کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری - ۲۰ مهر سال ۱۳۵۰: تختجمشید شاهد برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی است؛ نمایشی از اقتدار محمدرضاشاه برای سران کشورهای جهان. اما در میان این نمایش عظیم، یک اسم در رسانههای غرب زمزمه میشود؛ «شارون لابر». داستان این زن، قصه ناشنیدهای است که تنها بخشی از آن در ایران جلب توجه کرد، اما بر سلطنت شاه تاثیرگذار بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر ببینید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهتر است اول با شخصیت اصلی داستان آشنا شویم؛ زنی ۲۹ ساله اهل شهر «اوکلند» در آمریکا. صاحب دو فرزند از همسر سابقش و مشغول تحصیل در رشته پرستاری و کار نیمهوقت در یک رستوران. او اواخر تابستان سال ۱۳۵۰ در تهران دستگیر میشود.
«شارون» از طریق مرز بازرگان و از ترکیه وارد کشور شده بود؛ از شمالغرب ایران و همراه با دانشجویانی که از سفر خارج برمیگشتند. او دو پاسپورت با دو نام همراه خود داشته؛ یکی با نام اصلیاش «شارون لوسیل لابر اونیل» و دیگری «شارون کینگ» یعنی با نام خانوادگی همسر سابقش. از آنجا که کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو به «شارون» مجوز ورود به ایران نداده بود؛ او با پاسپورت دوم به لندن رفته و از آنجا ویزای ورود به ایران را گرفته بود.
«شارون» ششم تیرماه به ایران میآید و با دوربین عکاسیاش به غرب و شرق ایران سفر میکند؛ به مشهد و بروجرد و روستاهای اطراف این دو شهر. او روز ۱۶ شهریورماه میخواهد به آمریکا برگردد که در فرودگاه مهرآباد تهران دستگیرش میکنند؛ اتهام: جاسوسی. او مدتی است که تحت نظر قرار گرفته.
اواخر تابستان ۱۳۵۰ حکومت درگیر برگزاری جشنهای شاهنشاهی است. اما مدتی است که چریکهای مسلمان و تودهای به اسلحه رو آوردهاند و نیروهای انتظامی و اطلاعاتی هم مراقبتر از همیشهاند تا در این جشن اتفاقی رخ ندهد. «شارون لابر» در همین بزنگاه دستگیر میشود. اما بازداشت او نمیتواند مخفی بماند.
پدر او از اعضای فعال «اتحادیه برادری تیمِسترز» است؛ اتحادیه کارگری فعال و قدرتمندی که از زمان تشکیل تا امروز توان ساماندهی اعتصابات گسترده را دارد و تاثیرش بر آرای نمایندگان در کنگره آمریکا انکار نشدنی است. تلاشهای پدر «شارون» باعث میشود تا از همان ابتدا این خبر به گوش روزنامههای مهم آمریکا برسد:
«زن آمریکایی در ایران دستگیر شده» / «واشینگتن پست»
«گزارش شده که ایران یک زن آمریکایی را بدون اتهام نگه داشته» / «نیویورکتایمز»
و هفتهنامه زیرزمینی «بِرکلی بارب» نیویورک، که همزمان با برگزاری جشنهای شاهنشاهی در ایران، این تیتر را زد: «شاه تائید کرد، او شارون را گرفته.»
«شارون» در تمام این مدت تحت بازجویی است. از او مدارکی یافتهاند که ارتباطش را با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا ثابت میکند؛ اتحادیهای بزرگ از مخالفان شاه که در دانشگاههای غرب اروپا و آمریکا فعالیتهای گستردهای داشتند. «شارون» زاده ایالت کالیفرنیاست و کنسولگری سانفرانسیسکو مهمترین مرکز دولتی ایران در آن. همانجایی که یک سال قبل از سفر «شارون» به ایران، یعنی یکم تیرماه سال ۱۳۴۹، مورد هجوم ۴۱ تن از دانشجویان کنفدراسیون ایرانی قرار گرفته بود؛ «شارون» هم در میان آنها حضور داشت و به همین دلیل کنسولگری سانفرانسیسکو درخواست ویزای ورود به ایران او را رد کرده بود.
جشنهای شاهنشاهی در ۲۰ مهرماه آغاز شد؛ یکماه پس از دستگیری «شارون». دو روز از برپایی جشن میگذرد که کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو منفجر میشود؛ ۲۲ مهرماه ۱۳۵۰. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم در کالیفرنیا، با این بمبگذاری و تخریب بخشی از ساختمان کنسولگری، پیام واضحی به دانشجویانی میرساند که خواستار تغییر خطمشی آنها شده بودند.
