عصر ایران؛ مهرداد خدیر- یکی از مناسبتهای 17 آبان در تاریخ معاصر ایران، آغاز محاکمۀ دکتر محمد مصدق کمتر از سه ماه پس از کودتای 28 مرداد 1332 در تالار آینۀ قصر سلطنتآباد تهران است؛ بزرگترین باغ ییلاقی ناصرالدینشاه که شاهد اتفاقات مهم تاریخی بوده و مشهورتر از همه: تاجگذاری احمدشاه قاجار در 1332 هجری قمری و محاکمۀ دکتر محمد مصدق در 1332 هجری خورشیدی.
رضاشاه البته به نمادهای قاجار بیعلاقه بود و چشم به روی تخریب بخشهایی از آن بست اما حوضخانه و برج سلطنتآباد و تالار آینه باقی ماندند و در دوران محمد رضاشاه به کارخانه مهماتسازی تبدیل شد و اکنون در اختیار وزارت دفاع است.
تصور شاه و نخستوزیر کودتا- فضلالله زاهدی- این بود که با شتاب در محاکمۀ دکتر مصدق تکلیف او زودتر روشن میشود و پرونده را میبندند و نمیدانستند که پرونده تازهای باز میشود.
زاهدی البته حس دوگانهای به مصدق داشت. هم احترام چون رییس او بوده و هم براندازنده دولت او و دوست داشت دادگاه سریع برگزار شود و در عین حال به حساب بیاحترامی او گذاشته نشود. این دو اما قابل جمع نبود.
17 آبان 1332 دادگاه بدوی کار خود را در حالی آغاز کرد که نظامیان آن را اداره میکردند و به کسانی که مدعیاند آنچه در 28 مرداد اتفاق افتاد کودتا نبود این را هم میتوان یادآور شد که سرتیپ تیمور بختیار و چند سرلشگر در دادگاه چه میکردند و مگر مصدق، نظامی بود؟ (در دهۀ 40 نیز مهندس بازرگان و یاران غیر نظامی او را در دادگاه نظامی محاکمه کردند.)
در آغاز جلسه رییس دادگاه خطاب به مصدق میگوید: خود را معرفی کنید و او پاسخ میدهد: دکتر محمد مصدق فرزند هدایت. سپس از مذهب او میپرسد و مصدق میگوید از آن آقا بپرسید (در ادامه مشخص میشود چرا چنین پاسخ میدهد) و بعد نوبت به شغل که میرسد با صدای بلند می گوید: نخستوزیر قانونی.
هر چند پاسخهای صریح و پارهای رفتارهای دکتر مصدق از جمله سرگذاشتن بر شانۀ وکیل تسخیری – سرهنگ جلیل بزرگمهر- (که به تعبیر مصدق، تسخیری بود اما تسخیر نشد) وبه خواب واقعی یا مصلحتی رفتن در دادگاه، تاریخی و ماندگار شده اما این را هم باید گفت که این ثبت در تاریخ به لطف عکسهایی است که ابراهیم گلستان گرفت و با هنرمندی تمام و با استفاده از زمینۀ تالار آینه تصاویری از مصدق را پیش چشم ایرانیان و جهانیان قرار داد که دادگاه را از وضعیت اتفاقی که باید بی سر و صدا تمام میشد خارج کرد.
ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز پرآوازۀ ایرانی که با شرکت نفت ارتباط داشت و به تازگی 99 سالگی را پشت سر گذاشته سال قبل در گفتوگویی با سهیلا عابدینی و در مصاحبه با مجلۀ چلچراغ ماجرا را این گونه روایت کرد:
«روزی که من رفتم دادگاه، اولش که مصدق را آوردند، خبرنگارها همه بودند. من به رییس دادگاه گفتم که من عکس نمیگیرم، من دارم فیلم میگیرم. چون عکاسها را دیگر بعد از ورود مصدق بیرون میکردند. اما من خیلی آرام و مودب به رییس دادگاه گفتم فیلم من برای تلویزیون آمریکاست (تلویزیون انبیسی). نمیشود فیلم هم برنداشت. اگر من فیلم برندارم و این فیلم در خارج نشان داده نشود، خواهند گفت دادگاه، دروغی بوده و کار قلابی و نمایشی بوده و جعل کردند. اجازه میدهید من فیلم بگیرم؟! به این ترتیب بود که من قبولاندم که من میمانم همینجا. گفتم دوربین من فلش ندارد، سروصدا نمیکنم، همینجا روی زمین زیر تریبون شما مینشینم روبهروی مصدق و هیچ صدایی هم نمیکنم. اگر صدا کردم، شما بگویید مرا ببرند بیرون. قبول کرد رییس دادگاه.
