صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۲۸۸۰۱
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۰ - ۰۷ اسفند ۱۴۰۰ - 26 February 2022

ماجرای اوکراین چیست؟

اوضاع در چهار سال دولت دونالد ترامپ بدتر شد. ترامپ که - بدون مدرک - متهم به فریب‌خوردن از روسیه است، می‌خواست مطمئن شود که از هر اقدام ضد روسی استقبال کرده باشد و در عین حال همزمان از پوتین هم بعنوان یک رهبر بزرگ تملق می‌گفت.

مقاله‌ی پیش رو، تحلیلی تاریخی است که به بحران جاری در اوکراین از منظر روابط بین‌الملل نگاهی موشکافانه دارد.

جک متلاک، نویسنده‌ی مقاله، سیاستمدار، تاریخ‌نگار و استاد دانشگاه، فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های دوک و کلمبیاست و ۳۵ سال سابقه‌ی فعالیت دیپلماتیک دارد که بیشتر آن با سال‌های جنگ سرد مقارن بوده است. متلاک سال‌ها در سفارت آمریکا در شوروی فعالیت کرده و در بزنگاه‌های مهم تاریخی مانند بحران موشکی کوبا، پایان مسابقه‌ی تسلیحاتی بلوک شرق و غرب و بخصوص پایان جنگ سرد، حضور داشته است.

او از سال ۱۹۶۲ وارد سفارت مسکو شد و سمت‌های مختلفی را تجربه کرد که در مهم‌ترینش بین سال‌های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۱، سفیر آمریکا در مسکو بود. او اکنون در نودودوسالگی عضو هیئت‌مدیره‌ی کمیته‌ی آشتی آمریکا و روسیه است.

این مقاله چندی پیش از حمله‌ی روسیه به اوکراین، ابتدا در وبسایت این کمیته منتشر شده و با وجود اینکه حدس متلاک در احتمال توافق آمریکا و روسیه و ختم غائله درست از آب در نیامد، اما تحلیل او از ریشه‌های وقوع این جنگ و کشمکش‌های آمریکا و روسیه پس از فروپاشی شوروی بخصوص بر سر گسترش ناتو، با استناد به قواعد روابط بین‌الملل و تجربه‌های او، همچنان معتبر و خواندنی است:

«هر روز به ما گفته می‌شود که جنگ در اوکراین ممکن است قریب‌الوقوع باشد؛ گفته می‌شود که سربازان روس در مرز اوکراین جمع شده‌اند و هر زمان می‌توانند حمله کنند. به شهروندان آمریکایی توصیه شده که اوکراین را ترک کنند و وابستگان کارکنان سفارت آمریکا در حال خروج از این کشورند. در همین حال رئیس جمهوری اوکراین توصیه کرده از هراس‌افکنی جلوگیری شود و صریحاً گفته حمله‌ی روسیه را قریب‌الوقوع نمی‌داند.

ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، هرگونه قصد حمله به اوکراین را رد کرده است. خواسته‌ی او این است که روند عضوگیری ناتو متوقف شود و بویژه روسیه این اطمینان را داشته باشد که اوکراین و گرجستان هرگز عضو ناتو نمی‌شوند. جو بایدن از دادن چنین تضمینی امتناع کرده اما تمایل خود برای ادامه‌ی گفت‌وگوها درباره‌ی مسائل ثبات استراتژیک در اروپا را بوضوح اعلام کرده است. در همین حال، دولت اوکراین صریحاً اعلام کرده که قصد ندارد توافق سال ۲۰۱۵ برای الحاق مجدد استان‌های منطقه‌ی «دونباس» به اوکراین - با میزان زیادی از خودمختاری محلی - را اجرا کند؛ توافقی با روسیه، فرانسه و آلمان که ایالات متحده هم آن را تأیید کرد.

