برخی از پژوهشگران برای خودکشی تبیینهایی زیستشناختی میآورند. از نظر آنها، خودکشی نوعی انطباقپذیری تکاملی است و بیشترین شیوع را در میان افرادی دارد که امیدی ندارند بتوانند مولد و مفید باشند و احساس میکنند سربار خانوادهشان شدهاند. این افراد دست به خودکشی میزنند تا مسئولیت مراقبت و نگهداری از ایشان بر دوش دیگر اعضای خانواده نیفتد. فهم خودکشی بیشک مستلزم بررسی زیستشناختی و آسیبشناسی فردی است، اما نقش علتهای اجتماعی چه میشود؟
برخی از پژوهشگران برای خودکشی تبیینهایی زیستشناختی میآورند. از نظر آنها، خودکشی نوعی انطباقپذیری تکاملی است و بیشترین شیوع را در میان افرادی دارد که امیدی ندارند بتوانند مولد و مفید باشند و احساس میکنند سربار خانوادهشان شدهاند.
این افراد دست به خودکشی میزنند تا مسئولیت مراقبت و نگهداری از ایشان بر دوش دیگر اعضای خانواده نیفتد. فهم خودکشی بیشک مستلزم بررسی زیستشناختی و آسیبشناسی فردی است، اما نقش علتهای اجتماعی چه میشود؟
بَرِت سوانسن، نیویورکر— در ۱۴ آوریل ۲۰۱۴، حدود ساعت چهار صبح، ویکتوریا مکلاود، دختر هفدهسالۀ اهل نیوزیلند، روی بام یک مجتمع ساختمانی در سنگاپور ایستاد، پیام خداحافظی کوتاهی به دوستانش فرستاد («همهتون رو دوست دارم، ببخشید بچهها»)، و با پرشی بلند فاصلۀ دهطبقهای تا پایان زندگیاش را طی کرد. چند هفته بعدتر، مادر ویکتوریا ردی طولانی روی نمای ساختمان پیدا کرد که نشان میداد دخترش هنگام افتادن از ساختمان تلاش کرده مسیرش را کمی تغییر بدهد و مطمئن شود که روی خودروهای پارکشده نمیافتد، بلکه روی سنگفرش پیادهرو سقوط میکند. لیندا مکلاود دربارۀ دخترش میگوید «خیلی حسابشده کار میکرد، حتی وقتی پرید».
ویکتوریا (یا به قول دوستانش، ویک)، در ماههای منتهی به مرگش، دفتر روزنگاشتی داشت که در آن با وسواس تنشهای ذهنیاش را که رو به تیرگی میگذاشتند ثبت میکرد. ویک، با اندکی شیطنت و با زیرکیِ تمام، مشاهدهگر ریزبینِ همسالانش بود، چنانکه در یکی از یادداشتهایش الگوی «دختران میانمایه» را به چالاکی تشریح میکند «در خیابان کِلِیْمور با کفشهای نایکی ۲۰۰دلاری و با رفیق تمرینِ عین خودش، و البته بهسمت باشگاه، قدم میزند. ... از درک من خارج است که اصلاً چطور میشود زندگی کسی اینقدر منظم باشد». با عمیقترشدن افسردگیاش، نثر او هم بیشتر آگاهانه و تسلیناپذیر میشود. او مینویسد «امروز بد بود. زیر دوش نشستم. همۀ آن بیتهای گریهآور را خواندم. روی تخت نشستم. همۀ آن آهنگهای غمگین و بیتهای گریهآور را خواندم. ... لطفاً یک کاری کن این غم تمام شود. لعنتی یک کاری کن تمام شود. خدایا، هر چیزی که آن بیرون هستی، لطفاً تمامش کن».