آغاز محاکمه
«شارون» در ایران درخواست محاکمه علنی میکند؛ درخواستی که «داگلاس مکآرتور دوم» سفیر آمریکا در ایران هم روی آن اصرار دارد؛ او یک ماه است که تحت فشار دو نماینده دموکرات مجلس آمریکا «ران دِلومس» و «دان ادواردز» گرفته؛ دو عضو مجلس نمایندگان ایالات متحده، انتخاب شده از ایالت زادگاه «شارون» کالیفرنیا، که به دلیل نامهنگاریهای پدر «شارون» این موضوع را دنبال میکنند.
نهایتا دادگاه برگزار میشود؛ یک ماه پس از اتمام جشنهای شاهنشاهی؛ ۱۸ آبانماه ۱۳۵۰:
ـ چرا به ایران آمدهاید؟
«نامزد من یک ایرانی مقیم در آمریکاست و میخواستم با خانواده و محل زیست او آشنا شوم.»
ـ چرا با اسم جعلی و عوضی وارد ایران شدهاید و دو پاسپورت دارید؟
«اسم عوضی نبوده. به نام همسر سابقم بوده که برای ما مرسوم است. اگر جاسوس بودم هر دو پاسپورت را همراهم نمیآوردم.»
ـ خب چرا باید اصلا با اسمی دیگر و از لندن اقدام به اخذ ویزا کنید؟
«بلیت هواپیما را گرفته بودم و برنامه سفر را چیده بودم. نمیخواستم بیدلیل سفرم کنسل شود.»
ـ شما با دانشجویان کنفدراسیون ارتباط دارید.
«نامزد من عضو کنفدراسیون است. ولی سفر من ارتباطی با عقاید سیاسی او نداشته.»
ـ چرا از مناطق محروم عکس گرفتهاید؟
«برای پروژهام در دانشگاه بوده.»
ـ شما پرستاری میخوانید، رشته شما چه ارتباطی به وضعیت مردم محروم دارد؟
«در کنار پرستاری، واحدهای درسی جامعهشناسی هم میگذرانیم.»
ـ میخواستی مطالب و عکسها را از طریق نامزدت به حکومت بعثی عراق برسانی تا در رادیو بغداد علیه سلطنت استفاده شود.
«من فقط توریست هستم.»
ـ چرا در سانفرانسیسکو با دانشجویان منحرف ایرانی در تظاهرات همراهی کردید؟
«شرکت من در تظاهرات بهخاطر آزادی یک زندانی سیاسی در ایران بود.»
ـ چرا بهطور مرتب با بقیه دانشجویان منحرف ارتباط داشتید و در ایران پیش خانواده آنها رفتید؟
«آنها برای من فقط دوستان نامزدم هستند و خواستند که به خانوادهشان سری بزنم.»
ـ پس چرا نامههای خود را از ایران برای نامزدتان با نام راشل ویلیامز ارسال میکردید؟
«میدانستم که ایران نامزدم را عضوی فعال در کنفدراسیون میداند. نمیخواستم بیدلیل حساسیت ایجاد کنم.»
ـ با توجه به وضعیت مالی خانوادگی و شخصی، هزینه سفر به ایران را از کجا آوردید؟
«پول سفر من از طریق خانواده و خسارتی که از بیمه برای تصادف خودرو گرفتیم تأمین شد.»
دادگاه در چهار جلسه پرونده «شارون» را بررسی میکند. دادستان اتهام او را جاسوسی میداند و متهم این موضوع را رد میکند. «نیورکتایمز» در مقالهای مینویسد که اتهامات وارده به «شارون» بیاساس است و ایران به این دلیل او را نگه داشته، چون حاضر نشده اسامی دانشجویان مخالف شاه در کالیفرنیا را بگوید.
دادگاه، «شارون» را متهم به همکاری با نیروهای حزب بعث در عراق کرد؛ حزبی که در این کشور کودتا کرده و حکومت را به دست گرفته بود. روابط ایران و عراق در آن سالها رو به تیرگی میرفت و برخی مخالفان سلطنت در رادیو بغداد علیه شاه فعالیت میکردند. اما همکاری «شارون» و نامزدش با حزب بعث در عراق ثابت نشد. همچنین جاسوس بودن او هم برای دادگاه محرز نشد.
پس پایان دادگاه، تبرئه «شارون» از اتهام جاسوسی و مجرم شناختن او به اتهام «اقدام علیه امنیت و استقلال کشور» است. حکم؛ سه سال زندان. «شارون» اعتراض میکند و دادگاه تجدیدنظر، ۲۳ روز بعد یعنی ۱۷ آذرماه ۱۳۵۰ حکم او را به ششماه کاهش میدهد.