شاید بطور غم‌انگیزی در اشتباه باشم، اما نمی‌توانم این بدگمانی را نادیده بگیرم که ما شاهد یک بازی معماگونه‌ایم که عناصر مسلط در رسانه‌های آمریکایی در راستای اهداف سیاسی داخلی بوضوح به آن بال‌وپر می‌دهند. همزمان که به انتخابات میان‌دوره‌ای امسال کنگره نزدیک می‌شویم و میزان محبوبیت بایدن نیز رو به کاهش است، دولت او زیر بار تورم فزاینده، تبعات ویروس امیکرون و سرزنش‌های اغلب غیرمنصفانه درباره‌ی خروج از افغانستان گیج می‌خورد - بعلاوه‌ی اینکه در جلب حمایت کامل حزب خودش برای تصویب لوایح بودجه‌ای «بازسازی بهتر» هم ناکام مانده است. از آنجا که «پیروزی» قاطع در مقابل مشکلات داخلی بطور فزاینده‌ای بعید به نظر می‌رسد، چرا با وانمود به اینکه «با ایستادن مقابل پوتین از جنگ در اوکراین جلوگیری کردیم»، یک پیروزی جعل نکنیم؟

در واقع به نظر می‌رسد به احتمال زیاد اهداف پوتین همان چیزی است که می‌گوید - و از زمان سخنرانی خود در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷ هم گفته است. در یک نقل قول ساده، من حرف‌های پوتین را اینطور خلاصه می‌کنم: «لااقل کمی برای ما احترام قائل باشید! ما، شما یا متحدانتان را تهدید نمی‌کنیم؛ چرا ما را از امنیتی که مصرانه برای خودتان می‌خواهید منع می‌کنید؟»

در سال ۱۹۹۱، زمانی که اتحاد شوروی فروپاشید، بسیاری از ناظران با نادیده‌گرفتن رویدادهای سریعی که پایان دهه‌ی ۱۹۸۰ و آغاز دهه‌ی ۱۹۹۰ را نشان می‌داد، این اتفاق را پایان جنگ سرد قلمداد کردند. آنها اشتباه می‌کردند؛ جنگ سرد حداقل دو سال قبل پایان یافته بود. جنگ سرد با مذاکره به پایان رسید و به نفع همه‌ی طرف‌ها بود. رئیس وقت جمهوری، جورج اچ. دبلیو. بوش، امیدوار بود که گورباچف ​​بتواند بیشترِ دوازده جمهوری غیربالتیک را در یک فدراسیون داوطلبانه نگه دارد. در اول آگوست ۱۹۹۱، بوش در پارلمان اوکراین سخنرانی و برنامه‌های گورباچف ​​برای یک فدراسیون داوطلبانه را تأیید کرد و درباره‌ی «ناسیونالیسم انتحاری» در منطقه هشدار داد. اصطلاح اخیر از سخنان زِوْیاد گامساکوردیا، رهبر گرجستان در حمله به اقلیت‌ها در گرجستان زمان شوروی الهام گرفته شده است. به دلایلی که در جای دیگری توضیح خواهم داد، این حملات امروز متوجه اوکراین است.

جمع‌بندی: علی‌رغم اعتقادی که هم در میان «حباب» ایالات متحده و هم اکثر مردم روسیه رایج است، آمریکا از فروپاشی اتحاد شوروی حمایت نکرد. ما تماماً از استقلال استونی، لتونی و لیتوانی حمایت کردیم و یکی از آخرین اقدامات پارلمان شوروی به‌رسمیت‌شناختن ادعای استقلال آنها بود. و به هر حال - برخلاف ابراز نگرانی‌های مکرر -  ولادیمیر پوتین هرگز تهدیدی به تصرف دوباره‌ی کشورهای بالتیک یا ادعای مالکیت سرزمین‌های آنها نکرده است؛ گرچه نسبت به برخی که حقوق کامل شهروندی برای روس‌تباران را انکار می‌کنند - قاعده‌ای که اتحادیه‌ی اروپا متعهد به اجرای آن است - انتقاد کرده است. اما بگذارید به ادعای اول این مقاله برگردیم.

