عصر ایران - پستمدرنیسم (Postmodernism ) در واقع جنبشی فکری و فرهنگی و روشنفکرانه است که مدرنیته و مدرنیسم را نفی میکند و یا دست کم رویکردی تشکیکآمیز به ارزشهای عصر مدرن دارد.
این واژه را ظاهرا اولین بار یک نقاش انگلیسی به نام جان چاپمن در اواخر قرن نوزدهم و در توصیف نوعی از نقاشی به کار برد که نوتر و پیشتازتر از نقاشی آن زمان بود.
در سال 1917 نیز رودولف پانویتز، فیلسوف آلمانی، این واژه را در کتاب "بحران فرهنگ اروپایی" و در توصیف نیهیلیسم و سقوط ارزشهای فرهنگی اروپا به کار برد.
در نیمۀ دوم قرن بیستم، فیلسوفانی چون میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان فرانسوا لیوتار و ریچارد رورتی نیز متفکرانی پستمدرن محسوب میشدند. البته برخی از متفکران پستمدرن، مثل فوکو، خودشان را پستمدرن نمیدانند.
در مجموع پستمدرنیسم تا حدی دچار ابهام در تعین و تشخص است ولی دست کم میتوان گفت که سرشتی سلبی دارد که همانا نفی مدرنیته است. مهمترین نمود این نفی، شاید نفی فراروایتها و به رسمیت شناختن خردهروایتها باشد.
ژان فرانسوا لیوتار
در واقع پستمدرنیسم "یونیورسالیسم" را نفی میکند و با جهانشمول بودن ارزشهای غربیِ عمدتا لیبرالیستی مخالف است.
دربارۀ نفی فراروایتها و به رسمیت شناختن خردهروایتها، مثلا یکی از مدلولهای منطقی نگرش پستمدرنیستی این است که در بحث از پیدایش هستی، روایت علم یک روایت است و روایت فلان قبیلۀ سرخپوست در آمریکای لاتین یا فلان قبیلۀ سیاهپوست در آفریقا نیز یک روایت است؛ و این روایتها باید با یکدیگر وارد گفتوگو شوند و فراروایت علم نباید خردهروایت آن قبایل را حذف کند.
پستمدرنیسم حاوی نگرشهایی انتقادی به انگارههای مدرن است و این نگرشهای انتقادی در فلسفه و ادبیات و هنر و فرهنگ و معماری و ... متجلی شده است.. با این حال پستمدرنیسم از دل مدرنیسم بیرون آمده، اما رویکرد منفیاش نسبت به مدرنیسم، دست کم از نظر برخی از مورخان اندیشه، نشانۀ پیدایش زمینههای لازم برای عبور انسان از مدرنیته یا "عصر مدرن" است.
مدرنیته مبتنی بر "خردگرایی" و "روشنگری" بوده است و پستمدرنیسم در واقع نگرشی فلسفی و هنری و ادبی است که خردگرایی و روشنگری را نفی میکند.
"روشنگری" جنبشی فکری و فلسفی در تاریخ فلسفه غرب بود که از میانههای سدهٔ هفدهم ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه، آغاز شد و تا پایان سدهٔ هجدهم ادامه داشت. این جنبش انقلابهای عظیمی را در دانش و فلسفه به وجود آورد که در نهایت باعث از میانرفتن کامل جهانبینی قرون وسطایی شد.
روشنگران با تاکید بر مفاهیمی مثل "عقل" و "تجربۀ مستقیم" نه تنها راه "ترقی" را گشودند، بلکه در حوزۀ سیاست نیز با اتکا به حکومت قانون، از حقوق طبیعی بشر دفاع کردند. پستمدرنیسم با کلیت بخشیدن به هر نوع عملی که بر اساس عقل استوار باشد مخالف است.
ایدئولوژیهای مدرن در سدههای هفدهم و هجدهم و نوزدهم در فکر پایان دادن به سرگشتگی بشر بودند ولی ایدئولوژیها یا – بهتر است بگوییم – نگرشهای پستمدرن، سرگشتگی بشر را اجتنابناپذیر و آینده را نیز محصول حوادث غیرمنتظره میدانند.
در واقع پستمدرنیسم مخالف "حاکمیت عقل" است و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی – عقل را آن قدر نقد کرده است که دیگر چیزی از عقل باقی نمانده است!
