عصر ایران؛ سبا حیدرخانی - با شنیدن خبر دزدی از بانک ملی ایران، احتمالا تصاویری شبیه به فیلمهای مشهوری با موضوع سرقت به ذهنشان خطور کرد. اما واقعیت چیز دیگری است. نه تنها نمونهای شبیه به چنین سرقتی در ایران رخ نداده که حتی ساخت آن هم به ذهن خیالانگیز سینماگران ایرانی خطور نکرده. میگویند دزدان بانک ملی از هشت لایه امنیتی عبور کردند تا به صندوق امانات برسند؛ ساختمانی مجهز که سال ۱۳۴۱ به دست معمار دانمارکی لورن اوتزان ساخته شد، تا محلی برای نگهداری از امانات مردم باشد. ظاهرا دزدی خیلی عجیب به نظر میرسید اما عجیبتر از آن دستگیری این ۹ سارق بود که گفته شده چون وسایلشان در بانک جا مانده بود، گرفتار شدند. یک دزدی عجیب و یک دستگیری عجیبتر. اما سرقت در سینمای ایران چطور اتفاق میافتد؟
«خداحافظ رفیق» به گفته بسیاری از منتقدان یک نسخه درست و بینقص از سرقت را در سینمای ایران ارائه میدهد. امیر نادری وقتی این فیلم را ساخت بیش از یک دهه از تولید و رونق فیلمهای سرقتی در ایران میگذشت. فیلمهایی که معمولا تعقیب و گریز داشت و کتککاری. نه نقشه پیچیدهای در کار بود و نه صحنهای از یک سرقت چشمگیر. اما خداحافظ رفیق نمایش سرقتی هوشمندانه از یک طلافروشی توسط سه رفیق را روایت میکند. پیش از آنکه امیر نادری فیلمسازی را شروع کرده و سرقت از طلافروشی را دستمایه روایت قصهاش کند ساموئل خاچیکیان اولین فیلم پلیسی سینمای ایران را با موضوعی شبیه به این ساخته بود. ۱۳۳۳ بود که او از جمعی از هنرمندان مثل ناصر ملکمطیعی، آرمان و ویگن دعوت کرد تا فیلم چهارراه حوادث را بسازند. فیلمی که داستانی ساده و بدون پیچیدگی دارد که بیشتر از آنکه به سرقت از طلافروشی بپردازد راوی یک ماجرای عاشقانه است. چهارراه حوادث را نخستین فیلم پلیسی سینمای ایران میدانند. البته گفتهاند «بوالهوس» به کارگردانی ترو آل گیلانی هم بوده که در همان سالها ساخته شده اما نسخهای از آن نیست تا بتوان نظری داد.
ساموئل خاچیکیان یا به قول نزدیکانش «سامول» ژانر پلیسی را در ایران باب کرد. او تا دهه ۴۰ به ساخت فیلمهای پلیسی و مهیج ادامه میدهد و دیگران هم ترغیب میشوند مثل او فیلم بسازند. مثل «دزد بندر» ساخته احمد شیرازی در سال ۱۳۳۴ که متاسفانه نسخهای از آن وجود ندارد یا «دزدان معدن» حسین امیرفضلی در سال ۱۳۳۵ که ماجرای کسانی است که بر سر یک معدن الماس با تبهکاران درگیر میشوند. فیلمهای پلیسی حالا تبدیل به آثاری نسبتا پرفروش در سینمای ایران شدهاند. سال ۱۳۴۰ پرویز خطیبی فیلم «دختر همسایه» را میسازد؛ فیلمی با موضوع سرقت جواهرات از پدری خسیس با اقتباس از نمایشنامه معروف مولیر. ساموئل خاچیکیان هم که در این سال «یک قدم تا مرگ» را ساخته، با فیلم پلیسی بعدیاش یعنی «دلهره» عنوان پرفروش فیلم سال ۴۱ را از آنِ خود میکند. فیلمی بحثبرانگیز که البته موضوعش سرقت نیست. مثل تعداد زیاد دیگری از فیلمهای پلیسی آن سال. جالب اینکه ناصر ملکمطیعی و فردین هم تصمیم میگیرند اولین فیلمهای خود را در همین سال و با همین موضوع پلیسی بسازند. یعنی «سوداگران مرگ» و «گرگهای گرسنه».
سال ۴۱ را اوج رونق فیلمهای پلیسی در ایران میدانند. با اینکه این ژانر، استفاده از موسیقی، رقص و آواز را محدود میکرده و خیلیها ترجیح میدادند همان الگوی فیلمهای موفق در گیشه را ادامه دهند، اما فیلمهای پلیسی هم پشت سر هم ساخته و اکران میشوند. «پرویز دوایی» منتقد سینما درباره گرایش فیلمسازان به ژانر پلیسی نکته جالبی میگوید. اینکه ساختن بزن بزن و هفتتیرکشی، فیلمساز را از پرداختن به حیطههای مشکل دیگر یعنی جدالهای درونی راحت میکند و حل و هضم این ماجراها هم برای مخاطب راحتتر است. اما به اعتقاد دوایی، این علاقه دستهجمعی فیلمسازان به موضوعهای پلیسی به سانسور هم برمیگردد. چون برخلاف فیلمهایی با موضوع اجتماعی و مشکلات، داستانهای پلیسی جنایی بسیار باب طبع سانسور است.