جسی برینگ، روانشناسِ پژوهشگر در دانشگاه اوتاگو و نویسندۀ کتاب جدید استعداد خودکشی: چرا خودمان را میکشیم؟، معتقد است روزنگاشت ویک یک تصویر «خارقالعاده» از افشاگری شناختی است. گرچه شاد موشکافی یادداشتهای روزانۀ یک نوجوان اقدام علمی قابلاعتمادی به نظر نیاید، برینگ نشان میدهد که چطور تکامل روزنوشتههای غمگین ویک با نظریۀ روی باومایستر، روانشناس اجتماعی، تطابق پیدا میکند.
باومایستر، در مقالۀ «خودکشی همچون فرار از خویشتن ، یک نظریۀ ششمرحلهای ارائه میکند که نشان میدهد فرد چطور میتواند به گودال نابودی خویشتن بیفتد. آنچه از تحقیق برینگ حمایت میکند این باور است که شناساندن خبطهای روانشناختیِ منتهی به خودکشی میتواند، در جای خود، بر گسترش آنها مهار بزند. از نظر برینگ، موضوع شخصی است. او مینویسد «وقتی دوباره مستعد خودکشی شدم -نه اگر، بلکه وقتی میخواهم به یک فهم علمی روزآمد مجهز باشم که به من اجازه دهد بهنحو انتقادی افکار روز آخر خودم را تحلیل کنم یا حداقل اگر قرار است با خودکشی از یادها بروم آگاهانه وارد این کارزار شوم».
انتشار کتاب برینگ اصلاً بیموقع نبود. بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۶، نرخ خودکشی تقریباً در همۀ ایالتهای آمریکا بالا رفت، و سیلی از مقالات جدید ظاهراً خواستهاند توضیح دهند که چرا برخی جمعیتها -کشاورزان، کهنهسربازها- با شمارگانی بیسابقه دست به کشتن خویشتن زدهاند.
با این وصف، کتاب برینگ به مجموعۀ آثار ویژۀ مطالعات خودکشی -یا خودکشیشناسی- میپیوندد که در سرتاسر تاریخ کوشیدهاند وسوسۀ خود-نابودگری را بررسی کنند. از جملۀ این کتابها یکی خودکشی: یک مطالعه در جامعهشناسی، نوشتۀ امیل دورکیم، است، یکی دیگر شب زود فرا میرسد: فهم خودکشی، نوشتۀ کیْ ردفیلد، است، و یکی هم خدای وحشی: مطالعهای درباب خودکشی، نوشتۀ ایْ. آلوارز. هرکدام از این کتابها همچون یک سنگواره از بافت تاریخی خاص خودشان خبر میدهند. کتاب قطور دورکیم، که در ۱۸۹۷ منتشر شده است،
شاهدی است درخشان بر عصر پیشرفت، با ایمان استوارش به مهندسی اجتماعی و این پیشنهادش که میتوان با اصلاح نهادها از خودکشیها جلوگیری کرد. در این بین، خدای وحشی در ۱۹۷۱ منتشر شده و اسیر شبح فروید و نظریۀ روانکاوی اوست.
پس همانطور که انتظار میرود، کتاب برینگ تقریباً دلبستگیهای فرهنگی خود ما را منعکس میکند. برای نمونه، یکی از فصلهای ابتدایی کتاب به این پرسش میپردازد که آیا باید خودکشی را نوعی انطباقپذیری تکاملی ببینیم یا نه. برینگ خلاصهای از حرفهای یک عصبشناس، به نام دنیس دکاتاندزارو، را بیان میکند که در دهۀ ۱۹۸۰ پیشگامِ این دیدگاه ژن-محور به خودکشی بود و میگفت فکر خودکشی «بیشازهمه در میان افرادی شایع است که دورنمای خوبی از مولّدبودن خودشان ندارند» و همچنین در میان کسانی که «از منابع خانواده استفاده میکنند بدون اینکه نقشی در خانوادهشان داشته باشند». معتاد سیسالهای را در نظر بگیرید که برای گذران زندگی به بخشندگی برادرِ بزرگتر و موفقترش وابسته است.
