صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۹۲۲۹۲
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵:۵۴ - ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ - 31 May 2023

آیا دموکراسیِ چندقومی ممکن است؟

بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی اتفاق نظر داشته‌اند که تقسیم جامعه به گروه‌های مختلفی قومی، مانعی بزرگ در برابر رسیدن به یک دموکراسیِ پایدار است. کسی که خودش را بیشتر فرانسوی‌زبان بداند تا بلژیکی، بالقوه مانعی در مسیر تحقق و تداوم دموکراسی است.

  عصر ایران؛ جمشید گیل - دموکراسی چند قومی، قاعدتا نظام سیاسی دموکراتیکی است که چند گروه قومی در ذیل آن زندگی می‌کنند. اما این تعریف نارسا است چراکه در بسیاری از کشورهای دموکراتیک، دو یا چند و گاه حتی چندین گروه قومی زندگی می‌کنند. بنابراین باید پرسید چرا باید مفهوم "دموکراسی چند قومی" را برساخت؟

 دلیل برساخته شدن و برجسته شدن این مفهوم، وجود ناسونالیسم قومی در ذیل یک دموکراسی است. در شرایطی که اقوام مختلف واقعا در قابل یک "ملت" یکپارچه شده باشند، دموکراسی چند قومی بلاموضوع می‌شود.

  اما گاهی در یک کشور نظام سیاسی دموکراتیک شکل گرفته، ولی اقوامی که در آن کشور زندگی می‌کنند، در درجۀ اول "وفاداری قومی" دارند نه "وفاداری مدنی". یعنی قبل از اینکه خودشان را شهروند یک کشور دموکراتیک بدانند، عضو یک قوم خاص می‌دانند که هویتی جداگانه نسبت به سایر اقوام آن کشور دارد.

  به عبارت دیگر، دموکراسی چند قومی محصول ضعف "َشهروندی" و فقدان "ناسیونالیسم مدنی" است. ناسیونالیسم قومی اجازه نمی‌دهد که افراد اقوام گوناگون، خودشان را شهروند یک دولت خاص بدانند؛ بلکه آن‌ها ابتدائا و نهایتا خودشان را عضو یک قوم خاص می‌دانند.

  این وضعیت، فارغ از نیک و بدش، این سوال را برای اندیشمندان سیاسی مطرح می‌کند که آیا دموکراسی چند قومی ممکن است؟

  ابتدا باید گفت گروه قومی، گروهی از افراد است که خود را یک "اجتماع فرهنگی متمایز" می‌دانند و معمولا در برابر اعضای گروه‌های قومی دیگر احساسات منفی یا بدبینانه دارند. در شکل حاد، این احساسات ممکن است خمصانه هم باشد.

  مبنای متمایز بودن نیز غالبا زبان یا مذهب یا مشخصات ظاهری و یا حتی نسبت خویشاوندی است. قبلا "زبان" در تعریف "گروه قومی" اهمیت بیشتری داشت ولی امروزه چنین نیست. مثلا در لبنان، زبان مسحیان و مسلمانان یکسان است ولی این‌ها عملا دو گروه قومی‌اند. مسلمانان لبنان نیز با ملاک "مذهب" به دو گروه قومی تقسیم می‌شوند (شیعه و سنی).

  در عراق نیز عملا سه گروه قومی بزرگ وجود دارد (کرد و شیعه و سنی) ولی زبان شیعیان و سنی‌ها یکسان است (عربی). در یوگسلاوی نیز اکثر گروه‌های قومی (صرب، کروات، مسلمان و ...) همزبان بودند.

  مسئلۀ "نسبت دموکراسی با گروه‌های قومی" دست کم از اواسط قرن نوزدهم در بین متفکران سیاسی اروپا مطرح شد. در آن زمان امپراتوری‌های اروپایی حاوی گروه‌های قومی گوناگون بودند و دوران ضعف و زوال آن امپراتوری‌ها نیز آغاز شده بود و این سوال که چگونه می‌توان با وجود اقوام متفاوت و بعضا متخاصم یک دولت (کشور) دموکراتیک درست کرد، سوالی جدی بود.