آیا بحران اوکراین «قابل اجتناب» بود؟

خوب، از آنجا که درخواست اصلی پوتین اطمینان از این است که ناتو عضو دیگری، مشخصاً اوکراین و گرجستان، را نخواهد پذیرفت، بدیهی است که اگر پس از پایان جنگ سرد پیمان ناتو گسترش نمی‌یافت یا اگر گسترش آن در راستای ایجاد یک ساختار امنیتی در اروپا بود که شامل روسیه هم می‌بود، هیچ مبنایی برای بحران کنونی وجود نداشت. شاید بهتر باشد نگاهی کلی‌تر به این مسئله داشته باشیم؛ کشورهای دیگر به حضور همپیمانان نظامی بیگانه در نزدیکی مرزهای خود چگونه واکنش نشان می‌دهند؟

از آنجایی که ما درباره‌ی سیاست آمریکا صحبت می‌کنیم، شاید باید به نحوه‌ی واکنش ایالات متحده به تلاش‌های خارجی‌ها برای ایجاد اتحاد با کشورهای نزدیکش توجه کنیم. کسی دکترینِ «مونرو» را به خاطر دارد؟ یک اعلامیه‌ی «حوزه‌ی نفوذ» که یک نیمکره‌ی کامل را در بر می‌گرفت؟ و ما آن را عملی کردیم! وقتی فهمیدیم که امپراتوری آلمان در تلاش است تا از مکزیک بعنوان متحد در جنگ جهانی اول کمک بگیرد، این انگیزه‌ای قوی برای اعلام جنگ بعدی علیه آلمان بود. و بعد بحران موشکی کوبا را داشتیم - از آنجا که وقتی در سفارت آمریکا در مسکو بودم و برخی از پیام‌های خروشچف به کندی را ترجمه می‌کردم، بخوبی آن را به یاد دارم.

آیا باید به رویدادهایی مانند بحران موشکی کوبا از منظر برخی اصول حقوق بین‌الملل نگاه کنیم یا از منظر رفتار احتمالی رهبران کشوری که احساس خطر می‌کند؟ قوانین بین‌المللی در آن زمان درباره‌ی استفاده از موشک‌های هسته‌ای در کوبا چه می‌گفت؟ کوبا کشوری مستقل بود و این حق را داشت که از هر جایی که می‌خواست، برای استقلال خود دنبال حمایت باشد. این کشور توسط ایالات متحده تهدید و حتی با استفاده از کوبایی‌های ضد کاسترو برای تهاجم به آن تلاش شده بود. کوبا از شوروی حمایت خواست. نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی، با علم به اینکه آمریکا در ترکیه، متحد آمریکا که در واقع با شوروی هم‌مرز است، تسلیحات هسته‌ای مستقر کرده، تصمیم گرفت موشک‌های هسته‌ای را در کوبا مستقر کند. آمریکا چطور می‌توانست نسبت به این کار اعتراضی مشروع داشته باشد وقتی که شوروی سلاح‌هایی را علیه او مستقر کرده بود که علیه خودش مستقر شده بود؟

بدیهی است که این کار اشتباه بود. اشتباهی بزرگ! (آدم یاد حرف تالیراند دیپلمات قرن هجدهم فرانسه می‌افتد: «بدتر از یک جنایت...»)؛ خوشمان بیاید یا نه، روابط بین‌الملل، با بحث، تفسیر و به‌کارگیری نکات ظریف «حقوق بین‌الملل» - که در هیچ موردی با قوانین مدنی یا داخلی کشورها شبیه نیست - تعیین نمی‌شود. کندی مجبور شد برای رفع این تهدید واکنشی نشان بدهد. ستاد مشترک توصیه کرد که موشک‌ها را با بمباران از بین ببرند! خوشبختانه کندی از این کار کوتاه آمد و با اعلام محاصره، خواستار انتقال موشک‌ها از کوبا شد.

