خوشبختانه امسال شر ترامپ هم کم شده و نگرانی پارسال که روزهای آخر کاری دست دهد و آتشی در منطقه برافروزد و ادعا کند در واکنش بوده وجود نداشت.
از جانب دیگر چون اصولگرایان دولت و شهرداریها را در دست گرفتهاند نیاز به استفاده از این مناسبت برای تصفیه/تسویه حسابهای سیاسی با دولت مستقر هم احساس نشد مگر دو سه مقوا نوشته که خواستار محاکمۀ رییس جمهوری و وزیر خارجۀ سابق شده بودند و انگار فراموش کردند قاتل، رییس جمهوری پیشین ایالات متحده است و روابط شهید سلیمانی با هر دو مقام ارشد سیاسی پیشین ایران بالاتر از حد معمول بوده است.
با آن که امکان رصد تمام گفتهها و سخنان دربارۀ سردار سلیمانی در محافل و رسانههای داخلی و تلویزیونهای ماهوارهای فارسیزبان و شبکههای اجتماعی فراهم نیست اما از مجموع مشاهدات به نظر میرسد در داخل 10 نکته یا گفته نشد یا کمتر به آنها پرداخته شد و در خارج هم یک نکته به عمد مورد غفلت یا انکار قرار گرفت و این یکی البته به لحاظ اهمیت بر تمام آن 10 فقره میچربد چون قابل توجیه نیست.
ابتدا آن 10 نکتۀ داخل:
1. سردار قاسم سلیمانی مانند برخی از همتایان و دوستان خود سراغ کسب مدرک دکتری یا کسب مناصب نرفت یا در پی رقابت سیاسی با دیگران برنیامد. این امر میتواند دلایل متعددی داشته باشد و اگرچه تحصیلات عالیه در شرایط برابر و رقابت سیاسی پس از آویختن جامۀ نظامی اموری مذموم نیستند اما دنبال آنها نرفت چرا که مأموریت دیگری برای خود تعریف کرده بود. چندان که میتوان حدس زد اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته و متعاقب آن جنگ درنگرفته بود هرگز لباس نظامی بر تن نمیپوشید.
2. با آن که تریبونهای بسیار در اختیار داشت ولی بیشتر با کارهایی که کرد شناخته میشود نه با حرفهایی که بر زبان آورد. به همین خاطر همان معدود جملات برد پیدا کرده است.
3. به انقلاب در انقلاب در انقلاب و حذف مکرر در مکرر در مکرر و تقلیل دریای مواجی که سال 58 دو میلیون نفر را پشت سر امام جمعه تهران قرار میداد و در سال 1400 جمعههای مصلای تهران را هم پر نمیکند باور نداشت و اقیانوس را ترجیح میداد و شاید به همین خاطر پیکر او روی موج دریای انسانی تشییع شد.
4. با آن که نظامی بود و مطابق قواعد بینالملل ژنرال به حساب میآمد اما جنگ را قاعده نمیدانست و ادبیات نظامی نداشت. برخی دیگر اما دل از جنگ و وضعیت فوقالعاده نمیکنند و به استثنا بیش از قاعده علاقه دارند. حال آن که اصل، زندگی است نه مرگ. اصل، صلح است نه جنگ.
5. در کورۀ تشدید اختلافات و اتهامات سیاسی نمیدمید. روشن است که موضع او به گفتمان رسمی نزدیک بود اما سابقه و علاقه را فراموش نمیکرد.
6. فعالیت در کشورهای دیگر از قاسم سلیمانی یک فراوطن یا انترناسیونال نساخته بود. هم کرمان را به عنوان وطن کوچکتر و هم ایران را به عنوان وطن بزرگتر دوست داشت. چندان که گویا در رفع مشکلاتی که برای مرحوم صنعتیزاده کارآفرین و سرمایه گذار کرمانی که به خاطر سابقۀ پایهگذاری و مدیریت انتشارات فرانکلین همواره مورد طعن رادیکالها بوده فروگذار نمیکرد.