من هم نشستم روی زمین. به فاصله یکدو متری از مصدق. آنجا هم فیلم گرفتم و هم عکس. دوربینی که برای عکاسی استفاده میکردم، عدسییی داشت که دهانه خیلی باز داشت. معمولا دهانه لنز بقیه دوربینها یک به سهونیم است. عدسی من یک به یکونیم بود. اصلا احتیاج به فلش نداشتم. همه عکسها را میتوانستم با نور موجود بگیرم. این نوع عدسی هم عمق میدانیاش کم است، بنابراین تمام عکسهایی که من از مصدق گرفتم، در تالار آینه بود، تمام آینههای تالار از فوکوس خارج است. یک حالت فوقالعاده قشنگی دارد. اصلا شبیه عکسهایی که بقیه گرفتند، نیست. چون در آن زمان همچین عدسییی در تهران نیاورده بودند که همه داشته باشند.
فیلمی هم که من به کار میبردم، یک فیلم خیلی سریعی بود، ۴۰۰ وستون بود. فیلمهای مرسوم از ۸۰ وستون بیشتر نبود. من هیچ احتیاجی به نور خارجی نداشتم. این عکسها هست الان. در بعضی مجلهها هم چاپ شد. اگر شما برخورد کردید به عکسهایی که پشت سر مصدق فلو هست و از فوکوس خارج است و درخشندگی خاصی دارد، آن عکسها، عکسهایی است که من گرفتم، فلش هم نیست، با نور موجود گرفتم.»
حضور آدمی چون ابراهیم گلستان در دادگاه و تهیه فیلم و عکس اما چگونه ممکن شد؟ جدای این که گفت فیلم میگیرد نه عکس و برای رسانۀ آمریکایی است نه داخلی، دلیل دیگری هم داشت و خود چنین توضیح داده است:
«با کمک زاهدی. بله زاهدی. پایۀ کمک او به من یکی آشنایی دیرینهاش با پدر من بود، اما یکی هم کوشش و رشد و علاقه و ارادۀ خود من بود برای شناختن واقعهها و پیدا کردن زاویه نگاه به آنها. اگر با همانجور آشنایی با پدرم، یا حتی اگر به صورت مأموریت برای کار من تسهیل فراهم کرده بودند، اما من بد عکس میگرفتم، یا فکر خودم را با سنجیدن سریع در کار نمیآوردم و به کار نمیبردم، یا اصلا درهم و برهم عکس میگرفتم، دستکم آنها که عکسها را میخواستند به کار ببرند، اعتنای سگ هم به من و کارم نمیکردند. و حالا هم شما از من چیزی نمیپرسیدید. شما به نوع ارزش کار خودتان برسید و توجه داشته باشید، سنجش و توجه بهتر است که نتیجه کار را بهتر میکند، یا به حد توجه درست میرساند.
فراموش هم نکنید زاهدی خودش آدم خاصی بود. حالا هر چه میخواهند، تأویل کنند، اصلا رییس شهربانیِ خود مصدق بود یکوقتی. منتها وقتی این اتفاق افتاده بود که میخواستند با مصدق مخالفت کنند، یک آدم برجستهای مثل زاهدی بود که او آمد جلو».
ابراهیم گلستان به خاطر میآورد که «در دادگاه روبهروی مصدق در فاصله یکدو متری روی زمین نشسته بودم. فلویی آینههای تالار آینه هم هست.»
هر چند ابراهیم گلستان میکوشد وارد فضای احساسی نشود اما این مصاحبه را پارسال در 98 سالگی انجام داده و دلش نیامده احساس خود را پنهان کند و میگوید:
«یکی از بزرگترین آدمها بود. ببینید وقتی که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت… (بغض میکند) اگر شما بگردید در روزنامههای آن موقع از این واقعه خبرها هست. این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه کار کنیم درباره مسألأ انگلیس و مسئله فلان و… نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید اما قدرش را ندانستید. آدم چه بگوید؟ (بغض میکند)… در کشاکش حرفهای درهم و برهم که مقداریاش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچکترین چیزی نخواست، اصلا خانۀ خودش را کرد نخستوزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»
به کمتر خبرنگار و عکاسی اجازه دادند حاضر شود و کوشیدند با نظامیان و تالار آینه مصدق را تحت تأثیر قرار دهند اما صلابت مصدق که با عکس های گلستان ثبت و منتشر شد فضا را تغییر داد.