در پایان یک هفته ردوبدل کردن پیغام، که من طولانی‌ترین پیام خروشچف را ترجمه کردم، توافق شد که خروشچف موشک‌های هسته‌ای را از کوبا خارج کند؛ آنچه اعلام نشد این بود که کندی هم موافقت کرد که موشک‌های آمریکا را از ترکیه ببرد اما این تعهد نباید اعلام عمومی شود.

البته که ما دیپلمات‌های آمریکایی در سفارت مسکو از این نتیجه خوشنود شدیم. ما حتی از توافق درباره‌ی موشک‌های مستقر در ترکیه نیز مطلع نبودیم. تصور نمی‌کردیم که به یک تبادل هسته‌ای نزدیک شده‌ایم. می‌دانستیم که آمریکا در دریای کارائیب برتری نظامی دارد و اگر نیروی هوایی ایالات متحده سایت‌های هسته‌ای کوبا را بمباران می‌کرد، خوشحال می‌شدیم. ما اشتباه می‌کردیم: در جلسات بعدی با دیپلمات‌ها و افسران ارتش شوروی، فهمیدیم که اگر سایت‌ها بمباران می‌شد، افسران در محل می‌توانستند بدون دستور مسکو موشک‌ها را پرتاب کنند. ممکن بود میامی را از دست بدهیم، و بعدش چه؟ ما این را هم نمی‌دانستیم که یک زیردریایی شوروی نزدیک بود یک اژدر مجهز به سلاح هسته‌ای را علیه ناوشکنی که مانع از هواگیری‌اش شده بود، شلیک کند.

از بیخ گوشمان رد شد! درگیرشدن در مواجهه‌ی نظامی با کشورهای دارای سلاح هسته‌ای کاملاً خطرناک است. برای فهمیدن این به تحصیلات عالیه در حقوق بین‌الملل نیازی نیست؛ فقط عقل سلیم لازم است.

بسیار خب؛ «بحران جاری قابل پیش‌بینی بود» - آیا قابل پیش‌بینی بود؟

«عمیق‌ترین خطای راهبردی از پایان زمان جنگ سرد»

حرف من و صدای من تنها نبود؛ در سال ۱۹۹۷ در زمان مسئله‌ی الحاق اعضای بیشتر به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، از من خواسته شد که در مقابل کمیته‌ی روابط خارجی سنا شهادت دهم. در صحبت‌های مقدماتی‌ام این بیانیه‌ی را ادا کردم: «من توصیه‌ی دولت مبنی بر جذب اعضای جدید به ناتو در این زمان را اشتباه می‌دانم. اگر این پیشنهاد توسط سنای ایالات متحده تصویب شود، ممکن است بعنوان عمیق‌ترین اشتباه راهبردی از زمان پایان جنگ سرد در تاریخ ثبت شود. این کار به‌جای بهبود امنیت ایالات متحده، همپیمانانش و کشورهایی که مایل به ورود به این پیمانند، می‌تواند زنجیره‌ای از رویدادها را سبب شود که می‌تواند جدی‌ترین تهدید امنیتی برای این کشور از زمان فروپاشی اتحاد شوروی را ایجاد کند».

دلیلی که به آن اشاره کردم، وجود زرادخانه‌ی هسته‌ای در فدراسیون روسیه بود که از نظر اثربخشیِ کلی، اگر بیشتر از ایالات متحده نباشد، کمتر هم نبود. هر یک از زرادخانه‌های ما اگر واقعاً در یک جنگ گرم استفاده می‌شد، ظرفیتش را داشت که به امکان بقای تمدن روی زمین پایان دهد، و احتمالاً باعث انقراض نژاد بشر و بسیاری از موجودات دیگر سیاره شود. اگرچه آمریکا و شوروی در نتیجه‌ی توافقنامه‌های کنترل تسلیحات که توسط دولت‌های ریگان و بوش منعقد شد مذاکراتی داشتند، اما مذاکره برای کاهش بیشتر تسلیحات در دوره‌ی دولت کلینتون به بن‌بست رسید. حتی تلاشی هم برای مذاکره درباره‌ی حذف سلاح‌های هسته‌ای کوتاه‌برد از اروپا نشد.

