«ایران از نگاه مسافران» مجموعهای ویدئویی است که در هر قسمت مسیر سفر و نگاه یکی از جهانگردان به ایران را تعریف میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران از نگاه مسافران؛ قسمت چهارم: ژان و مارسل دیولافوا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایزابل استریتر؛ داستان ما درباره این زن نیست. اما او نقشی مهم در ماجرایی دارد که قرار است ببینید. پس نامش را یادتان باشد تا به وقتش.
۴ اردیبهشت ۱۳۰۵: رضاشاه در تالار سلام کاخ گلستان تاج بر سر میگذارد. سلسله قاجار تمام و دودمان پهلوی کار خودش را آغاز کرده. اما او نمیداند از چند سال پیش شبکه گستردهای از جاسوسان روس تمام ارکان حکومت را گرفتهاند.
آقابکف: «هماکنون ایران برای ما مرکز جاسوسی هندوستان و عراق نیز هست و همانگونه که برلین مرکز گ.پ.ئو در اروپاست، تهران نیز مرکز گ.پ.ئو در غرب آسیا شده و تهران برای ما حکم برلین ثانی است.»
۱۳۰۸(نخستین ریلگذاریها): ساخت راهآهن در ایران آغاز میشود. روسها به تمام اسناد و نامهنگاریهای مربوط به این پروژه دسترسی دارند. همهچیز را میخوانند؛ محرمانه و غیرمحرمانه. همان کاری که با شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان میکنند.
آقابکف: «ما میتوانستیم به راحتی پروندههای وزارتخانههای ایران را برای چندروز نزد خود نگه داریم. ما عین این کار را با اسناد مربوط به شرکت نفت انگلیس و ایران و شرکتهایی که عهدهدار ساختن راهآهن ایران بودند، نیز انجام میدادیم.»
شبکهای بزرگ از جاسوسان خبره. تشکیلاتی وسیع که به دستور مسکو ایجاد شده و زیر نظر یک فرد میچرخید؛ گئورگی آقابِکف. اول او را بشناسیم. پس برویم به ترکمنستان، جایی که در آن به دنیا آمد و آن سالها جزوی از امپراتوری روسیه بود.
نام اصلیاش گریگوری آروتیونوف بود که خود را گئورگی آقاباکف نامید. زاده ۲۵ دیماه ۱۲۷۳ خورشیدی در عشقآباد و در خانوادهای آهنگر که در کار قاچاق تریاک هم بودند. با آغاز جنگ جهانی اول، او به جبهه روسیه تزاری علیه امپراطوری آلمان رفت و دو سال بعد راهی مدرسهای نظامی در تاشکند شد. وقتی انقلاب بلشویکی سوسیالیستی، روسیه را دگرگون میکند، آقابکف ارتش تزاری را ترک کرده و در گارد سرخ حکومت تازه بر سر کار آمده ثبتنام میکند.
بازوی اطلاعاتی این رژیم تازه چکا نام داشت که آقابکف زمستان ۱۲۹۹ خورشیدی به استخدام آن درمیآید و مأمور سرکوب راهزنان و نهضتهای انقلابی منطقه میشود. او اینجا در شهر یکاترینبورگ روسیه، ماموریتهای مهمی را برای ترور مخالفان به انجام میرساند و در شهر تیومن موفق میشود شورش دهقانان را سرکوب کند.
تا مأموریت ایران آقابکف آغاز شود، او راهی طولانی را میرود و جاسوس خبرهای میشود. از آنجا که فارسی و ترکی را به خوبی صحبت میکرد، به بخارا در ازبکستان رفت تا با جنبش باسماچیها مبارزه کند. نامی که روسها روی گروههای مبارز مسلمان علیه روسیه در آسیای میانه گذاشته بودند. کسانی که با پیوستن اِنوِر پاشا تقویت شدند.
انور پاشا وزیر جنگ سابق امپراتوری عثمانی بود. کشوری که در جنگ جهانی اول شکست خورد و از هم پاشید. انور پاشا که متهم به جنایت جنگی بود و فراری، بعد از جنگ، قیام علیه روسیه را هدایت میکرد و در بخارا جنبشهای مبارز را توسعه میداد. ماموریت آقابکف یافتن محل اختفای او بود.
۱۳ مرداد ۱۳۰۱: آقابکف محل اختفای انورپاشا و نیروهایش در بَلجُوان تاجیکستان را پیدا کرده و ارتش سرخ به آنجا حمله میکند. انورپاشا کشته و بقیه هم دستگیر میشوند. در این مدت چکا سازمان امنیتی روسیه منحل و بهجایش «گ.پ.ئو» تاسیس شده و تمام اعضای چکا به آن ملحق شدهاند. حالا نوبت ماموریت بعدی آقابکف در افغانستان است؛ یافتن نیروهای فراری باسماچی و زیر نظر گرفتن اتباع آلمانی و انگلیسی در این کشور. او بعد از دو سال با کارنامهای قابل قبول به مسکو میرود و نوبت به ماموریت بعدیاش میرسد؛ ایران.