میشل فوکو
در حوزۀ عمل سیاسی، پستمدرنیستها معتقدند که مبارزۀ طبقۀ کارگر فروکش کرده و این طبقه در جوامع پیشرفتۀ صنعتی در دل منافع نظام سرمایهداری مستحیل شده و اصولا خواستهها و مبارزات فراطبقاتی، مثل زیست محیط گرایی یا جنبش حفاطت از محیط زیسا و دفاع از حقوق دگرباشان جانشین مبارزات طبقۀ کارگر شده است.
از نظر دانیل بل، جامعهشناس آمریکایی، پستمدرنیسم عصر نفی اموری از این دست است: هنجارهای بورژوایی، هویت اجتماعی، سیاست دموکراتیک، اقتصاد سرمایهداری و ارزشهای مذهبی.
بسیاری از دینداران مخالف جهان مدرن، از پستمدرنیسم استقبال میکنند در حالی که در جهان مدرن، دین دست کم اهمیت اخلاقیاش را تا حد زیادی حفظ کرده است ولی پستمدرنیسم برای دین در حوزۀ اخلاق هیچ اعتباری قائل نیست.
به نظر فیلسوفان پستمدرنیست، انسان کنونی نه مقید به زمان است نه وابسته به مکان؛ بلکه در دریایی شناور است فاقد هر نوع واقعیت و معنا. این متفکران معتقدند جهان و آنچه در آن است، نسبی و قراردادی است.
همچنین این اندیشمندان تاکید دارند که در زمان و مکان کنونی، عقلانیت و خردمندی، پیروی از اصول منطقی گذشته، هر گونه اعتقاد به ارزشهای جامع و فراگیر یا آرمانهای ترقی و صلح و آزادیخواهی و یا مکاتب مدعی رستگاری و سعادت بشر و یا اندیشههای رفاه اجتماعی که اساس ارزشهای عصر مدرنیته بود، از بین رفته است.
فرانک بیلی، استاد علوم سیاسی در انگلستان، پستمدرنیسم را بیشتر نگرشی به زندگی و حیات میداند تا سیستمی از ایدهها. وی معتقد است ایدههای پستمدرنیستی در حوزههای اندیشۀ اجتماعی و سیاست، از شورش دانشجویان پاریسی در سال 1968 سرچشمه گرفته است.
برخی از چهرههای پستمدرنیسم نیز معتقدند انسان را باید قانع کرد تا سر به قدرت ندهد و زیر بار اقتدار نرود و سرپیچی را فراموش نکند. جیانی واتیمو، استاد فلسفه و اهل ایتالیا، معتقد بود پستمدرنیسم "پایان مطلقها" و "تولد گفتوگو" است.
پایان مطلقها، صرفا پایان مدرنیته و لیبرالیسم نیست، بلکه پایان دین نیز محسوب میشود. بنابراین دفاع برخی از دینداران از پستمدرنیسم، از منظر ارزشهای دینی، دفاع از "بدتر" است در مصاف با "بد".
ژاک دریدا
پستمدرنیسم قاعدتا مارکسیسم را هم نفی میکند چراکه مارکسیسم نیز سرشار از مطلقگرایی بود؛ اما بسیاری از مارکسیستها با پستمدرنیسم همدلی دارند صرفا از این باب که پستمدرنیسم نافی سرمایهداری و لیبرالیسم و دموکراسی است.
پستمدرنیسم عمدتا وجه سلبی و تخریبی دارد و عبور از جهان مدرن را پیریزی میکند. به همین دلیل باید گفت پستمدرنیستها انقلابیون واقعی عصر مدرناند. آنها مدرنیته را با هدف احیاء جهان قدیم نفی نمیکنند بلکه بدون اینکه چشمانداز روشنی از آینده داشته باشند، در پی تخریب مدرنیتهاند و عبور از "امروز" به "فردا" هستند.
آنها برخلاف دیندارانِ منتقد جهان مدرن، بازگشت به "دیروز" را توصیه نمیکنند. نیز برخلاف مارکسیستها مدعی نیستند که "فردا" عاری از نابرابری و سرشار از عدالت خواهد بود.
همچنین برخلاف لیبرالها و سوسیالدموکراتها کم و بیش در پی اصلاح وضع "امروز" نیستند؛ بلکه فقط به عبور از امروز و رسیدن به فردا فکر میکنند و دقیقا به همین دلیل، دست کم در عالم نظر، انقلابیونی تمامعیارند که دغدغۀ از دست رفتن دستاویزها و متّکاهای کنونی انسان را در عصر پس از مدرنیته ندارند؛ عصری که از نظر پستمدرنیستها قطعا دینی یا مارکسیستی هم نخواهد بود.