چندان که دکتر همایون کاتوزیان در کتاب «مصدق و نبرد قدرت» مینویسد:« با آغاز محاکمۀ دکتر مصدق و انتشار اخبار و عکسهای مربوط به دادگاه تصورات شاه و طرفدارانش نقش بر آب شد تا جایی که عدهای این محاکمه را اشتباهی بزرگ قلمداد کردند که مصدق را محبوبتر کرد.»
ظاهرا تصور حکومت این بود که با توجه به مشارکت برخی نیروهای مذهبی در کودتا یا انتساب لاتهایی چون طیب به آنها یا دستکم سکوت تأیید آمیز، او را از چشم نیروهای مذهبی بیندازند.
در همان آغاز وقتی از مصدق مذهب او سؤال میشود به سرتیپ آزموده اشاره میکند و میگوید از آن آقا بپرسید. این اشاره به خاطر آن بود که آزموده ادعا کرده بود مصدق مسلمان نیست و در میانۀ جلسه وقتی آیهای خواند مصدق پرسید: معنی آن چیست؟ این را هم گلستان شاهد بوده و چنین نقل میکند:
«چیز فوقالعادهای که میتوانم به شما بگویم، این است که توی حرفی که میزد این دادستان، یک عبارت عربی و یک آیه قرآن بود.
مصدق هم سرش را گذاشته بود روی میز و حرف نمیزد. این آیه قرآن را که خواند، مصدق سرش را بلند کرد و گفت: «آقا یعنی چه؟» خب مردک نمیدانست. مصدق باز گفت: «میگویم یعنی چه؟» او هم برای اینکه مصدق را ساکت کند، گفت: «آیه قرآن بود. اگر مسلمان باشی، باید بدانی.»
مصدق گفت: «من مسلمان باشم یا نباشم، تو که میگویی من نیستم، ولی میخواهم بفهمم. تو که داری مرا محکوم به اعدام میکنی، حرفت را بزن، به من یاد بده این یعنی چه.» خب، مردک نمیدانست. رئیس دادگاه جلسه را تنفس داد و رفتند. گویا حرفهایی که دادستان میزد، ارسنجانی یا خواجهنوری برایش نوشته بود. ابراهیم خواجهنوری وکیل عدلیه بود. خیلی وکیل معروفی بود. ارسنجانی هم روزنامه داریا را مینوشت. این ادعانامه ضد مصدق را که دادستان میخواند، خودش سواد نداشت، آدم خیلی پرتی بود. بههرحال در تنفس رفتند پرسیدند و آمدند. جلسه که مجدد تشکیل شد، دادستان خواست زرنگی کند، از یک مقداری قبل از آنکه به آن آیه برسد، شروع به خواندن کرد، و وقتی رسید به آیه و آیه را گفت. مصدق چیزی نگفت. یارو یک بار دیگر آیه را خواند و خیلی محکم هم خواند. مصدق گفت: «بخوان جانم، بخوان آقا، ما هم در موقع تنفس رفتیم پرسیدیم یعنی چه.» تمام حاضران جلسه دادگاه که آدمهایی بودند که دستچین شده بودند، زدند زیر خنده. یعنی اینقدر بیآبرویی برای این مردک آزموده به بار آمد.»
با این وصف گزاف نیست اگر گفته شود ابراهیم گلستان در ثبت دادگاه دکتر مصدق چه گفتههای او و چه تصاویر مشهور تاریخی نقشی بیبدیل داشته است.
مردی که دهههای متمادی است که در خانۀ افسانهای خود در حومۀ لندن زندگی میکند و اکنون 99 ساله است و وقتی دخترش خانم لیلی گلستان گالریدار مشهور خبر مرگ برادر- کاوه – عکاس پرآوازۀ بیبیسی- در جریان جنگ آمریکا و عراق در سال 1382 خورشیدی را به پدر داد به سردی و تلخی گفت «جنگ، همین است» و پس از آن دختر چنان رنجید که دیگر سراغ پدر را نمیگیرد اما هم او وقتی تصویر دکتر مصدق در دادگاه را به یاد میآورد بغض می کند. تصاویری که خود جاودانه کرد.
آن زمان هنوز احمد شاملو شعر مشهور خود را نسروده بود: آینهای در برابر آینهات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم. ابراهیم گلستان اما دوربین خود را به مثابۀ آینه در برابر آینههای تالار آینه گذاشت تا 68 سال پس از 17 آبان 1332 پیش چشم ما باشد.
تشکر از نویسنده مقاله برای نثر زیبا و اخباری که برایم تازه واموزنده بود.
و به عنوان یک همکار کوچک در عرصه خبر، درود به شرافت قلمی مهرداد خان خدیر با ان ذهن خلاق و نقد وقادشان.
تا باد چنین بادار
شادی روحش بسیار بخوانیم فاتحه و صلوات.