برای افزودن روسیه به‌جای حذف آن از معادله‌ی امنیت اروپا، این تنها دلیلی نبود که ذکرکردم. من اینطور توضیح دادم: «طرح افزایش اعضای ناتو، وضعیت بین‌المللی واقعی پس از پایان جنگ سرد را در نظر نمی‌گیرد و با منطقی پیش می‌رود که فقط در دوران جنگ سرد معنا داشت. تقسیم اروپا، قبل از اینکه فکر الحاق اعضای جدید به ناتو وجود داشته باشد، پایان یافت. هیچکس تهدیدی به تقسیم مجدد اروپا نمی‌کند. بنابراین اینکه برخی ادعا می‌کنند باید اعضای جدیدی به ناتو بپیوندند تا از تقسیم اروپا در آینده جلوگیری شود، مضحک است. اگر قرار است ناتو ابزار اصلی متحدکردن قاره‌ی اروپا باشد، منطقاً تنها راه این کار گسترش آن به همه‌ی کشورهای اروپایی است. اما به نظر می‌رسد این هدف دولت نیست و حتی اگر باشد، راه رسیدن به آن، پذیرش تدریجی اعضای جدید نیست».

سپس اضافه کردم: «همه‌ی اهداف ادعایی گسترش ناتو ستودنی است. البته که کشورهای اروپای مرکزی و شرقی از نظر فرهنگی بخشی از اروپایند و باید جایگاهشان در نهادهای اروپایی تضمین شود؛ البته که ما در توسعه‌ی دموکراسی و ثبات اقتصادی در آنجا سهم داریم؛ اما عضویت در ناتو تنها راه دستیابی به این اهداف نیست؛ در غیاب یک تهدید امنیتی واضح و قابل شناسایی، این حتی بهترین راه هم نیست».

در واقع، تصمیم برای گسترش تدریجی ناتو، معکوس‌کردن سیاست‌های آمریکا بود که منجر به پایان جنگ سرد و آزادی اروپای شرقی شد. جورج بوش پدر «اروپای یکپارچه و آزاد» را هدف آمریکا اعلام کرده بود. گورباچف، با صحبت از «خانه‌ی مشترک اروپایی ما»، از نمایندگان دولت‌های اروپای شرقی که حاکمان کمونیست خود را کنار زدند، استقبال کرده بود و با توضیح اینکه برای امنیت یک کشور، «امنیت برای همه» باید وجود داشته باشد، دستور کاهش شدید نیروهای نظامی شوروی را صادر کرده بود. بوش همچنین در دیدار خود با گورباچف در مالت، در دسامبر ۱۹۸۹، به او ​​اطمینان داد که اگر به کشورهای اروپای شرقی اجازه داده شود جهتگیری آینده‌ی خود را با فرآیندهای دموکراتیک انتخاب کنند، آمریکا از این روند «سوء‌استفاده» نخواهد کرد (بدیهی است که آوردن کشورهایی که آن زمان در پیمان ورشو بودند به ناتو، «سوء‌استفاده» است). سال بعد، به گورباچف ​​اطمینان داده شد (هرچند معاهده‌ی رسمی نبود) که اگر آلمانِ یکپارچه اجازه داشته باشد عضو ناتو بماند، قلمروی ناتو «حتی یک اینچ» به سمت شرق حرکت نخواهد کرد!

اینها پیش از فروپاشی شوروی به گورباچف گفته شد. وقتی شوروی فروپاشید، فدراسیون روسیه کمتر از نصف جمعیت شوروی و یک نهاد نظامی تضعیف‌شده و درهم‌ریخته داشت. در حالی که پس از اینکه شوروی استقلال کشورهای اروپای شرقی را به رسمیت شناخت و به آن احترام گذاشت، دلیلی برای گسترش ناتو وجود نداشت؛ حتی ترس از فدراسیون روسیه بعنوان یک تهدید هم نابجاتر از آن بود.

