صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۹۹۶۰۴
تعداد نظرات: ۸۷ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۵ - ۰۲ مرداد ۱۴۰۲ - 24 July 2023

در ۹سالگی از خانه فرار کردم و کارتن‌ خواب شدم / حالا ۳۰ ساله‌ام و زیباترین خانم دکتر روی زمین از نگاه پدرم

گریه‌های پدرم مرا شرمنده کرد! دیدم او تنهاتر از من است و چقدر دل پردردی دارد! بغلش کردم و قول دادم روسفیدش کنم! بلافاصله در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کردم و همزمان به کلاس‌های زبان رفتم. الان ۳۰ ساله‌ام و با حمایت پدرم خانم دکتری شدم و پدرم همیشه می‌گوید تو زیباترین خانم دکتر روی زمین هستی!
ایران نوشت: وقتی پدرم، مادرم را طلاق داد من تنها هفت سال داشتم. پدر و مادرم خیلی راحت از هم جدا شدند ولی اصلاً نفهمیدند که چقدر ما را آزار دادند. در عالم کودکی برای مادرم دلتنگ می‌شدم و تمام تقصیرها را به گردن پدر می‌انداختم برای همین بود که کم کم از پدرم فاصله گرفتم و از او بدم آمد.
 
درست ۹ ساله بودم که برای اولین بار از خانه فرار کردم، هیچ کس و هیچ جا را نمی‌شناختم برای همین به گدایی در کوچه‌ها و خیابان‌ها افتادم؛ پدرم بعد از یک هفته مرا پیدا کرد و به خانه بازگرداند ولی من در خانه دنبال مادرم می‌گشتم. هر طرف را که نگاه می‌کردم او را می‌دیدم و با اینکه پدرم خیلی تلاش می‌کرد ولی من او را دوست نداشتم تا ۱۴ سالگی تحمل کردم ولی دوباره از خانه فرار کردم. این بار هم کارم گدایی کردن بود. پدرم بعد از یک ماه مرا گوشه یک خیابان پیدا کرد و دوباره به خانه برد.
 
او به من گفت چرا این کار را می‌کنی؟ چرا درس نمی‌خوانی؟ چرا گدایی را به خانه ترجیح می‌دهی؟ نمی‌توانستم جواب سؤال‌هایش را بدهم. با اینکه پدرم زن نگرفته بود و تنها زندگی می‌کرد ولی من تمام ناراحتی‌هایم را از چشم او می‌دیدم. او را مقصر می‌دانستم و فکر می‌کردم او باعث و بانی تمام این تلخی‌ها و ناراحتی‌هاست. پدرم دیگر هر کاری که می‌گفت بکن من بر ضد آن عمل می‌کردم اصلاً انگار او دشمن من بود. انگار بین من و او نباید اصلاً هیچ جریانی به وجود می‌آمد.
 
بالاخره ۱۷ ساله که شدم در یک مغازه شروع به کار کردم ولی انگار این محیط خانه و مادرم که گاهی او را می‌دیدم همه نوعی احساس منفی به من وارد می‌کردند برای همین بود که تصمیم گرفتم تا از هر دو آنها انتقام بگیرم. روزی که پدر در خانه نبود با برداشتن یک بسته دلارش از خانه فرار کردم. به هزار سختی و دلهره خودم را به یکی از شهرهای غرب کشور رساندم و همانجا شروع به کار کردم. کم کم برای خودم اندوخته پیدا کردم و اندوخته‌هایم کم کم سرمایه‌ام شدند. تنهادلخوشی‌ام همین اندوخته‌ام بود ولی باز هم کسی نبود که مرا از لحاظ روحی کمک کند بعد از مدتی اعتیاد گریبانم را گرفت.
 
هرچه اندوخته بودم بر باد رفت و باز تبدیل به گدایی شدم که هرچه گیرش می‌آمد خرج مواد می‌کرد؛ رفته رفته دیگر کسی به من پولی نمی‌داد یا درخواست‌های غیراخلاقی داشت، چند باری هم مردان ولگرد من را آزار دادند تا اینکه توسط پلیس که معتادان خیابانی را جمع می‌کردند بازداشت شدم و تحویل بهزیستی شهرستان شدم.
 
