عصر ایران - تئوری توطئه (Conspiracy Theory) نشانۀ نوعی بیماری روانیِ فردی و جمعی است که به موجب آن، وقایع و امور مهم سیاسی و تاریخی و سیر حوادث در دست پنهان و نیرومند سیاست بیگانه و تشکیلات مخوف اقتصادی و سیاسی و عقیدتی وابسته به آن سیاست پنداشته میشود.
توطئهاندیشان در مجموع معتقدند تاریخ را عدهای انگشتشمار با توطئههای مکررشان رقم میزنند. این عدۀ کمشمار دقیقا معلوم نیست کجاها هستند ولی فرد توطئهاندیش، با اینکه اشرافی بر عملکرد این عدۀ موهوم ندارد، مدعی است سخنانش دربارۀ نقش این عدۀ مرموز در رقم خوردن سرنوشت ملتها کاملا دقیق است و جای تردید و تشکیک ندارد.
مبتلایان به توهم توطئه با رفع مسئولیت از خویش و به جای تحلیل و برررسی علمی و منطقی وقایع و مشکلات و عقبماندگیها، تمام تقصیرات را به گردن بیگانگان میاندازند. توهم توطئه معمولا در کشورهایی رایجتر است که دچار عقبماندگی تاریخی و ضعف اساسی در ایجاد سامان سیاسی و اقتصادی منصفانه و کارآمدند.
پررنگ شدن نقش توطئهها در فرهنگ سیاسی یک ملت، معنایی ندارد جز اینکه آن ملت (یعنی مردم و احاکمان آنها) مسئول عقبماندگی تاریخی و وضعیت نامطلوب کنونیشان نبودهاند.
با این حال توطئهاندیشی یا اعتقاد به تئوری توطئه، در میان مردم کشورهای مرفه و پیشرفته نیز وجود دارد اما در این کشورها نیز غالبا افراد ناراضی از شرایطشان، دچار توطئهاندیشی میشوند.
مثلا در آمریکا "سفیدپوستان خنگ"، که جزو نیروهای اجتماعی هوادار دونالد ترامپ بودند، چون مشاغل بهتر را در رقابت با مهاجران رنگینپوست، به این مهاجران واگذار کردهاند، با سخنان توطئهاندیشانۀ ترامپ موافق بودند و به او رای دادند.
در مجموع توطئهاندیشی برآمده از نارضایتی است. افراد یا مللی که در کل از وضعیت خودشان راضیاند، از آنجا که مدام در پی مقصر نمیگردند، وضع موجود خودشان را نیز محصول توطئۀ کسی یا کسانی نمیدانند.
جستوجو برای پیدا کردن افراد مقصر و موثر در پیدایش "وضع نامطلوب موجود"، برآمده از مسئولیتناپذیری هم است؛ زیرا انسان طبعا مایل است علت مشکلاتش را کسی یا چیزی جز خودش و عملکرد خودش بداند. این روحیه، در سطح ملی و فراگیر، موجب پیدایش ملل توطئهاندیش میشود.
داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، معتقد بود "توطئه" شکل سکولار "تقدیر" است. در نظریۀ تقدیر، سرنوشت انسانها چندان در دست خودشان نیست و در جای دیگری رقم میخورد. شکل سکولار نظریۀ تقدیر، یعنی نظریۀ توطئه هم این ایده را القا میکند که سرنوشت ملتها در اختیار خودشان نیست و عدهای در جایی نشستهاند و تاریخ ملل را چنانکه میخواهند رقم میزنند.
اما اگر تئوری تقدیر متکی به ایدۀ وجود پروردگاری است که علم مطلق و قدرت مطلق دارد، تئوری توطئه عدهای انسان را واجد علم و قدرت مطلق میکند و دقیقا به همین دلیل مبنای سستی دارد؛ زیرا هیچ فرد یا گروه انسانی، از علم کافی و قدرت کافی برای رقم زدن تاریخ مطابق خواست خودش برخوردار نیست.
در واقع توطئهاندیشی، جایگاهی خداگونه به عدهای از انسانها میدهد. چنین باوری را اگر خداناباوران داشته باشند، نهایتا میتوان گفت نظرشان نادرست است؛ اما اگر خداباوران چنین باوری داشته باشند، نظرشان نه تنها نادرست بلکه به نوعی آلوده به شرک است؛ چراکه شأنی خداگونه به مشتی انسان واجد اطلاعات و قدرت محدود میبخشد.
مداخلۀ نیروهای خارجی در سیاست داخلی یک کشور، یکی از زمینههای شکلگیری توطئهاندیشی است؛ زیرا آن نیروهای خارجی طبیعتا قدرت بیشتری نسبت به آن ملت داشتهاند که توانستهاند در مناسبات و شرایط سیاسی آن ملت مداخله کنند.