این فرد، با اقدام به خودکشی، ممکن است بقای ژن خودش را تضمین کند؛ از منظر زیستشناختی، فرزندان برادر بزرگتر شانس بیشتری برای شکوفایی خواهند داشت اگر این آدم وابسته دیگر وجود نداشته باشد. (همانطور که برینگ اشاره کرده است، این تصمیمهای «انطباقی» آگاهانه نیستند بلکه از محرکهای پنهان و نخستی نشئت میگیرند). منطق مشابهی در مورد خودکشیهای دیگرخواهانه بیان میشود که کوند راسموسن آن را در میان گروهی از ساکنان بومی کانادا مشاهده کرده است، گروهی که در میانشان اعضای کهنسال قبیله عُمر خود را پایان میدهند تا مسئولیت مراقبت از ایشان بر دوش نسل بعدی نیفتد.
برینگ به بررسی نقش نورونهای دوکیشکلِ ویژۀ پستانداران (VEN) نیز میپردازد که در احساس همدلی، خودآگاهی، و سایر کارکردهای اجتماعی پیشرفته نقش دارند. در پژوهشِ یک روانپزشک اعصاب به نام مارتین برونه مشخص شده که «چگالی نورونهای VEN در مغز قربانیان خودکشی در مقایسه با گروه کنترل بهطرز معناداری بیشتر است». در بخش دیگری از کتاب، آزارهای مجازی (سایبربولی) بهعنوان مقصر احتمالی [خودکشی افراد] بررسی میشوند، هرچند برینگ، انگار که بترسد حرفش را قدیمی و ارتجاعی تعبیر کنند، با دودلی آن را بیان میکند.
او مینویسد: «اینترنت جلوهای از طبیعت انسان است و، بهدلیل ظرفیت ویژهاش در پُلزدن بین شکافهای اجتماعیِ عظیم، مهم است تأکید کنیم که نهفقط موجب احضارِ بدترین چیزهای درون ما میشود، بلکه چیزهای خوب زیادی را نیز به همراه میآورد». در ادامه، دست به ستایشِ تلاشهای اصلاحی شرکتهایی مانند فیسبوک میزند، که از هوش مصنوعی استفاده میکنند تا پُستهایی که خودکشی یا سایر تعابیر حاکی از آسیب به خویشتن در آنها ذکر شده را پیدا کنند. توجه او نسبت به مطالعات متنوعی که نشان میدهند میزان افسردگی در میان افراد جوانِ حاضر در رسانههای اجتماعی بالاتر است از این هم کمتر است.
برخی از خوانندگان از اینکه برینگ نسبت به دغدغههای جامعهشناختیِ بزرگتر حساسیتی نشان نمیدهد نگران خواهند شد. درحالیکه او میپذیرد افسردگی ویک احتمالاً بر اثر معیارهای اجتماعی رفاه و موفقیت بدتر شده است، و اینها گرایش او به کمالگرایی را در حین آمادهشدن برای دانشگاه وخیمتر کرده است، به نظر میرسد برینگ هرگز به فکرش نمیرسد که این قبیل برداشتها محصول نظامهای اجتماعی بزرگتر هستند. علاوهبراین، در یکی از فصلهای کتاب که برینگ به بررسی پدیدۀ جدیدِ پخش آنلاین خودکشی میپردازد، بر سر این نکته توقف نمیکند که چرا مارکوس یانس، دانشجویی که دارزدن خودش را در یک وبسایت سوئدی، به نام فلشبک، به صورت آنلاین پخش کرده بود، تصمیم گرفت بهجای طناب کابلهای اینترنت را دور گردنش بپیچد. به نظر میرسد برینگ به نمادپردازی پنهان در این خودکشی هیچ توجهی نکرده باشد.
