عصر ایران؛ مهرداد خدیر – روز جمعه و در مراسم تدفین زندهیاد کیومرث پوراحمد - سینماگر محبوب و فقید- در قطعۀ هنرمندان بهشتزهرا یکی از سخنرانان که او نیز نویسنده و فیلمساز و پژوهشگر است سخنی گفت که هر چند در نگاه نخست توصیهای همدلانه و اخلاقی به نظر میرسد اما نه به لحاظ تاریخی درست بود و نه بر پایۀ گزاره خبری درستی بنا شده است.
آقای حبیب احمدزاده گفت: «کیومرث پوراحمد به هر بهانه و دلیلی این پایان را برای زندگی خود انتخاب کرد ما اما بلایی که بر سر خانواده تختی آوردیم، سرِ خانوادۀ پوراحمد نیاوریم.»
جناب احمدزاده اهل قلم و کتاب است و بالای 55 سال دارد و طبعا سالهای انقلاب را به یاد دارد که همه جا صحبت از قتل جهان پهلوان تختی به دست ساواک بود و اتفاقا اکثر قریب به اتفاق اهل قلم و ورزش و سیاست خانواده او را مراعات میکردند.
زنده یاد جمشید مشایخی هم بعد از درگذشت همسر تختی – خانم شهلا توکلی- آن سخن را گفت که تختی نه میتواست او را طلاق دهد و نه به آن زندگی ادامه دهد.
پس نه تنها کسی بلایی بر سر خانواده تختی نیاورد که اتفاقا یادگار او بابک تختی را روی تخم چشم خود میگذاشتند و تا مادرش زنده بود نیز در علن کسی نگفت. سالها قبل از روزنامهنگار پرسابقه و پدرحادثهنویسی ایران – محمد بلوری- راز مرگ تختی را شنیده بودم اما او هم تا شهلا توکلی زنده بود هرگز نگفت.
وقتی تختی، خانه را به نام خواهر خود میکند، وصیتنامه مینویسد و به جای خانه، شب را در هتل میگذراند یعنی چه؟ منتها همه به گردن ساواک انداختند و البته ساواک هم غیرمستقیم در مرگ او نقش داشت. چرا که تختی با مردم خو کرده بود و فضا را برای حضور او در مجامع عمومی تنگ کرده بودند و برای گذران زندگی تحت فشار قرار گرفت تا مثلا در گلفروشی کار کند یا از عهدۀ پرداخت اقساط اتومبیل خود برنیاید و عملا راه را بر او بستند و در آن زمان هم مثل حالا گزینۀ مهاجرت تا این حد رایج نبود.
یگانه مسیری که باز گذاشتند این بود که به تبلیغ تیغ ریشتراتشی تن بدهد تا اسطورۀ او بشکند. تختی اما از دکتر محمد مصدق آموخته بود تن ندهد و نداد و مصداق این شعر شاملو شد: گر بدینسان زیست باید پَست/ من چه بیشرمم / اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم/ بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچۀ بنبست...
پس، صریح و روشن میخواهم بگویم اتفاقا دوستداران تختی بلایی بر سر خانواده تختی نیاوردند و اگر هم پسر و عروس و نوۀ همنام او به تبع آنها سال ها بعد از ایران کوچیدند به خاطر صبغۀ روشنفکری بابک و همسرش خانم منیرو روانپور بود نه آن که تحت فشار اجتماعی مربوط به جهان پهلوان باشند چرا که نزد مردم بسیار عزیز بودند و هستند.
کیومرث پوراحمد عزیز هم مراقب بوده و وقتی متن 8 صفحهای دربارۀ انتخاب این پایان را در اختیار خانواده قرار داده یعنی از آنان آزرده نبوده است. دادستان گیلان هم گفته است: «نوشتۀ کشف شده کاملا شخصی و خصوصی و خانوادگی است و در انتهای نامه تأکید کرده غیر از خانواده کسی از محتوای آن باخبر نشود و با توجه به این که خانواده مرحوم از محتوای نامه مطلع هستند خود در صورت صلاح دید محتوای آن را منتشر خواهند کرد».