آیا بحران اوکراین «عمداً تسریع شد»؟

الحاق کشورهای اروپای شرقی به ناتو در دولت جورج دبلیو بوش (۲۰۰۱-۲۰۰۹) ادامه یافت، اما این تنها چیزی نبود که اعتراض روسیه را برانگیخت. همزمان آمریکا شروع به خروج از معاهدات کنترل تسلیحات کرد که برای مدتی مسابقه‌ی تسلیحاتی غیرمنطقی و خطرناک را تعدیل کرده بود و اساس توافقات پایان جنگ سرد بود. مهمترینش تصمیم خروج از معاهده‌ی موشک‌های بالستیک بود که سنگ بنای مجموعه‌ای از توافقات بود که مسابقه‌ی تسلیحات هسته‌ای را برای مدتی متوقف کرد.

پس از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و ساختمان پنتاگون در ویرجینیای شمالی، پوتین اولین رهبر خارجی بود که با بوش تماس گرفت و اعلام حمایت کرد. او با تسهیل حمله به رژیم طالبان در افغانستان، که به اسامه بن‌لادن - رهبر القاعده و الهام‌بخش آن حملات - پناه داده بود، بخوبی به قولش عمل کرد. آن زمان واضح بود که پوتین آرزوی مشارکت امنیتی با آمریکا را دارد. تروریست‌های جهادی که آمریکا را هدف قرار می‌دادند روسیه را هم هدف قرار می‌دادند. با وجود این، آمریکا با حمله به عراق، به مسیر خود در نادیده‌گرفتن منافع روسیه - و متحدان خود - ادامه داد؛ اقدامی تهاجمی که نه‌تنها با مخالفت روسیه، بلکه با مخالفت فرانسه و آلمان هم مواجه شد.

وقتی پوتین روسیه را از ورشکستگی اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ بیرون کشید، اقتصاد را تثبیت کرد، بدهی‌های خارجی‌اش را پرداخت، جنایات سازمان‌یافته را کاهش داد و حتی شروع به ایجاد اندوخته‌ی مالی برای مقابله با بحران‌های آینده کرد، هدف آنچه خود توهین‌های پی‌درپی علیه شأن و امنیت روسیه می‌دانست، قرار گرفت. او اینها را در سخنرانی‌اش در مونیخ در سال ۲۰۰۷ برشمرد و رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکا، پاسخ داد که ما به جنگ سرد جدید نیاز نداریم. البته کاملاً درست است؛ اما به نظر نمی‌رسید که او، مافوقش و جانشینانش هشدار پوتین را جدی گرفته باشند. بعد از آن جو بایدن در طول نامزدی‌اش برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸، متعهد شد که «در مقابل ولادیمیر پوتین» بایستد! ها!؟ مگر پوتین با او یا آمریکا چه کرده بود؟

گرچه باراک اوباما در ابتدا وعده‌ی تغییرات سیاسی داد، اما درواقع دولت او همچنان جدی‌ترین نگرانی‌های روسیه را نادیده گرفت و تلاش‌های قبلی آمریکا برای جداکردن جمهوری‌های شوروی سابق از نفوذ روسیه و همینطور تشویق به «تغییر رژیم» در خود روسیه را دو چندان کرد. اقدامات آمریکا در سوریه و اوکراین از سوی رئیس جمهوری روسیه و بیشتر روس‌ها بعنوان حملات غیرمستقیم علیه آنها تلقی شد.

بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه، یک دیکتاتور بی‌رحم بود اما تنها سنگر مؤثر در مقابل «داعش» هم بود؛ حرکتی که در عراق و در پی تهاجم آمریکا آغاز شد و در حال گسترش به سوریه بود. کمک‌های نظامی به «اپوزوسیون دموکراتیک» فرضی، بسرعت به دست جهادی‌های متحد خود القاعده افتاد که حملات ۱۱ سپتامبر علیه آمریکا را سازماندهی کرده بودند! اما تهدیدی که در نزدیکی روسیه بود، بسیار بزرگتر از بسیاری گروه‌های جهادی بود که در حوزه‌ی شوروی سابق از جمله خود روسیه، اعلام وجود کرده بودند. سوریه همچنین همسایه‌ی نزدیک روسیه بود؛ ایالات متحده با تلاش نادرست خود برای سرنگونی دولت سوریه، در حال تقویت دشمنان مشترک روسیه و آمریکا بود.

تا جایی که به اوکراین مربوط می‌شود، دخالت ایالات متحده در سیاست داخلی این کشور عمیق بود - آنقدر که ظاهراً می‌توانست یک نخست‌وزیر برایش انتخاب کند. همچنین درواقع آمریکا از یک کودتای غیرقانونی حمایت کرد که دولت اوکراین را در سال ۲۰۱۴ تغییر داد؛ رویه‌ای که معمولاً مطابق با حاکمیت قانون یا حکومت دموکراتیک دانسته نمی‌شود. خشونتی که هنوز در اوکراین می‌جوشد، از غربِ «غرب‌گرا» آغاز شد؛ نه دونباس که در آن، خشونت واکنشی بود به آنچه تهدید علیه اوکراینی‌هایی روس‌تبار تلقی می‌شد.

در دوره‌ی دوم دولت اوباما، لفاظی‌های او شخصی‌تر شد و به گروه همسرایان رسانه‌های آمریکایی و بریتانیایی که پوتین را بدنام می‌کردند، پیوست. اوباما از تحریم‌های اقتصادی علیه روس‌ها بعنوان «هزینه‌ای» برای پوتین بخاطر «رفتار نادرست» او در اوکراین حرف زد و براحتی فراموش کرد که اقدام پوتین در روسیه هوادار داشت و سَلفِ خود اوباما می‌توانست بطور قانع‌کننده‌ای به جنایت جنگی متهم شود. بعد اوباما شروع به توهین به کل ملت روسیه کرد؛ و با ادعاهایی مثل این که «روسیه چیزهایی می‌سازد که هیچکس نمی‌خواهد»، براحتی این واقعیت را نادیده گرفت که تنها راه رسیدن فضانوردان آمریکایی به ایستگاه فضایی بین‌المللی، موشک‌های روسی بود! و اینکه دولت اوباما تمام تلاشش را می‌کرد تا ایران و ترکیه را از خرید موشک‌های ضد هوایی روسیه بازدارد.

مطمئنم که برخی خواهند گفت: «مشکلش چیست؟ ریگان شوروی را یک امپراتوری شیطانی نامید، اما بعد برای پایان جنگ سرد با او مذاکره کرد»؛ صحیح! ریگان امپراتوری شوروی سابق را محکوم کرد - و متعاقباً از گورباچف برای تغییر آن تمجید کرد - اما هرگز با رهبران شوروی شخصاً و علناً برخورد نکرد. او با آنها محترمانه و از موضع برابر رفتار می‌کرد؛ حتی از وزیر امور خارجه در شام‌های رسمی که معمولاً مختص رؤسای دولت‌ها یا حکومت‌ها بود پذیرایی می‌کرد. اولین حرف او در جلسات خصوصی معمولاً چنین چیزی بود: «صلح جهانی در دستان ماست؛ باید مسئولانه عمل کنیم تا جهان بتواند در آرامش زندگی کند».

اوضاع در چهار سال دولت دونالد ترامپ بدتر شد. ترامپ که - بدون مدرک - متهم به فریب‌خوردن از روسیه است، می‌خواست مطمئن شود که از هر اقدام ضد روسی استقبال کرده باشد و در عین حال همزمان از پوتین هم بعنوان یک رهبر بزرگ تملق می‌گفت. اخراج متقابل دیپلمات‌ها که در روزهای پایانی دولت اوباما آغاز شد، در دور باطل شومی ادامه یافت که منجر به حضور دیپلماتیک آنچنان ضعیفی شده بود که آمریکا ماه‌ها کارمند کافی برای صدور ویزای روس‌ها برای سفر به ایالات متحده نداشت.