  امروزه که بلژیک به دو گروه قومی بزرگ هلندی‌زبان و فرانسوی‌زبان تقسیم شده، وجود ناسیونالیسم مدنی مانع اختلاف و درگیری اجتماعی در این کشور است؛ ولی از آغاز قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی اول، چگونگی توزیع گروه‌های قومی در دولت-ملت‌های اروپایی یک "مسئلۀ سیاسی" بود.

  امپراتوری‌های اروپایی بعضا به دولت‌های کوچک‌تری تقسیم می‌شدند ولی این دولت‌ها تک‌قومی نبودند. بنابراین، چه در امپراتوری‌ها و چه در دولت‌های برآمده از آن‌ها، عملا نوعی سلطه از سوی قوم قوی‌تر وجود داشت.

  اما وقتی که مسئلۀ دموکراتیک شدن دولت‌های اروپایی جدی‌تر شد، این سوال هم پیش روی متفکران سیاسی قرار گرفت که این کشورهای چند قومی، چطور می‌توانند دموکراتیک شوند؟

  بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی اتفاق نظر داشته‌اند که تقسیم جامعه به گروه‌های مختلفی قومی، مانعی بزرگ در برابر رسیدن به یک دموکراسیِ پایدار است. کسی که خودش را بیشتر فرانسوی‌زبان بداند تا بلژیکی، بالقوه مانعی در مسیر تحقق و تداوم دموکراسی است.

  همچنین کسی که در یوگسلاوی زندگی می‌کرد و خودش را بیشتر "صرب" می‌دانست تا یکی از مردم یوگسلاوی، و یا کسی که در عراق یا لبنان زندگی می‌کند ولی خودش را قبل از عراقی یا لبنانی بودن "شیعه" یا "سنی" می‌داند، کمکی به تحقق دموکراسی در کشورش نمی‌کند.

 چنین روحیه‌ای، اگر هم منجر به تجزیۀ کشور نشود، مانع حل و فصل مسالمت‌‌آمیز مسائل خواهد شد. ضمنا به مسائل آن جامعه سرشت قومی می‌دهد نه سرشت ملی. حتی مسائل عمومی را از "منظری قومی" بررسی می‌کند نه از منظری ملی.

 بنابراین بسیاری از اندیشمندان سیاسی و اندیشمندان علوم اجتماعی معتقدند بوده‌اند که وقتی چند گروه قومی (با تعریف مذکور در بالا) در یک کشور وجود دارد، از آنجا که "ملت" پدید نمی‌آید، دموکراسی هم ممکن است شکل نگیرد یا دوام نیاورد.

  در واقع این متفکران پیدایش "دموکراسی قومی" را راحت‌تر از پیدایش "دموکراسی چند قومی" می‌دانستند؛ چراکه یک "قوم" اگر سرزمین و حاکمیت داشته باشند، خودبه‌خود یک "ملت" می‌شود ولی چند قوم برای اینکه یک ملت شوند، ممکن است مشکلاتی اساسی داشته باشند و چه بسا همین مشکلات، مانع موفقیت آن‌ها در مسیر ملت شدن باشند.

  جان استوارت میل، فیلسوف سیاسی لیبرال، معتقد بود دموکراسی در جوامع چند قومی ناممکن است؛ بخصوص اگر گروه‌های قومی با هم اختلاف زبانی داشته باشند.

 نظر استوارت میل این بود که در جوامع چند قومی، دموکراسی فقط در صورتی قابل تحقق است که سیاست‌های دولت، موارد اندکی از "تفاوت میان اقوام" را از بین ببرد؛ اگر تفاوت‌هایی که قرار است از بین بروند، پرشمار شوند، چنین جامعه‌ای دموکراتیک نخواهد شد. یعنی یا از بین می‌رود یا به شکل غیردموکراتیک اداره می‌گردد.

 این استدلال اساسی استوارت میل از سوی اکثر متفکران و نظریه‌پردازان سیاسی پس از او، تایید شده است. مطابق این استدلال، تحقق دموکراسی در گرو جامعه‌ای کاملا همگن و یکپارچه نیست، ولی حداقلی از وحدت و وفاق اجتماعی و سیاسی را لازم دارد و مقدار وفاق موجود در جوامع چند قومی معمولا کمتر از این حداقل لازم است. به همین دلیل چنین جوامعی معمولا غیردموکراتیک‌اند.