استعداد خودکشی به نابرابری اقتصادی یا رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ هیچ اشارهای نمیکند. از نظر کسانی که به محرکهای غیرزیستشناختی خودکشی علاقه دارند، ازقلمانداختن اینها عجیب است. بالاخره نادیدهگرفتن اینکه افسردگی و خودکشی تا حد زیادی واکنشهایی
عملِ خودکشی حتماً متضمن ایرادهای زیستشناختی و گرایشهای شخصی است. اما با توانایی یک جامعه -ساختارهایش، اجبارهایش و ایدئولوژیهای غالبش- در بیان و حفظ هدف نیز تلاقی دارد
به فرهنگ در معنای وسیعتر کلمه هستند به معنای پذیرفتن این است که محرومیت ما از فرصتها اصلاحشدنی نیست.
از نظر اولیور جیمز، روانشناس و نویسندۀ کتابِ سرمایهدار خودخواه، نسبتدادن افسردگی و خودکشی به ژنتیک گویای تعهدی لجامگسیخته به نئولیبرالیسم است.
او مینویسد: «اینکه ژنها رفتار و رفاه ما را توضیح بدهند حواسها را از نقش علَّی جامعه پرت میکند». برینگ میپذیرد که خودکشی را ژنها «به طرزی گریزناپذیر» ایجاب نمیکنند، ولی باز هم در سرتاسر کتابش بر آسیبشناسی فردی تمرکز دارد. مارک فیشر، منتقد و نویسندۀ کتاب واقعگرایی سرمایهدارانه، که خودش نیز در ۲۰۱۷ دست به خودکشی زد، در کتابش این رویکرد را رد میکند و میگوید: «بیماری همهگیرِ اضطراب که زمانۀ ما را رنجور کرده اگر فقط مسئلهای خصوصی دیده شود که افراد آسیبدیده را آزار میدهد، به درستی فهمیده و درمان نخواهد شد».
عجیب اینجاست که برینگ، بهرغم ایمان تامّی که به قدرت شفابخش علم دارد، در آخرین توصیهاش دست به دامن خیال و رؤیاها میشود. در فصل آخر، او خوابی در جوانیاش را تعریف میکند که در آن وارد یک سالن تئاتر مجلل میشود و روی صحنه ماکتی از تختخواب کودکیاش قرار دارد. در آن گوشه نسخهبدلِ بچگیِ خودش در خواب عمیق است، و بیرونِ یک پنجرۀ مقوایی روحش در هوا، مثل اسکروج، معلق و منتظر است.
از نظر برینگ، چشمانداز این رؤیا -یعنی چشمانداز یک تماشاچی در سالن تئاتر- در خمودگیهایمان در حالت بیداری نیز مزیتی کاربردی دارد. فرد وقتی بیرون از واقعیت میایستد راحتتر میتواند بپذیرد که واقعاً هیچچیز مهم نیست. چون ما روح جاودان نداریم، «زندگی پس از مرگی در کار نیست؛ بدون زندگی پس از مرگ، فقط تئاترِ اکنون وجود عملِ خودکشی حتماً متضمن ایرادهای زیستشناختی و گرایشهای شخصی است. اما با توانایی یک جامعه -ساختارهایش، اجبارهایش و ایدئولوژیهای غالبش- در بیان و حفظ هدف نیز تلاقی دارد خواهد داشت. خودکشی؟ بههرحال خیلی زود خواهی مُرد». این «قدرت معنویِ» نهیلیسم است که راهحلی برای برینگ فراهم میآورد.
در افسانۀ سیزیف، مقالۀ برجستۀ آلبر کامو، از قضا دقیقاً همین برداشت از زندگی روزمره است که فکر خودکشی را برمیانگیزد. او مینویسد: «روزی این صحنه فرومیریزد: بیدارشدن، سوار تراموا شدن، چهار ساعت کار در دفتر یا کارخانه، غذاخوردن، سوار تراموا شدن، چهار ساعت کار، غذاخوردن، خوابیدن، و شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، همه روی یک ترتیب مشخص -همین مسیر تقریباً همیشه دنبال میشود. اما یک روز آن ’چرا‘ وسط میآید و همهچیز در آن خستگی با سردرگمی همراه میشود». این روال خشک زندگی مدرن خیلی زود شبیه یک صحنۀ نمایش میشود.