سال ۱۳۰۵ روابط اقتصادی ایران و روس که حالا نامش اتحاد جماهیر شوروی شده، به چالش رسید. دولت روس به بهانه صنعتی کردن کشور، ورود اغلب کالاهای تجاری از چین، افغانستان، ترکیه و ایران را به شوروی ممنوع کرده و تجار و بازرگانان ایالتهای شمالی ایران در تنگنا افتاده بودند.
عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، اردیبهشتماه ۱۳۰۵ برای مذاکره به شوروی میرود، اما نمیتواند کاری از پیش ببرد.
مرداد ۱۳۰۵: تابستان همین سال است که گئورگی آقابکف راهی ایران میشود؛ تحت عنوان بازرس کل هیئت تجاری شوروی در ایران. او حالا در سازمان «اُ.گ.پ.ئو» کار میکند که پس از «گ.پ.ئو» تشکیل شده. آقابکف به تهران میرسد و به سرعت راهی مشهد میشود.
آقابکف: «در خراسان حدود۵۰ مامور مخفی داشتیم. چنان بر اوضاع مسلط بودیم که از یک نامه و یا یادداشت معمولی دولت ایران گرفته تا مهمترین اسناد سیاسی کنسولگری انگلیس، محال بود از نظر ما مخفی بماند.»
آقابکف در مدت حضور خود در مشهد، تشکیلات گستردهای از جاسوسان را در شرق ایران درست کرد و سپس به تقویت بلوچستان، تهران و خوزستان پرداخت. شبکهای بزرگ از ایرانیانی که در سمتهای مختلف اداری یا حکومتی بودند و برای شوروی جاسوس میکردند. از خواندن نامههای محرمانه دربار و سفارت انگلیس گرفته تا پی بردن به اهداف ایران درباره تجارت و سیاست. در این مدت شرکتهای اقتصادی روس و ایران هم به این شبکه جاسوسی کمک میکردند، شرکتهای بازرگانی و تجاری که سراسر ایران در کار پنبه، حملونقل، ابریشم و قند بودند.
آقابکف موفق میشود با راهاندازی اعتراضات، فشار بر دولت را بیشتر کند تا زودتر مذاکره با شوروی را به سرانجام برساند. دراین میان جاسوسان او اقدامات ایران برای مذاکره با روسها را از پیش به او میگفتند:
آقابکف: «پس از ورود به تهران متوجه شدم که جاسوس شماره ۱۵ توانسته شخص بسیار مهمی را به خدمت ما اجیر کند که متصدی دفتر رمز نخست وزیری بود و ما او را تحت شماره ۳۳ وارد لیست جاسوسان کردیم.»
قرارداد اقتصادی دو ساله ایران و شوری بسته میشود و آقابکف به مسکو رفته و ترفیع میگیرد. او بار دیگر هم به ایران میآید و اینبار هدفش تقویت و یکپارچگی شبکه جاسوسانی است که در ایران ساخته.
یکی از ماموریتهای او پیدا کردن این فرد بود؛ بوریس باژانف منشی مخصوص استالین که فرار کرده و به ایران پناه آورده بود. یاران آقابکف چندبار تلاش کردند تا او را ترور کنند که موفق نشدند و نهایتا باژانف به فرانسه رفت و از دسترس خارج شد.
ماموریت بعدی آقابکف مبارزه با ارامنه داشناک و قفقازیهای مساواتی بود که خواهان استقلال از شوروی بودند. همچنین باید روسهای سفید را پیدا میکرد؛ طرفداران حکومت تزاری روسیه را. آقابکف در تبریز این مبارزه را سامان داد که تا حدود زیادی موفق بود. او ۱۶ اردیبهشت ۱۳۰۷ از ایران رفت.
آقابکف: «در حال حاضر تشکیلات سرویس مخفی گِ.پِ.ئو در ایران به حدی تکامل یافته که میتواند در صورت قطع روابط سیاسی و یا وقوع جنگ بین دو کشور، مانند یک سازمان رسمی به ما خدمت کند.»
۱ آبان ۱۳۰۸: آقابکف برای ماموریت بعدیاش وارد استانبول میشود. تحت نام ارمنی نرسس اوسپیان و در غالب تاجری ایرانی. از اینجاست که داستان زن آغاز میشود که در ابتدا گفتیم؛ کسی که باعث لو رفتن شبکه جاسوسی بزرگ شوروی شد.