اما در سالهای بعد همین سانسور بیشتر دامنگیر فیلمهایی با موضوع دزدی میشود. ژانر پلیسی در ایران طرفداران بسیاری داشت که نگاه اخلاقی سانسورچیها قبل و بعد از انقلاب اجازه بروز این جذابیت را در فیلمها نمیداد. آنها فیلمسازان را وادار کرده و میکنند تا در آثارشان نشان دهند که دزدی عاقبت ندارد و دزدها حتی بعد از دزدی موفق هم شکستخوردهاند؛ چیزی برخلاف واقعیت.
مثلا «دستهای آلوده» به کارگردانی سیروس الوند که ماجرای چهار جوان است که با شرکت در یک مراسم عروسی اعیانی جواهراتی را میدزدند اما پس از درگیری بر سر مال دزدی، جواهرات به دست پلیس میافتد و دزدها دستگیر میشوند. یا «هفت پرده» به کارگردانی فرزاد موتمن که در آن چهار دوست دست به دزدی مسلحانه از یک فروشگاه میزنند اما در نهایت به دست پلیس کشته میشوند. پایانی دستوری که باعث و بانی از بین بردن جذابیت در سینمای ایرانی شده. مثل همان بلایی که سر فیلم «یک قدم تا مرگ» خاچیکیان در سال ۴۰ آمد. قصه یک باند سارق حرفهای که کارگردان را مجبور به تغییر پایانش کردند تا پلیس پیروز میدان شود.
اما پس از انقلاب ناصر تقوایی با دور زدن همه چون و چراهای سانسور، یکی از درخشانترین فیلمهای پلیسی ایران را میسازد. «ناخدا خورشید» با بازی داریوش ارجمند، ماجرای سرقت مروارید توسط تبعیدیهای جنوب ایران را تعریف میکند. این فیلم اقتباسی از «داشتن و نداشتن» نوشته ارنست همینگوی است. اگرچه ناخدا خورشید گرفتار توقیف نشد، اما فیلم پلیسی درخشان دیگری که پس از انقلاب ساخته شد هرگز فرصت نمایش روی پرده را پیدا نکرد. «طلای سرخ»، ساخته جعفر پناهی با فیلمنامهای از عباس کیارستمی. علت توقیف فیلم، شخصیت محوریاش بود؛ رزمندهای که حالا پیک موتوری پیتزافروشی شده و سرقت از یک طلافروشی را آخرین راه نجات از زندگی فلاکتبارش میداند. رزمنده بودن او و سکانسهایی دیگر، کل فیلم را به توقیف کشاند.
دهه ۷۰ پخش سریالهای کاراگاهی از تلویزیون و بعد ساخت مجموعههای ایرانی «سرنخ» و «کاراگاه علوی»، این نوید را میداد که سینمای پلیسی در حال جان گرفتن در ایران است. اما همچنان نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران نمیتوانند آنچه را در ذهن دارند به راحتی روی پرده بیاورند. مثل شخصیت فیلم «شبح کژدم» ساخته کیانوش عیاری که قصه فیلمنامهنویسی در آرزوی ساختن فیلماش است؛ فیلمی با موضوع سرقت. اما چون هیچکس حاضر به سرمایهگذاری روی فیلمش نمیشود، همان نقشه دزدی فیلمنامه خودش را اجرا میکند.
سانسور و خواست حاکمیت برای نمایش تصویری موفق از پلیس، مانع از رشد سینمای پلیسی در ایران شد. ژانری که اگر خلاقیتش به همان سبک و سیاق دهه ۴۰ پیش میرفت و رشد میکرد امروز یکی از پرفروشترین ژانرهای سینمای بدنه ایران میشد. سانسور میخواست نشان بدهد که سارقان همیشه شکست میخورند. اما بدون سانسور هم امیر نادری با هوشمندی در فیلم خداحافظ رفیق همین کار را کرده است. دزدانی که هنگام تقسیم اموال دزدی به جان هم میافتند و همدیگر را میکشند. امیر نادری هم همان زمان که تیغ سانسور بر رگ نوشتهاش نبود، قصد بزرگنمایی و قهرمانپروی دزدان را نداشت. واقعیت این است که سانسور نتوانست با این پایانهای دستوری دزدی را از جامعه حذف کند. این میان آنچه قربانی شد، سینمای پلیسی زیر تیغ سانسور بود.