اما برخلاف برینگ، که این را مایۀ رهایی مییابد، کامو آن را دلیلی مناسب برای پایاندادن به زندگیاش قلمداد میکند. بقیۀ تحقیق او صرف این میشود که چطور ما میتوانیم در جهانی که عاری از هدف است دوام بیاوریم.
از نظر کامو، سه گزینه وجود دارد. یک، فرد میتواند خودش را بکُشد، رقص نور واقعیت را از برق بکشد. دو، فرد میتواند -مثل کیرکگور یا داستایفسکی- دست به «خودکشی فلسفی» بزند، یعنی یک نظام ایدئولوژیک را بپذیرد (مسیحیت، مارکسیسم)، گرچه کامو معتقد است همۀ این نوع جزمها تماماً مهمل هستند. درنهایت، میتوانیم گزینۀ سوم کامو را انتخاب کنیم که عبارت است از زیستنِ یک زندگیِ «پوچ»، یعنی درک پوچی زندگی، اما پذیرفتنش و یافتن نوعی شادکامی در وسط کشمکش. همانند سیزیف، که خدایان محکومش کرده بودند تا سنگی را بالای تپه ببرد فقط برای اینکه دوباره به پایین تپه بیفتد، ما هم باید هر روز بلند شویم تا دوباره بیفتیم، و بدانیم که این چرخه چیزی نیست جز یک رژیم سخت و ملالتبار. (چنانکه بعضی از منتقدان گفتهاند، کامو نتوانست متوجه شود که تندادنش به پوچگرایی خودش نوعی خودکشی فلسفی است).
کامو تقریباً یک قرن و نیم بعد از عصر روشنگری مینوشت، زمانهای که، به قول نیچه، بنای دین فروریخته بود و شهروندان جهان غرب مانده بودند و تکاپوی یافتن نظامی از باورهای جایگزین. بدون آن طرح داستانیِ مژدۀ مسیحی، با آن نگاه موعودگرایانهاش به تاریخ، هدف زندگی و جایگاه ما در جهان بهطرز غمانگیزی نامطمئن شده بود. با توجه به تقدیرباوریِ سختگیرانۀ برینگ -وِرد زبان او «هیچچیز مهم نیست» است- پرسش از اینکه آیا انسانها اکنون نیز چنان اضطرابی را حس میکنند یا نه برای او نشانۀ عقبماندگی و گستاخی است. این با شواهدی که خیلیها گرد آوردهاند در تضاد است، از جمله با مقالۀ جدیدی در نشریۀ تایمز، به قلم کِلِی راتلج، دانشمند رفتاری، که دادههای جدیدی ارائه کرده که نشان میدهند چطور رفتن بهسمت خودکشی را میتوان به «بحران بیمعنایی» نسبت داد.
اگر با عینکِ خودکشی فلسفی به روندهای سبکزندگیِ معاصر نگاه کنیم، روشن خواهد شد که، بهرغم همۀ چاپلوسیهایمان دربارۀ یکهتازی علم، درصد قابلتوجهی از ما هنوز هم زانو میزنیم و نرمشهای دینی انجام میدهیم. حالا چه در قربانگاه فراانسانگرایی ، با آن وعدههای زندگی جاودان از طریق رُباتها، کمر خم کنیم چه در خانۀ سلامت، با آن فرقۀ پرسروصدای کراسفیتیها، گردهم آییم، بههرحال نوعی ایدئولوژی را میپذیریم که چارچوبی برای معنا در اختیارمان قرار میدهد. تشخیص کارکرد معنوی این ایدئولوژیها میتواند به ما در فهم نقششان در جلوگیری از خودکشی کمک کند، اما برینگ اصلاً این را در نظر نمیگیرد.