یک هفته بعد یک روز صدای پدرم را در اتاق رئیس بخش شنیدم نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؛ وقتی چهره شکسته‌اش را دیدم آوار بر سرم فرو ریخت. او گریان من را در آغوش گرفت.
 
وقتی به تهران برگشتیم دیدم پدرم هنوز مجرد است. اتاقم تمیز و مرتب بود. شب اول بود که پدرم از من خواست به حرف‌هایش گوش کنم بعد با بغض گفت نمی‌دانم چرا من را مقصر طلاق می‌دانی اصلاً از خودت پرسیده‌ای مادرت کجاست؟! چرا یکبار هم سراغت نیامده است؟! واقعاً پرسیده بودم؟! دلیلش را این می‌دانستم که پدرم اجازه نمی‌دهد؟!
 
پدرم سر به زیر انداخت و گفت مادرت اگر رفت چون عاشق مرد غریبه‌ای شده بود که الان با او ازدواج کرده و در آلمان زندگی می‌کنند! چرا یکبار به او زنگ نزدی؟! چرا یکبار او به تو زنگ نزده؟! چرا خانواده مادرت تا الان با تو در تماس نبودند؟! چون شرمنده‌ات بودند. من قسم خوردم کنارت باشم و هستم تا آخر عمرم!
 
گریه‌های پدرم مرا شرمنده کرد! دیدم او تنهاتر از من است و چقدر دل پردردی دارد! بغلش کردم و قول دادم روسفیدش کنم! بلافاصله در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کردم و همزمان به کلاس‌های زبان رفتم.
 