در اثر تداوم چنین وضعی، نوعی "نگاه از پایین" به نیروهای خارجی در آحاد آن ملت شکل میگیرد و به تدریج مردم آن جامعه مسئولیتناپذیر میشوند و ترجیح میدهند همه چیز را به گردن نیروهای خارجی بیندازند.
نهادینه شدن آن "نگاه از پایین" به عوامل خارجی، حتی پس از بیرون راندن آن عوامل از کشور، موجب میشود که مشکلات پس از استقلال سیاسی نیز دائما به گردن نیروهای خارجی انداخته شود.
چنین رویکردی، چه در زمان حضور پررنگ بیگانگان در یک کشور و چه در زمان منتفی شدن چنین حضوری، ناشی از ضعف یا احساس ضعف در مقابل نیروی خارجی است. این احساس ضعف، حتی در فرهنگ سیاسی کشورهای بسیار قدرتمند نیز مشاهده میشود.
مثلا روسیه و چین اعتراضات داخلیشان را زیر سر کشورهای غربی میدانند اما وقتی در فرانسه جلیقهزردها یکسال مشغول اعتراض به صدر و ذیل نظام سیاسی بودند، دولت فرانسه آن اعتراضات را ناشی از تحریک روسیه یا چین قلمداد نکرد.
و یا پس از انقلاب روسیه در سال 1917، بسیاری از مردم ناراضی از نتایج انقلاب، لنین را عامل آلمانیها دانستند و معتقد بودند ملت روسیه گرفتار توطئۀ نیروهای خارجی شده است؛ توطئهای که لنین را به قدرت رساند و تاریخ روسیه را رقم زد.
اما پس از انقلاب فرانسه در سال 1789، با اینکه بسیاری از مردم از نتیجۀ انقلاب ناراضی بودند، وقوع انقلاب در کشورشان را محصول عملکرد نیروهای خارجی نمیدانستند و در قرن نوزدهم آن با چند انقلاب کوچکتر از انقلاب کبیر، بالاخره موفق شدند نظام سیاسیای در کشورشان پدید آورند که در مجموع از آن رضایت داشتند.
توطئهاندیشان جدا از مسئولیتناپذیری، معمولا بدبین هم هستند. یعنی به ظاهر وقایع و رویدادها اعتمادی ندارند و مدام دنبال دستهای پشت پرده و انگیزههای مخفی و اصلی منتهی به هر رویدادی میگردند. چنین رویکردی ناشی از بدبینی بنیادین آنها به انسان است.
به همین دلیل لیبرالیسم که انسان را ذاتا نیکسرشت میداند، برخلاف ایدئولوژیهای سیاسی اقتدارگرا که به انسان بدبین هستند، چندان با توطئهاندیشی سازگار نیست.
برخی از روانشناسان سیاسی هم معقدند توطئهاندیشی واقعا یک بیماری است و با تیپ شخصیتی افراد و وضعیت روانی آنها ارتباط دارد. اما اگر چنین افرادی در یک جامعه به دلایل تاریخی و سیاسی پرشمار شوند، توطئهاندیشی ممکن است به مثابه یک "بیماری سیاسی" دامنگیر افرادی هم بشود که به لحاظ روانی سالماند.
در واقع چنین افرادی در زندگی شخصی و اجتماعی از سلامت روانی برخوردارند اما در زندگی و نگرش سیاسیشان، دچار بیماری توطئهاندیشی شدهاند. درمان این بیماری، از نظر روانشناسان سیاسی، در جامعهای دموکراتیک با مناسبات سیاسی شفاف و رسانههای آزاد و مقامات پاسخگو، در درازمدت امکانپذیر است. یعنی چنین فضایی، راه رهایی یک ملت از توطئهاندیشی و بدبینی و احساس حقارت و مسئولیتناپذیری نهفته در آن است.
نهایتا باید گفت که نفی تئوری توطئه به این معنا نیست که هیچ گروهی هیچ جا مشغول توطئه نیست؛ بلکه معنایش این است که حوادث بزرگ تاریخی با توطئه رقم نمیخورند؛ چراکه توطئهگران هم در درون تاریخاند نه در بیرون تاریخ. و به همین دلیل علم و قدرت محدودی دارند. در واقع تاریخ مومی در دست توطئهگران نیست که هر طور که خواستند، آن را شکل دهند.
به عبارت دیگر، توطئه هم یکی از اقدامات و نیروهای ممکن در این عالم است و تنها اقدام و نیروی موثر در رقم خوردن وقایع نیست. بنابراین اگر در جایی هم توطئۀ یک گروه دسیسهگر موثر واقع شده، باید دید غفلت و بیعملی و ناآگاهی و مسئولیتناپذیری چه کسانی به عنوان نیروی مکمل، در کامیابی آن توطئه موثر بوده است.