با این حال، امروزه که 150 سال از درگذشت جان استوارت میل می‌گذرد، بسیاری منتقد رای او هستند و این نکته را مطرح می‌کنند که "غیرپذیری" شرط تحقق دموکراسی است. کسانی که قادر به پذیرش و همزیستی با "اغیار" یا "دیگران" نیستند، عنصری اساسی از دموکرات‌بودن را در شخصیت و مشی سیاسی و اجتماعی خودشان کم دارند.

 این نقد وارد است، ولی نباید فراموش کرد که استوارت میل در مقام توصیف بوده نه در مقام تجویز. اینکه "مردم چگونه باید باشند"، برای بحثی است اما این بحث نمی‌تواند متفکران و سیاستمداران را از این نکته غافل کند که "مردم چگونه هستند".

 حرف استوارت میل (در کتاب "ملاحظاتی دربارۀ حکومت مبتنی بر نمایندگی") این بوده است که اگر مردم یک سرزمین به چند گروه بزرگ تقسیم شوند و این گروه‌ها، گروه‌های قومی باشند، شانس تحقق دموکراسی در چنین سرزمینی اندک است؛ زیرا گروه‌های قومی بیش از هر چیز خودشان را "عضو یک قوم" می‌دانند و همین ویژگی، سطح وحدت و وفاق ملی را در آن سرزمین کاهش می‌دهد.

 مارکس در آثارش به دو مفهوم "طبقۀ در خود" و "طبقۀ برای خود" اشاره کرده است. طبقۀ در خود، مثلا کارگرانی هستند که خودشان را بیشتر آلمانی می‌دانند تا کارگر. در واقع "طبقه" مبنای اصلی تعریف هویتشان نیست و به همین دلیل عواطف و نگاه سیاسی و اجتماعی‌شان چندان طبقاتی نیست.

 اما طبقۀ برای خود، متشکل از مردان و زنانی است که غالبا نگاه طبقاتی به جامعه و سیاست دارند و هویت خودشان را عمدتا در ذیل تعلق طبقاتی‌شان تعریف می‌کنند.

 بر همین سیاق می‌توان به "قومِ در خود" و "قومِ برای خود" اشاره کرد. اعضای "قومِ در خود"، جهان خارج را از پنجرۀ قومیت نمی‌نگرند و عواطف قومی پررنگی ندارند. اما اعضای "قوم برای خود"، هویت‌شان را عمدتا در ذیل قومیت‌شان تعریف می‌کنند و جامعه و سیاست و دولت را از دریچۀ تنگ قومیت می‌نگردند.

 چنین نگاهی، وقتی که چند قوم در یک سرزمین زندگی می‌کنند، مانعی اساسی برای تحقق دموکراسی در آن سرزمین است.

 با این حال باید گفت که این تفکیک مارکسی، در بحث جان استوارت میل دربارۀ ناممکن بودن دموکراسیِ چند قومی وجود ندارد. به نظر می‌رسد که استوارت میل این نکته را مفروض گرفته بود که اقوام عموما مصداق "قومِ برای خود" هستند و نمی‌توانند قومیت‌شان را در مطالبات سیاسی و اجتماعی‌شان دخالت ندهند.

 اینکه آیا میل واقعا چنین منظوری داشته یا این تلقی تبدیل شده به تفسیر غالب از رأی او، بحث دیگری است. آنچه در عمل در دنیای سیاست رخ داده، نشان می‌دهد که دست کم در برخی از کشورهای چند قومیِ جهان غرب، و نیز در کشورهای نظیر هندوستان و آفریقای جنوبی، دموکراسی شکل گرفته و تعمیق و تثبیت هم شده است.

 اما طرفداران رای استوارت میل هم می‌توانند به شمار قابل توجهی از کشورهای توسعه‌نیافته یا در حال توسعه اشاره کنند که چند قومی هستند و فاقد نظام سیاسی دموکراتیک. همچنین آن‌ها می‌توانند نقش موثر چند قومی بودن در فقدان دموکراسی در این کشورها را نیز نشان دهند.