الان ۳۰ ساله‌ام و با حمایت پدرم خانم دکتری شدم و پدرم همیشه می‌گوید تو زیباترین خانم دکتر روی زمین هستی!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۸۷
در انتظار بررسی: ۲۱۸
غیر قابل انتشار: ۰
مهدی
۲۲:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
انشاه الله که همه سرافرازباشیدعزیز
علی
۲۲:۳۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
احسنت ???? درود بر این پدر و دختر ?
ناشناس
۲۲:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خواستم توانستن است، انسان توی هرسنی برای خوشبختی وموفقیتش اقدام کنه دیرنیست.خوشبختی نه سهم داره و نه مقسم.آدم هرچقدر دلش بخواد می‌تونه ازخوشبختی سهم ببره مشروط براینکه از زندگی و آینده نا امیدنشه.
صمد
۲۱:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خدارا شکر قدر پدرت را بدان چون پدر چیزی دیگری
داود
۲۰:۵۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
,با سلام من همیشه از اون آدمایی هستم که مطالبی که در سایت شما نوشته میشود به دید انتقادی نگاه میکنم و همیشه نظر منفی می‌نویسم ولی این ماجرایی و خاطره‌ای که نوشتید آنقدر زیبا بود و آخر اقبت خوشی داشت و در میان این همه از خاطرات و ماجراها و اتفاقات سیاه و تلخ و ناامید کننده که در جامعه اتفاق می‌افتد و ناامید کننده است این خاطره زیبا و امیدوار کننده که نوشتید اونقدر خوشحالم کرد که واقعاً به آینده امیدوار شدم و حال دلمو خیلی خوب کرد و با اینکه آدم منفی نگر هستم و احساساتی نیستم شاید به دلیل حجم اطلاعات منفی و سیاهی که منتشر میشه و میخونم اینجور شدم ولی بعد موندن این خاطره زیبا اشک تو چشام جمع شد واقعاً ممنونم ازتون از این نوع خاطرات مثبت بیشتر بزارید تو این وضعیت تا امید کننده و سیاه جامعه واقعا مردم به این جور مطالب امیدوار کننده بیشتر نیاز دارند باز هم ازتون ممنونم
الی
۲۰:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
چه اراده ای شبیه رویا بود
ناشناس
۱۹:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
پاینده باشید
ناشناس
۱۹:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
نکته ی اخر‌مهمه که حمایت پدر بوده
ایلامی
۱۹:۲۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین آفرین حالا چقدر صحت دارد خدا میداند.بازهم همیشه روزنه ای است نباید نامید شد
علی
۱۹:۰۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
باز هم افرین به غیرت هر دو تای شما???
ف.عالیزاده
۱۹:۰۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
سلام.به خانم دکترجوان فرزندخسته دل امامتحول .وسلام به پدررنجور وخسته ، ولی تواناومهربان و تبریک به شکوه پدرانه اش .در کنارهم مهربان ووفادار وخادم خوبان رابرایتان آرزومندم .
حدیثه
۱۸:۵۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
من حدیثه فیضی هستم چقدر غم‌انگیز بود زندگیت ایشالا موفق باشی به بالا ها برسی عزیزم موفق باشید دوست گرامی منم ۳۳سالم هست ولی من تصادف کردم دیگه نه تونستم ادامه بدم دوست دارم
ناشناس
۱۷:۴۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خواستن توانستن است
ناشناس
۱۷:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
بسیار پند آموز برای جوان ها
ایمان
۱۷:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین
ناشناس
۱۶:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
ذاتی پاک بوده دخترکم
ناشناس
۱۶:۰۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
چه پدر با شرفی واحسن به این دختر باقیرت???????
رضا
۱۵:۳۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
عالی و عبرت آموز
کاش می تونستم چهره اش را ببینم
سهیلا صفری
۱۵:۳۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
دم همچین پدری گرم.کف پاهاشو باید بوسید.زیباترین دکتر شدنت رو مدیون گریه های وقت و بی وقت پدرت هستی.
فاطیماد
۱۵:۰۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
درود بر تو پدر مهربان و فدا کار
Rasool
۱۴:۵۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خدابه پدرت اجربده موفق باشی خدایارته پدرتو روسفیدکردی
ناشناس
۱۴:۵۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
درود بر این پدر. و آفرین بر این خانم دکتر
بهار
۱۴:۲۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
موفق باشی خانم دکتر عزیزم کاش ی کمپ حمایت از فرزندان طلاق راه اندازی میکردید فرزندان طلاق به شدت اسیب میبینند و کسی متوجه نیست فقط میگن چرا اینقد اعصبانی هستن فقط سرزنش میشن .
ناشناس
۱۳:۵۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
افرین بر پدرت
ناشناس
۱۳:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
درود بر شرفت ای پدر فداکار
ناشناس
۱۳:۳۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
واقعا چه پدر صبور و با محبتی، خدا حفظتون کنه و برای هم نگهتون داره
ناشناس
۱۳:۱۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
تو بهترین و زیبا ترین دکتور دنیای که در کنار پدرت ماندی
ناشناس
۱۲:۲۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین خانم دکتر. درود برشما.