ایزابل استریتر بیست ساله بود و معلم زبان انگلیسی آقابکف در استانبول شد. اما بین این دو علاقهای شکل گرفت و آقابکف کار خود را ناتمام گذاشت. پدر ایزابل موافق ازدواج آنها نبود و این دو مجبور شدند مخفیانه در کنسولگری ایران در استانبول ازدواج کنند؛ در ۳ خرداد ۱۳۰۹. آنها سپس با قطار راهی فرانسه شدند تا همانجا زندگی کنند.
اما خانواده ایزابل موفق میشوند حکم اخراج آقابکف را از فرانسه بگیرند، پس او راهی بروکسل میشود و ایزابل به استانبول برمیگردد. اینجاست که آقابکف همهچیز را لو میدهد. او در مصاحبه با روزنامه شیکاگو تریبیون در شهریور ۱۳۰۹ هویت خود را آشکار کرده و جان خود را در خطر میداند. سازمانهای اطلاعاتی به سراغش میآیند و او هم شرط همکاری اطلاعاتی را اعطای پناهندگی و بازگرداندن همسرش میگذارد که انجام میشود.
او کتابهای زیادی منتشر کرد. درباره اسرار شبکههای جاسوسی که سالها برای ساختش زحمت کشیده بود. خبر ۲۸ مهر ۱۳۰۹ به ایران میرسد و بلافاصله نظمیه شروع به ردیابی ماجرا میکند. تا پایان این سال برخی جاسوسان در ایران دستگیر میشوند.
فروردین ۱۳۱۰ رضاشاه سرتیپ فضلالله زاهدی را از فرماندهی نظمیه برکنار و سرتیپ محمدحسین آیرم را به جای او منصوب میکند. آیرم در نظمیه پلیس سیاسی دایر میکند و چون به عبدالحسین تیمورتاش هم مشکوک است، او را زیر نظر میگیرد. شبکه جاسوسی روسها تا حدود زیادی ضربه میخورد و دو سال بعد تیمورتاش هم بازداشت و ۹ مهر ۱۳۱۲ در زندان قصر کشته میشود. درباره چرایی مرگ او دلایل بسیاری گفتهاند: گزارشهای نادرست آیرم به رضاشاه، دخالت بیش از حد تیمورتاش در امور سیاسی کشور، زیاد شدن قدرتش در امور مملکت، ملاقات محرمانه با سران شوروی، اخذ وامهای کلان از بانکها و موارد بسیار دیگر که نمیتوان دربارهشان قاطعانه نظر داد.
به این ترتیب پرونده شبکه بزرگ جاسوسان روس در ایران بسته شد. اما سرنوشت آقابکف:
سه سال بعد از پناهندگی همسرش ایزابل او را ترک کرده و میرود. آقابکف هم جذب باندهای خلافکار میشود و در جریان جنگ جمهوریخواهان و سلطنتطلبان در اسپانیا، برای قاچاق اشیاء هنری و تاریخی، گرفتار پلیس مخفی شوروی شده و در کوهستان پیرنه در مرز فرانسه و اسپانیا به طرز فجیعی قتل میرسد و تکه تکه میشود؛ در مردادماه ۱۳۱۶.
اما روایت دیگری هم هست. اینکه برای خرید کلکسیونی از جواهر، وارد ساختمانی در پاریس میشود و آنجا او را قطعه قطعه میکنند. پایان کار نخستین مامور اطلاعاتی شوروی که بهخاطر عشق آتشیناش از کشور گریخت و شبکه جاسوسان خود در ایران را افشا کرد.
* پیشنهاد می کنیم فیلم هایی زیر را هم تماشا کنید:
دست شما درد نکنه
این انور پاشا هم خودش داستان جالبی دارد. بعضی ها می گن که ممکن بوده از عوامل نفوذی یا نزدیک به آلمان باشد. چراکه در بحبوحه جنگ جهانی اول، کشتی جنگی آلمانی که به عثمانی پناهنده شده بود که در آن حین فرمانده کل قوای عثمانی انور پاشا بوده، بعد از از پناهندگی تمام سربازان و فرمانده کشتی لباس نظامی عثمانی پوشیده و با همان لباس و همان کادر به بندر روسیه در دریای سیاه رفته و در آن جا به کشتی های تجاری غیرنظامی و نظامی آتش گشوده و باعث اعلام جنگ روسیه تزاری علیه عثمانی شود. جنگی که مرد مریض اروپا (عثمانی) را به پایان حیاتش رساند. قابل ذکر هست که انور پاشا قبلا که به آلمان سفر می کند، پادشاه او را در کنار خودش می نشاند که باعث تعجب و ناراحتی فرماندهان آلمانی می شود.
این ها را یک تاریخ دان ترکیه ای روایت می کرد.
خدا عمال روسیه و شوروی را لعنت کند.