مانند بسیاری دیگر از تحولات اخیر، اختناق دوجانبه‌ در مأموریت‌های دیپلماتیک، یکی از افتخارآمیزترین دستاوردهای دیپلماسی آمریکا در سال‌های آخر جنگ سرد را معکوس می‌کند؛ زمانی که ما با پشتکار و با موفقیت تلاش کردیم تا جامعه‌ی بسته‌ی شوروی را بگشاییم و پرده‌ی آهنینی که «شرق» و «غرب» را از هم جدا می‌کرد پایین بکشیم. ما موفق شدیم؛ با همکاری یکی از رهبران شوروی که فهمیده بود کشورش بشدت نیازمند پیوستن به جهان است.

بسیار خوب؛ من مطمئنم که بحران امروز «عمداً تسریع شده است». اما اگر اینطور است، چگونه می‌تواند باشد؟

براحتی با استفاده از «عقل سلیم» حل می‌شود؟

پاسخ کوتاه این است که می‌تواند اینطور باشد. آنچه پوتین می‌خواهد - پایان‌دادن به گسترش ناتو و ایجاد یک ساختار امنیتی در اروپا که امنیت روسیه را همراه با سایرین تضمین کند - کاملاً منطقی است. او خواستار خروج هیچ‌یک از اعضای ناتو نیست و هیچ‌یک را تهدید نمی‌کند. با هر معیار عقل سلیمِ عمل‌گرایانه‌ای، به نفع ایالات متحده است که صلح را ترویج کند، نه درگیری. تلاش برای جداکردن اوکراین از نفوذ روسیه - هدفِ اذعان‌شده‌ی کسانی که «انقلاب‌های رنگی» را تحریک می‌کردند - مأموریتی احمقانه و خطرناک بود. آیا به این زودی درس بحران موشکی کوبا را فراموش کرده‌ایم؟

حالا اینکه می‌گوییم تأیید خواسته‌های پوتین به نفع ایالات متحده است، به این معنی نیست که انجامش آسان خواهد بود. رهبران هر دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه چنان حالت روس‌هراسی ایجاد کرده‌اند (داستانی که نیاز به مطالعه‌ای جداگانه دارد) که برای گذر از دریاهای سیاسی خائنانه و دستیابی به یک نتیجه‌ی منطقی، توان سیاسی عظیمی لازم است.

بایدن صریحاً گفته که اگر روسیه به اوکراین حمله کند، آمریکا با نیروهای خود مداخله نخواهد کرد. پس چرا آنها را به اروپای شرقی منتقل کردیم؟ فقط برای اینکه بایدن به جنگ‌طلبان کنگره نشان دهد که محکم ایستاده است؟ برای چه؟ کسی غیر از موج پناهندگانی که از سوریه، افغانستان و مناطق خشکیده‌ی ساوانای آفریقا می‌گریزند، لهستان یا بلغارستان را تهدید نمی‌کند! پس لشکر هشتادودوم هوابرد قرار است چه کار کند؟

خوب، همانطور که قبلاً مطرح کردم شاید این فقط یک بازی معمایی پرخرج باشد. شاید مذاکرات بعدی بین دولت‌های بایدن و پوتین راهی برای پاسخ به نگرانی‌های روسیه پیدا کند. اگر اینطور بشود، شاید این بازی به هدفش رسیده باشد. و شاید پس از آن اعضای کنگره‌ی آمریکا شروع به رسیدگی به مشکلات فزاینده‌ی داخلی کنند؛ به جای بدترکردن آنها.

آدم می‌تواند رویا ببافد؛ نمی‌تواند؟

منبع: original.antiwar.com

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200