکری در آنها نیز تقریبا بیسابقه است. اما قابل توجهتر آنکه آنها {یعنی انقلابهای بهار عربی} فاقد نوعی رادیکالیسم بودند که مشخصۀ انقلابهای پیشین بود، و آرمانهای دموکراسی عمیق، برابری، مناسبات عادلانۀ مالکیت و عدالت اجتماعی در آنها کمرنگ بود یا بیش از آنکه ناشی از نگرانی واقعی... باشد، شعارگونه بود.»
"دموکراسی عمیق"، یعنی همان چیزی که مارکسیستها "دموکراسی اقتصادی" مینامیدند. در کشورهای کمونیستی، تلاش برای تحقق همین نوع دموکراسی، موجب محقق نشدن "دموکراسی سیاسی" شد.
امروزه دیگر چنین تفکیکی در ادبیات گذار به دموکراسی معنا ندارد یا دست کم مقبول نیست و کاربرد ندارد. اگر بخواهیم این مفاهیم را ترجمه کنیم، دموکراسی اقتصادی یعنی سوسیالیسم، دموکراسی سیاسی هم یعنی لیبرالیسم. و یا: دموکراسی اقتصادی یعنی برابری، دموکراسی سیاسی هم یعنی آزادی.
خلاصۀ حرف بیات این است که مطالبۀ عدالت اجتماعی، به معنای برابریطلبی، و آن هم نه برابری حقوقی بلکه برابری موقعیت اقتصادی و اجتماعی افراد، در انقلابهای بهار عربی چندان پررنگ و جدی نبوده؛ چراکه این انقلابها در عصر تفوق نئولیبرالیسم رخ دادهاند و در چنین زمانهای، چنان مطالباتی قاعدتا اهمیت یا اولویت ندارد.
کتاب آصف بیات در هشت فصل نوشته شده است. فصل اول با عنوان "انقلابهای نابهنگام"، به مقایسۀ انقلابهای سال 2011 در جهان عرب با انقلابهای نیمۀ دوم دهۀ 1970 میپردازد.
فصل دوم با عنوان "مارکس در انقلاب اسلامی"، واکاوی عمیقی از انقلاب سال 57 ایران ارائه میکند و ریشههای چپگرایانۀ این انقلاب را پیش روی خواننده میگذارد. رادیکالیسم چپ، که با پوششی اسلامی-شیعی، تیشه به ریشۀ مشروعیت رژیم پهلوی زد و مهمترین منادیاش علی شریعتی بود.
فصل سوم با عنوان "میدان و ضد میدان"، به نارضایتیهای ناشی از شهرنشینی و "شهری شدن روستا" و کلاَ شورش در شهرها میپردازد. شورشهایی که گویی مقدمۀ انقلاباند. یعنی تکررشان نهایتا راه را بر وقوع انقلاب میگشاید.
فصل چهارم با عنوان "بهار شگفتی" به فعالان سیاسی و مردم عادی میپردازد و دوراهی اسلامگرایی-پسااسلامگرایی را بررسی میکند؛ دوراهیای که موجب سقوط محمد مرسی در مصر شد و در تونس هم هنوز مشکلات خاص خودش را ایجاد میکند.
فصل پنجم با عنوان "انقلاب نیمهکاره انقلاب نیست"، به مسائلی نظیر استراتژیهای تغییر و جوّ نولیبرال میپردازد و البته پدیدۀ "اصقلاب" را هم بررسی میکند. اصقلاب در واقع انقلابی است که به دست اصلاحطلبان رقم میخورد (یا باید رقم بخورد). طبیعتا آصف بیات چپگرا، همدلی چندانی با پدیدۀ اصقلاب ندارد و به همین دلیل آن را مصداق "انقلاب نیمهکاره" میداند. در ایران نیز، در دوران پس از دوم خرداد، برخی از اصلاحطلبان مفهوم اصقلاب را مطرح کردند و آن را نسخهای برای تحقق اصلاحات ساختاری دانستند اما در عملی کردن آن ناکام ماندند.
فصل ششم با عنوان "تمایلات رادیکال امر اجتماعی" به پدیدههایی چون "خشم جمعی" و "تهیدستان شورشی" و "مبارزه با قدرت سازمانیافته" میپردازد. خواندن این فصل شاید برای کسانی که به تحولات سیاسی ایران در دوران پس از دی 1396 تا به امروز علاقه دارند، مفیدتر از سایر فصلهای کتاب باشد. تهیدستان شورشی، در اعتراضات دی 96 و آبان 98 نمود آشکاری داشت. خشم جمعی نیز چه در آن اعتراضات و بویژه در اعتراضات پاییز 1401 کاملا محسوس و متجلی بود.
آصف بیات
فصل هفتم با عنوان "رنج دوران گذار" به تناقضات و ناخرسندیهای ذاتی دوران گذار از رژیم مستقر به رژیم نوپدید میپردازد. هیچ انقلابی هیچ وقت همۀ انقلابیون را راضی نکرده است. "باختن به مفتسوارها" پدیدهای است که در هر انقلابی، شامل حال انقلابیون اصلی و فعالتر میشود. همیشه عدهای که اساسا انقلابی نبودند، از راه میرسند و حتی انقلابیون اصیل را در گوشۀ رینگ قرار میدهند. در دوران پس از انقلاب 57، شاید انتقادات افرادی نظیر مصباح یزدی و حداد عادل به هاشمی رفسنجانی، مصداق باختن هاشمی به کسانی باشد که در دهۀ 1350 اساسا انقلابی نبودند.
فصل هشتم نیز عنوانش "انقلاب و امید" است. انقلاب حتی اگر به نتیجۀ مطلوب منتهی نشود، یک چیز را نشان میدهد و آن اینکه، میتوان انقلاب کرد و رژیم موجود را برانداخت. ملتی که یکبار انقلاب کرده، در صورت نارضایتی از نتیجۀ انقلابش، همیشه امید دارد که دوباره انقلاب کند. در ایران، انقلاب 57 واکنشی بود به نارضایتیهای ناشی از عملکرد رژیمی که به انقلاب مشروطه وفادار نمانده بود. اگر محمدعلیشاه را میتوان کنار گذاشت، چرا شاه را نتوان؟
در واقع امید سیاسی زادۀ انقلاب است. به همین دلیل مثلا در فرانسه، مردم به امید تحقق جامعهای بهتر، از 1789 به بعد، چند بار انقلاب کردند. پیگیری امیدهای سیاسی از طریق انقلاب، در جوامع انقلابخوی رخ میدهد. جوامع عربی نیز در مجموع مثل ایران و فرانسه انقلابخوی هستند و به همین دلیل حاکمان برآمده از هر انقلابی در این جوامع، هیچ وقت نباید فراموش کنند که بر مللی حکومت میکنند که استعداد زیادی برای انقلاب کردن دارند. و اگر دیر در اصلاح امور و تحقق خواست اکثریت مردم بکوشند، به سرنوشت حاکمان قبلی دچار میشوند؛ چراکه ملت انقلابخوی، امیدهایش را در انقلابی دیگر جستوجو میکند؛ ولو که از انقلاب سابقش ناراضی باشد.