ناشناس
۱۲:۰۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین خانم دکتر
فرشاد
۱۱:۳۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
احسنت افرین. چیزی ندارم بگویم
D . J
۱۱:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین به این پدر
ناشناس
۱۱:۰۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین به که شهامت داشتی پدری که عاشق دخترشه حسودیم امد
ناشناس
۱۱:۰۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
درود بر شرف پدر مهربان و فداکار و معرفت و تلاش خانم دکتر
ناشناس
۱۱:۰۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خدا پدرتون برات نگه داره پدر کوه درده همه جا حواسشون به بچه هایش هست مادرت هم یه جا بالاخره تون این کارهای بدشو میده آلمان نره به آمریکا هم بره یه جا باید جواب پس بده خدارا شکر آخر داستان شیرین بود انشاالله باقی عمرتون زیر سایه پر مهر پدرت طی بشه موفق باشید.
ناشناس
۱۰:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
درود بر غیرت پدرت
درود بر شما که هر چند دیر ولی متوجه راه اشتباهت شدی موفق باشید ??
مجید
۱۰:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
بیشتر شبیه یه داستانه
عسکراکبری
۰۹:۴۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
سلام دخترگلم بهترین کاری کردی پدریعنی ستون برج میلادهیچ کس نمی تونه ان راخم کند جزمرگ. انشاالله سایه پدربالای سرتان مستدام باشد تمام کارتن خوابها بتونن زره ای مثل شما تصمیم بگیرن.
ناشناس
۰۹:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
سلام خانم دکتر عزیز درود به شرفت همیشه پدر گرامیت را تکیه گاه خودت برای پیشرفت قرار بده وخدارو فراموش نکن مطمئن باش بااین سختیهاورنجهایی که هردو کشیده اید جز خدا کسی یاریتان نکرده وتا می توانی دستگیری از نیازمندان بکن. موفق باشی
طاهره
۰۹:۳۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
افرین به همتت که درست رو خوندی وخانم دکتر شدی واز همه بهتر دل پدرت رو شاد کردی
ناشناس
۰۹:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
با آرزوی موفقیت بیشتر برای شما
سرباز ایران
۰۸:۴۲ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا عاقبت همه رو ختم بخیر کن آن شاالله
ناشناس
۰۸:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
عاقبت به خیری
امید
۰۸:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خواستن توانستنه
احسنت درود بر تو
ناشناس
۰۸:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
چه قصه مزخرف و دوراز واقعیت الان قبولی کنکور میلیاردی پول میخواد
مراد قاسمی بابااحمدی (حموله)
۰۷:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
پدرت از همان اول بایستی بهت می گفت شاید اینقدر هم پدرت و هم خودت زجر نمی کشیدید ولی باز هم درود به این پدر با غیرت و درود به بانوی گرامی و گرانقدر که روی پدرش را سفید نمودی
ناشناس
۰۷:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
آفرین
سید حاتم موسوی کاظمی
۰۷:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
من جدی بگم ..اولا زندگی شوخی و تعارف نیست و هر فردی خطا کنه مغبون عمرش میشه .پس از حیله و نیرنگ دست بردارید که خداوند ناظر امورات ماست
سلیم
۰۷:۲۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
دختر عزیزم تو عشق ازلی بابا بودی چرا تنهاش گذاشتی. باباها ازهرچی بگذرن از دختراشون نمیگذرن. الان هم تو فرشته زیبایی باباتی. چقد کار خوبی کردی برگشتی
حمید
۰۷:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
چقدر این مرد را رنج دادی
ولی خدا رو شکر به خودت اومدی
ناشناس
۰۷:۰۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
انشاالاه موفق تر بشی دخترم
ناشناس
۰۶:۵۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
شای د اگه پدر اینارو زودتر توضیح میداد و دلیل طلاق رو زودتر میگفت ،و یا از روانشناس زودتر کمک میگرفت ،هر دو کمتر زجر میدیدند،چقد خوب است یاد بگیریم برای حل مشگلات بنشینیم و منطقی صحبت کنیم
اقبال
۰۶:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خداروشکر چقدرخوشحال شدم که این خانم عاقبت بخیرشدخداروشکر
بهنام مباشری
۰۵:۵۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
بسیاربسیارزیبا خداراشکر که این داستان سرانجام خوشی پیداکرد چقدرخوشحالم ازحالت خوب این دختر
ناشناس
۰۵:۵۲ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خیلی تاثیرگذار بود..!!!
ناشناس
۰۵:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
دعاکنید ماهم از شر اعتیاد رهابشیم
امیدوارم همه کسایی که اعتیاد دارن از شرش خلاص بشن
حامد
۰۳:۵۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
شروعی تلخ ولی پایانی شیرین
ناشناس
۰۰:۴۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
خوشحال شدم عزیزم که به زندگی و پدر خوبت لبخند زدی .
ناشناس
۰۰:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
افرین بتو خانم دکترامیدوارم همیشه موفق باشی
ناشناس
۲۳:۴۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