 مثلا در چین کنونی، رفتار دولت با مسلمانان اویغور، که یک قوم مذهبی محسوب می‌شوند، مصداق بارز بازتولید و حتی تشدید مناسبات غیردموکراتیک در یک کشور چند قومی است. در برخی از کشورهای آسیا و آفریقا نیز، چند قومی بودن جزو موانع اساسی تاسیس یک نظم سیاسی مرضی‌الطرفین (بین اقوام) است.

 نمونه‌ای که از حیث مذکور وضع وخیمی هم ندارد، ترکیه است که همواره در کنار دو شکاف اجتماعی فعال و مهمش، یعنی شکاف طبقاتی و شکاف لائیسیسم-اسلام‌گرایی، گرفتار یک شکاف قومی فعال (بین ترک‌ها و کردها) نیز بوده است.

  در نوبت‌های بعدی به وجوه دیگری از مسئلۀ "دموکراسیِ چند قومی" خواهیم پرداخت.

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۶
غیر قابل انتشار: ۰
امید جهانشاهی
۱۴:۱۱ - ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
با سلام و تشکر از نویسنده محترم. چند نکته قابل ذکر است:
نویسنده تعریفی از قوم ارائه کرده است: «ابتدا باید گفت گروه قومی، گروهی از افراد است که خود را یک "اجتماع فرهنگی متمایز" می‌دانند و معمولا در برابر اعضای گروه‌های قومی دیگر احساسات منفی یا بدبینانه دارند. در شکل حاد، این احساسات ممکن است خمصانه هم باشد.» و بعد می نویسد لبنان چند قومی است چون برخی شیعه هستند و برخی سنی و ...
باید گفت با این تعریف نه تنها مذاهب بلکه هواداران ایدئولوژی ها هم به نوعی قوم محسوب می شوند. بهرحال لیبرال ها اجتماع فرهنگی متمایزی از کمونیستها هستند که نسبت به آنها دیدگاه منفی و حس منفی دارند و ...
با این تعریف اکثریت کشورهای جهان بجز چند کشور ـ شهر کوچک، چند قومی هستند چون چند مذهبی یا چند زبانی و ... هستند. به نظر می رسد مشکل در تعریف باشد.
نکته دوم اینکه به نقل از استوارت میل آمده است : «دموکراسی در جوامع چند قومی ناممکن است؛ بخصوص اگر گروه‌های قومی با هم اختلاف زبانی داشته باشند» با این تعریف کلی و گسترده از قوم در کشورهای اروپای غربی و امریکا نباید دموکراسی وجود داشته باشد در حالیکه می بینیم بهترین دموکراسی های جهان در این منطقه هستند. نکات دیگری هم هستند که در مجال کامنت نمی گنجد مثل معنای قومیت در کشورهای مختلف. کرد در ایران مثل کرد در ترکیه نیست. تفاوت قومی در ایران مثل تفاوت قومی در افغانستان نیست و ...
ناشناس
۱۱:۰۶ - ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
البته ای واش شکاف های قومی در ایران مورد تدقیق و مطالعه قرار می گرفت
ناشناس
۱۰:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
مشکل اصلی این است که قوم غالب مبرا از قوم گرایی انگاشته می شود آنچه ایران را به سمت قوم گرایی کشاند خودآگاهی قوم فارس زیر خاکستر حکام ترک بود، و کشمکش درونی دو قوم حاکم ترک و فارس، مفهوم ایرانی بودن را از حالت باستانیش خارج ساخت.
ناشناس
۰۸:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
سلام
ممنون تحلیل جالبی بود
به نظر من در جوامع چند قومیتی که دموکراسی شکل گرفته و تعمیق یافته یک جنبه بسیار مهم نادیده نگرفتن فرهنگ - سنن - زبان و ... قومیت ها بوده در این کشورها یکسانسازی قومیتی به جبر صورت نگرفته بطور مثال حق تحصیل به زبان مادری - رسانه مستقل - حتی رسمیت داشتن چند زبان / چند مذهب و.. در مدل حکومتی نهادینه شده -وقتی شخصی در یک جغرافیا و حکومت احساس بیگانگی نکنه و شاهد احترام و آزادی در باورهای قومیتی / مذهبی و... خود داشته باشه هیچ لزومی برای مقابله نخواهد داشت.
تعداد کاراکترهای مجاز:1200