عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «نامههای لنین»، کتابی است حاوی صد نامه از لنین که در فاصلۀ سالهای 1900 تا 1922 میلادی نوشته شدهاند. البته برخی از این نامهها در واقع تلگرافهای ارسالی لنیناند و یکی از آنها نیز پیام تلفنی او به شوراهای مسکو در 7 ژوئیه 1918 است.
این نامهها را ظاهرا علاءالدین بیلگی از روسی به ترکی استانبولی ترجمه کرده و الوار قلیوند و اکتای قلیوند از ترکی استانبولی به فارسی برگرداندهاند. ناشر کتاب نیز نشر روزآمد و سال انتشار آن نیز 1401 است.
کتاب حاوی شش نامه به گئورگی پلخانف (1918-1856) است. پلخانف بنیانگذار جنبش مارکسیستی در روسیه بود ولی به لحاظ سیاسی با لنین و پیروانش و حتی مخالفان انقلابی لنین مخالف بود؛ زیرا پلخانف معتقد بود جامعۀ دهقانی روسیه مناسب تحقق مارکسیسم نیست و ابتدا سرمایهداری باید در روسیه محقق شود تا نوبت به سوسیالیسم برسد.
گئورگی پلخانف
اما لنین در پی سزارین در تاریخ بود و این کار را هم انجام داد ولی تجربۀ مارکسیسملنینیسم در شوروی نشان داد که جهش در تاریخ ناممکن است یا لااقل به سهولتی که لنین میپنداشت، امکانپذیر نیست. یعنی نمیتوان از فئودالیسم و جامعهای دهقانی، ناگهان به سوسیالیسم دموکراتیک رسید و مرحلۀ میانی سرمایهداری لیبرال را این وسط نادیده گرفت.
اگرچه تحقق مارکسیسم در جوامع پیشرفتۀ مبتنی بر نظام سرمایهداری نیز ممکن نشد و سوسیالدموکراتها در شمال اروپا، با جرح و تعدیل اساسی در مارکسیسم، موفق شدند سوسیالدموکراسی را در کشورهایشان محقق سازند.
اما تعدیلهای انجام شده از سوی آنان به حدی بود که بسیاری امروزه معتقدند سوسیالدموکراسی در عمل در هیچ کشوری محقق نشده و آنچه در کشورهای اسکاندیناوی در قرن بیستم محقق شد، ترکیبی از سوسیالیسم و سرمایهداری بود و همان هم پس از ظهور نئولیبرالیسم در دنیا، در پنج دهۀ اخیر، عیار سوسیالیستیاش به مراتب کمتر شده.
لنین در یکی از نامههایش به همسرش، نادِژدا کروپسکایا، عبارت "سوسیالدموکراسی شرمگین" را به کار میبرد که وصف مناسبی دربارۀ سوسیالدموکراتهای اروپایی هوادار مارکس در قرن بیستم و حتی در دوران فعلی است.
در کتاب «نامههای لنین» دو نامه هم خطاب به همسر لنین است. نادژداد یکسال و دو ماه از لنین بزرگتر بود. لنین در سال 1870 به دنیا آمده بود و نادژدا در 1869. نادژدا مثل مادرش آموزگار بود و در سال 1894 با لنین آشنا شد و در سال 1898 در دوران تبعید در سیبری، با او ازدواج کرد.
نادژدا کروپسکایا
لنین تا حدی آلمانی میدانست و در همین کتاب هم، در یکی از نامههایش به ماکسیم گورکی، اظهار علاقه کرده به یادگیری زبان ایتالیایی؛ و از گورکی خواسته یک دیکشنری زبان ایتالیایی از ناپل برایش بفرستد؛ ولی در مجموع به زبانهای خارجی تسلط چندانی نداشت. اما نادژدا علاوه بر آلمانی، فرانسوی و انگلیسی و لهستانی هم میدانست و وجودش در کنار لنین نعمتی بزرگ بود برای ولادیمیر ایلیچ.
نادژدا در مجموع شبیه همکار و منشی مخصوص لنین بود و چندان معشوق او نبود. او در کتاب خاطرانش، که به فارسی هم ترجمه شده (با عنوان «یادها»، چاپ اول 1360)، دربارۀ رابطۀ شخصیاش با لنین نوشته است: «تنها دورهای که برای همدیگر وقت داشتیم، همان زمان تبعید در سیبری بود. توی باغچه کوچکمان همهجور سبزی میکاشتیم: خیار، هویج، چغندر و کدو. ولادیمیر ایلیچ شکار میرفت و به باتلاقها هم سرک میکشید.»
بعدها نادژدا یک رقیب هم پیدا کرد که یک زن کمونیست فرانسوی-روسی بود به نام اینِسا آرماند (1920-1874). اینِسا از یک خانوادۀ ثروتمند میآمد و جزو معدود معتمدین لنین شد و تا وقتی که در اثر بیماری درگذشت، نقش دست راست لنین را ایفا میکرد.