بنابر این مشخص است که مشکل آقای پوراحمد جای دیگر بوده و با هر که و هر چه بوده با زن و فرزند نبوده تا نگران باشند بلایی بر سر آنها بیاوریم. آخر چرا؟ مگر چه گناهی کردهاند؟ اتفاقا اکنون کارگردان فقید در معرض این انتقاد است که چرا آنان را گرفتار این رنج کرد و رفت؟ (نقل می کنند همسر کارگردان چه گونه فریاد میزده تو ما را کشتی و رفتی).
اگر آقای احمدزاده میخواهد انتقاد کند باید به خود او متوجه سازد نه دیگران چرا که در داستان تختی که از همسر به عنوان یکی از عوامل ناخرسندی یاد میشد نیز مراعات کردند چه رسد به این ماجرا که اصلا دخلی به خانواده و مشخصا همسر او ندارد و اگر این مرگ برای دیگران خبری است که به تاریخ میپیوندد او و فرزندان این داغ را همواره در دل خواهند داشت.
بله؛ اگر فرزند جوانی خودکشی کند خانواده مایل به گفتوگو دربارۀ آن نیست چون در ذهن دیگران این تصور ایجاد میشود که آنان خواسته یا ناخواسته مقصرند و رفتار یا گفتار سرزنش آمیزی داشتهاند.
ویلیام وُردن هم در کتاب بسیار خواندنی «رنج و التیام در سوگواری و داغ دیدگی» که در ایران با ترجمۀ روان و زیبای محمد قائد منتشر شده فصلی را به خودکشی اختصاص داده و تکنیکهایی را یاد داده تا خانواده از احساس گناه رهایی یابد و مؤثرترین آنها نوشتهها و نامههایی است که بر جای میماند تا احساس گناه نکنند و می نویسد: «زنی جوان که دربارۀ مرگ برادرش احساس گناه میکرد پس از خواندن نامهای که اندک زمانی قبل از اقدام برای او فرستاده بود احساس سبکباری کرد.»
وقتی دادستان تصریح و تأیید میکند متن یا نامۀ 8 صفحهای نزد خانواده است یعنی هیچکس نمیتواند آنان را متهم کند و نگرانی آقای احمدزاده هم وجهی ندارد چون کافی است منتشر کنند.
پوراحمد انسان زایندهای بود و زندگی برای او بدون زایش آثار تازه معنی نداشت و درست یا نادرست احساس میکرد این زایایی را از دست داده یا مانع شدهاند یا به هر دلیل دیگر به حیات خود این گونه دراماتیک پایان داد و یادمان باشد او کیومرث پوراحمد کارگردان مشهور و اهل قلم و فکر و پا به 74 سالگی گذاشته بود نه این که جوان گمنام و کمنام 24 سالهای باشد که خودکشی کند تا پدر و مادر بگویند کاش فلان حرف را نگفته بودیم یا دوستی احساس گناه کند. (درست در همین لحظات این خبر منتشر شد که دختر نوجوانی که از نامادری به تنگ آمده بود خود را خفه کرده. مشخص است که این نوع خودکشی شرم و پشیمانی برای خانواده بر جای میگذارد اما از نوع آنچه پوراحمد انجام داد با توجه به سن و موقعیت و امکاناتی داشته و متنی که بر جای گذاشته گناهی را متوجه خانواده نمیسازد).
جان کلام این که وقتی جامعه خانواده تختی و مشخصا همسر او را مراعات کرد به طریق اولی خانوادۀ پوراحمد هم که وضعیت کاملا متفاوتی دارند هم مراعات میشوند و البته این قیاس مطلقا نادرست است ولو تختی و پوراحمد در وطندوستی، علاقه بیحد و حصر به دکتر مصدق، لوطی مسلکی و یکرنگی و مهم تر از همه نوع پایان زندگی شبیه هم بوده باشند.