7. فریاد نمیزد. آرام صحبت میکرد. این را البته گفتهاند و در زمرۀ ناگفته ها نیست اما نمیدانم چرا برای مخاطبان و دیگران میگویند و خود به کار نمیبندند؟ برخی تصور میکنند هر چه بیشتر داد بزنند و ادبیات غیر محترمانه به کار ببرند و به چهرههای محروم از امکان دفاع و پاسخ، بیشتر فحش بدهند انقلابیترند!
8. در این که شیوۀ او با روش دیپلماتیک متفاوت بود تردیدی نیست اما منکر نقش دیپلماسی نبود و نمیخواست جای وزیر خارجه بنشیند که اگر چنین بود پس از استعفای اعتراضی درصدد دلجویی از جواد ظریف برنمیآمد و چه بسا اگر 13 دی آن اتفاق رخ نمیداد، 4 روز بعد که از سفر برمیگشت (17 دی) روز تولد ظریف را تبریک میگفت.
9. اکتفا به واژۀ «سرباز» برای توصیف خود در روی سنگ قبر بسیار معنیدار است.
10. بیش از آن که با صاحب منصبان عکس یادگاری گرفته باشد با مردمان عادی عکس دارد.
این موارد را در راستای تبلیغات گستردۀ این روزها ارزیابی نکنید. چرا که اتفاقا بر پایۀ مواردی است که کمتر گفته و شنیده شده و اما آن نکته که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور به آن پرداخته نشده یا کمتر گفته شده:
اتفاقی که در فرودگاه بغداد رخ داد، ترور بود یا نبود؟ اگر بود چرا از این لفظ استفاده نمی شود و اگر نبود ترور چیست؟ مگر هدف از ترور جز ایجاد وحشت و حذف فیزیکی به صورت ناگهانی است؟ چرا این واژه را استفاده نمیکنند؟ روشن است که کلماتی چون سردار، شهید، حاج قاسم، جنایت آمریکا و مواردی از این دست با ادبیات همۀ رسانه ها سازگار نیست. اما «ترور» که فارسی نیست. اگر ترور نبود چه بود؟ سانحه بود، حادثه بود؟ چرا «کشته شدن»؟ آیا دربارۀ رفیق حریری هم می گویند کشته شدن؟
هم قتل جان اف کندی ترور بود هم ایندیرا گاندی. چون ناگهان تیری بر آنها نشست و تولید وحشت کرد. توصیف واقعه با عنوان «ترور» هم ربطی به این ندارد که با کندی موافقایم یا سیاست خانم گاندی در سرکوب سیکها و حمله به معبد آنها را تأیید میکنیم یا نه؛ ترور بود.
حتی نمی گویند «کشتن»، می گویند کشتهشدن! حال آن که نیاز به استفاده از فعل مجهول نیست و وقتی از کشتهشدن فرد سیاسی صحبت میکنیم چگونه میتوانیم لفظ ترور را به کار نبریم؟ شگفتآور نیست که برای قتل جان لنون غیر سیاسی هم ترور را به کار میبرند و برای شخصیت سیاسی نه؟ ترور البته اشکال متفاوت دارد. در دوران پیشین با شمشیر چنان که هم خلیفۀ سوم و هم امام علی(ع) با شمشیر ترور شدند و امروزه با تیر و تفنگ یا بمب و در این فقره با پهپاد یا هواپیما.
ممکن است استدلال کنند به مرگ در جنگ، نمیگویند ترور و همان کشته شدن درست است. اما مگر این اتفاق در تقابل مستقیم با آمریکاییها و در یک منطقۀ نظامی رخ داده یا مخفیانه وارد فرودگاه بغداد شده و مقامات عراق در جریان نبودهاند؟ یا مگر جایی مخفی شده بود تا در عملیات دستگیری کشته شده باشد؟ حداقل باید به جای "کشتهشدن" بگویند "کشتن" چون مجهول نیست، معلوم است.