اینسا آرماند
جالب اینکه نادژدا به اینِسا حسادت نمیکرد و حتی به لنین پیشنهاد کرد که با آرماند ازدواج کند ولی لنین ترجیح داد بدون ازدواج، با او در رابطه باشد.
با این حال نباید فکر کنیم که لنین مردی زنباره بود. او انقلابی حرفهای و تماموقتی بود که فرصتی برای پرداختن مفصل به زنان نداشت. در دو نامهای هم که در این کتاب خطاب به نادژدا نوشته، بحثی جز کار و مبارزه در میان نیست.
معلوم نیست چرا در این کتاب خبری از نامههای لنین به اینسا آرماند نیست. نامههای این دو نفر به یکدیگر، شهرت جهانی دارند و عمق رابطۀ عاطفی آنها را به خوبی نشان میدهند. رابطۀ عاشقانه این دو نفر متعلق به سالهای 1910 تا 1916 بود. وقتی هم که اینسا در شوروی درگذشت، با احترام در میدان سرخ مسکو دفن شد.
بعدها استالین سعی کرد نقش ایسنا را از تاریخ شوروی و زندگی لنین بزداید ولی در سال 1963 که یک محقق و مورخ آمریکایی به نام برترام ولف، مدارکی را دال بر رابطۀ عاشقانۀ لنین و اینسا آرماند منتشر کرد، نام آرماند از دفینۀ استالینیسم بیرون آمد. ولف در ابتدا مارکسیستی برجسته در آمریکا بود ولی بعدا به صف دشمنان مارکسیسم پیوست.
برترام ولف
در کتاب «نامههای لنین»، جای خالی نامهای از لنین به تروتسکی و استالین هم مشهود است. بعید است که لنین در فاصلۀ 1900 تا 1920 به این دو نفر نامهای ننوشته باشد. فقط در یکی از نامههای لنین به ماکسیم گورکی، ذکری از تروتسکی هم به میان میآید.
لنین در تاریخ 12 فوریه 1908 برای گورکی نوشته است:
«ما... تصمیم گرفتیم فورا تروتسکی را به روزنامۀ پرولتاریا دعوت کنیم. ما نامهای برای او نوشتیم، پیشنهاد دادیم و افکارمان را بیان کردیم. و با توافق دوجانبه، نامه را به عنوان "هیئت تحریریۀ پرولتاریا" امضا کردیم. بنابراین چنان اندیشیدیم که لحن دوستانهتری به آن بدهیم (چون من و تروتسکی دعوای خوبی داشتیم؛ بین سالهای 1905-1903 زمانی که او یک منشویک و تشدید نزاعها بین ما معمول و مرسوم بود). نمیدانم در نامۀ ما چیزی برای دلخوری او وجود داشته است یا نه؛ اما او نامهای برای ما فرستاد که شخص خود نامه را ننوشته و به عنان "به دستور رفیق تروتسکی" در آن قید شده بود. بالاجبار به هیئت تحریریۀ پرولتاریا اطلاع داده شد که تروتسکی بیش از حد مشغول است و از همکاری در روزنامه امتناع میکند. به تصور من این فقط یک نمایش است... تروتسکی میخواهد "در جانب متخاصم" بماند.»
لئون تروتسکی
البته در نامۀ شمارۀ 16 کتاب نیز اسمی از تروتسکی به میان آمده. نامۀ لنین خطاب به همسرش است و لنین میگوید پلخانف در نامهای که برای لایتیزن نوشته، به خودش (یعنی به لنین) بد و بیراه گفته و همچنین نوشته است که «جزوۀ تروتسکی هم مثل خودش مبتذل است.»
به تروتسکی هر اتهامی که وارد باشد، اتهام ابتذال وارد به نظر نمیرسد. البته تروتسکی 23 سال از پلخانف کوچکتر بود و ضمنا پلخانف استاد کل مارکسیسم در روسیه بود. بنابراین نگاه او از موضع بالا به تروتسکی، عجیب نبوده.
لنین در این نامه نکتۀ جالب دیگری را هم نوشته است و آن اینکه، پلخانف «از لایتیزن میخواهد که "طرف او (پلخانف) را بگیرد نه طرف اقلیت را". او از "تراژدی زندگیاش که بعد از بیست سال حتی یک نفر به او ایمان نیاورده" گله میکند.»
در دعواهای درونی کمونیستهای روسی، اختلافات سیاسی زیادی بین پلخانف و لنین و دیگران پیش آمده بود. لنین معمولا رهبر جناح اقلیت بود ولی سرشار از اعتماد به نفس بود و واجد ارادهای آهنین. ارادهگرایی مفرط او، سرانجام موجب کامیابی او شد. یعنی دیگران را جذب او کرد و در مقام رهبر نظام سوسیالیستی شوروی قرار گرفت.