از نظر برینگ، تجزیۀ علل سلامت روان جایی برای مأموریتِ متعفّنِ تفکرِ ایدئولوژیکی باقی نمیگذارد. جایی در کتاب، برینگ اشاره میکند کسانی که کلیسا میروند -کسانی که ارزش زیادی به خطاپذیری جمعی میدهند- چهار بار کمتر از همقطاران سکولارشان احتمال دارد که مرتکب خودکشی شوند. اما او نمیتواند هیچگونه تسلایی از این آمار بگیرد. او اذعان میکند که نمیتواند از «دین یا هر نظام اعتقادی که در آن رنج انسان چیزی معنادار تصور میشود» حمایت کند. جدا از اینکه معلوم نیست منظور برینگ چه نوع رنجی است، نکته این نیست که ما باید همه لباس کشیشی بر تن کنیم و تعلیمات دینی را از بر بخوانیم. خیر، نکته این است که آن نظامی که ما میپذیریم نمیتواند خالی از ارزشگذاری باشد، دستکم نه تا آنجا که از ما در برابر نومیدی که کامو با آن حالت دلخراش بررسیاش کرده حمایت میکند.
عملِ خودکشی حتماً متضمن ایرادهای زیستشناختی و گرایشهای شخصی است. اما با توانایی یک جامعه -ساختارهایش، اجبارهایش، و ایدئولوژیهای غالبش- در بیان و حفظ هدف نیز تلاقی دارد. در دسامبر امسال، مجلۀ پوشاک و مُد جیکیو مجموعه شواهدی راجع به آنتونی بوردین، سرآشپز و مجری آمریکایی، منتشر کرد که بعد از اقدام به خودکشی او در ۲۰۱۸ گردآوری شده و حاوی حکایتی تلخ دربارۀ یکی از اپیزودهای عمومی برنامۀ او با نام «جاهای ناشناخته»۸همراه با باراک اوباما بود. ظاهراً حین وقت آزاد، درحالیکه مشغول امتحانکردن نوشیدنی در هانوی (پایتخت ویتنام) بودند، بوردین سرش را کج میکند و از اوباما میپرسد «هر دوی ما پدریم. میتونی به من بگی که همهچی درست میشه یا نه؟». رئیسجمهور پاسخ میدهد «بله، تونی. همهچی درست میشه». بوردین، کسی که از کنجکاویکردن در سراسر جهان لذت میبرد، به اوباما متوسل میشود که مثل او یک پدر است، اما درخواستش شاید درخواست یک نویسنده هم بود، نویسندهای که دربارۀ انسجام خط داستانی به شک افتاده و میخواهد روایتگر اصلیْ حقیقت و معنای داستان را اعاده کند.
«کل تاریخ را میشود به کسانی که مینویسند و کسانی که نمینویسند تقسیم کرد». این را کیرکگور گفته که خودش مفصل دربارۀ تازیانۀ خودکشی نوشته است. «کسانی که مینویسند نومیدی را به نمایش میگذارند، و کسانی که میخوانند آن را تکذیب میکنند و بر این باورند که خود صاحب حکمتی برترند». ویکتوریا مکلاود خودش یک نویسنده بود و، حتی با آن سن کم، رویکردی ریزبینانه به جهان و شخصیت روایی گیرایی را به نمایش میگذاشت. ویک، در روزنگاشتش، در حال کار روی یک داستان بهشدت مهم بود، داستانی که همۀ سؤالهای درست را میپرسید. کشمکش او در میان صفحات این داستان حاکی از نوعی آگاهی است که در برابر انتظارات و فشارهای اجتماعی ساییده شده و با نومیدی در جستوجوی روایتی باثباتتر است. البته اصلاً نمیشود گفت که اگر داستان بهتری بود او خودش را نمیکشت. اکنون این مسئولیت بر دوش ماست که داستانهایی را که همچنان تعریف میکنیم بررسی کنیم.
منبع: میگنا