مرحبا?
ناشناس
۲۳:۴۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
سلام جدای کار خوبی نیست ولی میدانم چقدر سخت گذشت اما همینکه از نصف را برگشتی و درآغوش محبت پدر قرار گرفته و خدا وند بعد کمک راه درست را انتخاب کنید خدا را شکر با پدر ت مهربان باش آفرین بر شما با بهترین آرزوها موفق باشید خانم دکتر
ناشناس
۲۳:۳۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
احسنت بر شما خانم محترم که تونستی با خودت کنار بیای و خداوند دستت را گرفت و تورو ابرو اعتبار سلامتی بهت فقط خداوند است که می‌تواند اگر در جستجویش باشیم
Jfjfjdjd
۲۳:۲۲ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
سلام اگه واقعا حقیقت داره آفرین هم به تووهم پدرت ??????????????ایشالا همیشه موفق باشین ودر کنارهم??
ناشناس
۲۳:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
ماشاالله خانم دکتر زیبا واقعا ماشاالله بع شما
تینا
۲۲:۵۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
از روی این داستان زندگی میشه یه سریال خوب ساخت.
البته اگه فیلمنامه شو یه فیلمنامه نویس قدر و کارگردانش یه کارگردان خوب و بازیگرای با تجربه بازی کنن
ناشناس
۲۲:۱۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
احسنت به چنین پدری دروردبراو ،وخدانبخشد چنین زنانی را
ی کنکوری 402?
۲۲:۱۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
خیلی خوشحال شدم ک برگشتی و ادامه دادی وخانوم دکتر شدی ♥️
همیشه موفق و شاد باشی
و خیلی پدر خوبی داری زنده باشن
و تو خیلییی قوی بودی
واقعا امید گرفتم
امیر از شهرری
۲۲:۱۲ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
الان هر خانمی که طلاق میگیره،خودشو مقصر نمیدونه،اگرم ازش بپرسی میگه شوهرم معتاد بود ،دست بزن داشت،رابطه نامشروع داشت،فقط اقا مقصر بوده و خانوم مریم مقدس.من خودم کسی هستم که زنم بهم خیانت کرد و بایع پسر که ۱۲ سال از خودش کوچکتر بود صیغه شد،الان بعد از ۸سال نزدیک ۸ تا شوهر صیغه ای داشته،پس بچه ها چشم بسته نباید یه طرف و مقصر بدونن،سرنوشت جالب وامونده ای بود و امیدوارم بقیه بچه های طلاق هم موفق باشن
عع
۲۲:۰۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
درودوهزاران درودبرغیرت این پدر.واقعاپدرکوه صبر.الهی که عمرش به کوههاپیوندبخورد.
صفر کری وند
۲۲:۰۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
خيلی خوشحالم که برگشتی به زندگی
حسام
۲۱:۴۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
آفرین بر تو خانوم دکتر
رضا
۲۱:۲۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
خدا حفظت کنه
حسینی
۲۱:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
سلام،درودبرتوای دخترخوب،هبچ جا خانه نمی شود،کانون گرم خانواده امن ترین جااست،آفرین آفرین به خودت وتلاش ارزنده ای که کردی،
ناشناس
۲۱:۰۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
مرحبا به خانم دکتر انشاالله تاپایان عمرت موفق باشید به امید بهتر ین متخصص دنیا خانم دکتر
محمد
۲۰:۵۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
آفرین به تو
بنده خدا
۲۰:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
درود خدابر پدارن پاک وزحمت کش
سارا
۲۰:۴۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
رآفرین برصبراین پدر وپدر به معنای واقعی را نشان داده
ناشناس
۲۰:۲۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
اشک در چشمانم حدقه زد
فاطمه
۲۰:۲۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
زیبا ترین خانوم دکتر ایول داری واقعاااااا ??
نا آشنا
۱۹:۵۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
درود بر همچنین پدرهای .
بی نام
۱۹:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
خلی متاثرشدم وقتی داستان روخوندم والبته بسیارخوشحال که عاقبت بخیرشدی ومایه افتخار پدر وخانواده.. کاملا با احساساتت اشنام و یه جورایی هم درد
حسن
۱۳:۳۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
سلام
مبارکت باشد هم خودت و هم پدرت!
ناشناس
۱۳:۱۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
هستی! زیباترین داستان عبرت آموز.
ناشناس
۱۳:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
درود بر تو
معلم
۱۲:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
اگه واقعیت داشته باشه......بسیار عالی است و باید نشر داده بشه که نشون داده شه ،پدران هم به پای بچه هاشون میمونندوفداکاری میکنند
علی
۱۲:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
آفرین و هزاران درود بر پدر با غیرتت
و درود بر شما که بالاخره سرت ب سنگ خورد
و آفرین بر غیرتت ک دوباره تونستی ادامه بدی و بحرف پدرت گوش کردی
زهره
۱۲:۱۴ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
مشکل همه ی مااین هست که صحبت نمی‌کنیم تاسوعتفاهم پیش نیادخداراشکرکه نجات پیدا کردی پدرواقعا نعمت بزرگی ،
ناشناس
۱۱:۱۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۲
آفرین به این پدر آفرین....
این دوره زمونه از این پدرا کم پیدا میشه!!
تعداد کاراکترهای مجاز:1200