ولادیمیر ایلیچ اولیانوف: لنین
پلخانف فیلسوف ارشد مارکسیستهای روسیه بود ولی ویژگیهای یک رهبر سیاسی را نداشت. به همین دلیل نتوانست تاریخ سیاسی را رقم بزند. اگرچه در رقم خوردن تاریخ اندیشه نقش موثری داشت.
لنین همچنین نوشته است که پلخانف میگوید خواهان "اعتماد دوستانه است، نه تسلیم شدن در برابر اتوریته." همین جمله به خوبی تفاوت پلخانف و لنین را نشان میدهد. لنین از دیگران طاعت و تسلیم میطلبید تا کشتی انقلاب قادر به پیشروی باشد. انقلاب با دموکراسی پیش نمیرود. با دیکتاتوری جلو میرود. و لنین بهتر از هر کسی به این حقیقت واقف بود.
با این حال نکتۀ عجیب در زندگی لنین این است که چرا نتوانست مانع رهبری استالین شود. سوای ابتلا به بیماریِ سخت در دو سال آخر زندگیاش، احتمالا تردید او در انتخاب بین تروتسکی و استالین، علت اصلی کنار نرفتن استالین بود.
لنین دیر به این نتیجه رسید که تروتسکی گزینۀ بهتری برای جانشینی اوست؛ زمانی که دیگر بیش از حد بیمار بود و نمیتوانست به مقر حزب بیاید و علیه استالین سخنرانی کند. اگر تروتسکی رهبر شوروی شده بود، قطعا مارکسیسم صحیحتری در شوروی برقرار میشد؛ اما معلوم نیست که این مارکسیسم صحیحتر، جنایاتش کمتر میشد یا بیشتر! ولی قطعا کمونیستکشی در شوروی کمتر میشد.
شش نامه از لنین به ماکسیم گورکی نیز در این کتاب وجود دارد. لنین در پایان نامههایش برای گورکی، همانند نامههایی که برای همسرش نادژدا نوشته، نامه را با عبارت "لنینِ تو" تمام کرده است. طبیعتا این عبارت نشانۀ عمق محبت لنین به گورکی بوده.
با این حال دوستی عمیق این دو نفر پس از انقلاب روسیه، به کدورت گرایید و گورکی لنین را شخصی جاهطلب و بیرحم توصیف کرد. او حتی نوشت که لنین و تروتسکی "با سم کثیف قدرت مسموم شدهاند" و حقوق افراد را قربانی رویاهای انقلاب میکنند. گورکی نهایتا لنین را یک "شیاد خونسرد" نامید که "تودۀ مردم را نمیشناسد و هرگز با آنها زندگی نکرده است."
ماکسیم گورکی
علاقۀ لنین به گورکی و تاکیدش در نامههایی که برای گورکی نوشته، بر ضرورت پرداختن به نقد ادبی، عجیب است زیرا لنین برخلاف همسرش نادژدا، علاقهای به ادبیات نداشت. شاید شخصیت گورکی برای لنین جذاب بوده و یا اینکه ضرورت وجود یک نویسندۀ ادبی بزرگ را در میان مارکسیستهای روسی حس میکرده.
هر چه بود، لنین پس از انقلاب واکنش بیرحمانهای به نقدهای تند و تیز گورکی نشان نداد و فقط روزنامۀ او را سانسور و توقیف کرد و خودش را در قید حیات باقی گذاشت!
نکتۀ دیگر در نامههای لنین، استفادۀ لنین از عبارت "سوسیالدموکراتهای بلشویک" در یکی از نامههایش به گورکی است. در آن زمان کمونیستها خودشان را سوسیالدموکرات میخواندند و سوسیالدموکرات بلشویک در برابر سوسیالدموکرات منشویک قرار داشت. گروه اول کمونیستهای تندرو بودند و گروه دوم میانهرو بود.
اما واژۀ سوسیالدموکرات به تدریج دچار تحول معنایی شد و امروزه دیگر مضحک است که مسی لنین و تروتسکی و استالین را سوسیالدموکرات بداند. مهمترین دلیل این تحول معنایی، تاریخ خونبار کمونیسم در شوروی و چین بود؛ تاریخی که هیچ ربطی به دموکراسی نداشت. به همین دلیل امروزه سوسیالدموکرات وصفی است در خور سوسیالیستهای سوئدی نه سوسیالیستهای روسی و چینی.
تا جایی که از ترجمههای آثار لنین و تروتسکی برمیآید، تروتسکی در قیاس با لنین نویسندۀ بهتری بوده. نامههای لنین در این کتاب به لحاظ ادبی چشمگیر نیستند. با این حال جملات قابل تأملی دارد که دلنشیناند. مثلا:
«وطن یک مفهوم تاریخی است. وطن در دورانی یا بهتر است بگوییم در لحظهای معنا دارد که تودهها برای سرنگونی ستمگران مبارزه میکنند.»