این محاکمه در آمریکا هم پیگیری میشود. «نیکسون» رئیسجمهوری وقت ایالات متحده زیر انتقادات شدید به دلیل شکستهای متعدد در جنگ ویتنام است و پرونده «شارون» هم برایش بلای دیگری شده. «مکآرتور دوم» سفیر آمریکا در ایران تلاش میکند تا «شارون» را راضی به نوشتن نامهای برای درخواست طلب عفو از شاه کند تا زودتر آزاد شود، اما «شارون» حاضر به نوشتن چنین درخواستی نیست. او در اعتراض به حکم خود، در زندان دست به اعتصاب غذا میزند اما شاه باز هم به آزادیش رضایت نمیدهد.
«مکآرتور» سفیر آمریکا در نامهای به پدر «شارون» مینویسد که دیگر کاری از او برنمیآید:
«بهترین کاری که میتوانستیم برای او انجام دادیم اما او مشکلات خود را دارد.»
با اینکه برخی از نمایندگان مجلس آمریکا حکم «شارون» را در ایران عادلانه میخوانند، اما فشار منتقدان به رئیسجمهور بیشتر میشود. «شارون» هم سرسختانه اعتصاب غذایش را ادامه میدهد. «اشرف دهقانی» از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که در زندان قصر همسلول «شارون» بوده، درباره او میگوید:
«او دختری بود با آگاهی نسبتا کم سیاسی. نامزد یک دانشجوی ایرانی عضو کنفدراسیون بود که چون خودش نمیتوانست به ایران بیاید، او را پیش خانوادهاش فرستاده بود.
به او اصرار زیادی کرده بودند که ندامتنامهای برای شاه بنویسد ولی او قاطعانه این درخواست را رد کرده بود و دست به اعتصاب غذای خشک زد.
روز سوم بود که دیگر حالش بسیار بد شده بود و امکان مرگ وجود داشت. یکی از رفقا، روی میز رئیس روزنامهای دیده بود که عکس شارون را انداخته بودند: «شارون لابرکینگ، دختر آمریکایی که به جُرم جاسوسی در تاریخ ... دستگیر شده و در دادگاه به ششماه زندان محکوم شده بود، ندامتنامهای به ... نوشت و مورد عفو واقع گردید.» زهی وقاحت و بیشرمی! آخر دروغ تا این حد بیشرمانه و تا این حد بزرگ!»
آزادی
روز ۴ بهمنماه ۱۳۵۰ خبر آزادی «شارون» در ایران منتشر میشود؛ یعنی ششماه پس از دستگیری و به اندازه محکومیتش. او به آمریکا برمیگردد و روزنامهها در ایران مینویسند که حاضر به گفتوگو با رسانهها نشده. انگار غائله پایان یافته، اما نه.
«شارون» از لحظه رسیدن به آمریکا یعنی سوم بهمنماه فعال است؛ مصاحبه و سخنرانی میکند و از رنج زندانیان سیاسی در ایران میگوید.
«متیو شانون» (Matthew K. Shannon) معتقد است که تأثیر «شارون» بر روابط ایران و آمریکا در سالهای پایانی سلطنت شاه نادیده گرفته شده. او استاد تاریخ در دانشگاه «ایموری و هنری» (Emory and Henry College) است و درباره روابط ایران و آمریکا تحقیق میکند.
«شانون» در کتاب «باختن قلبها و ذهنها» (LOSING HEARTS AND MINDS) مینویسد که تا پیش از جنجال «شارون»، نمایندگان مخالف شاه در آمریکا بسیار اندک بودند و اگر مخالفی هم بود، بیشتر جنبه تزئینی داشت، اما زندانی شدن «شارون» باعث شد تا روزنامهنگاران، سناتورها و نمایندگان، نگاهی منتقدانهتر به شاه و وضعیت سیاسی در ایران داشته باشند. موضوعی که «صادق طباطبایی» از اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان هم به آن اشاره کرده:
«انتشار خبر محکومیت شارون لابر، روزنامههای آمریکایی را که تا آن زمان کمتر به درج اخبار انتقادی از رژیم ایران میپرداختند، بر آن داشت تا به مبارزات و افشاگریهای سازمانهای دانشجویی و اعتراضات مقامات بینالمللی پرداخته و رفتهرفته به درج اوضاع شکنجه و اختناق در ایران بپردازند».
نامزد شارون که بود؟
حالا وقت جواب به سئوال پایانی داستان ماست: نامزد «شارون لابر» که بود؟ همان دانشجوی ایرانی مقیم در آمریکا که به گفته «شارون» علت سفرش به مشهد، آشنایی با خانواده او بوده.
نام این مرد در روزهای دادگاه «شارون» در روزنامههای ایران منتشر نشد، فقط زمان آزادی اوست که نامی از او میبرند: «اکبر مطلبی». اما نام کامل او را در روزنامههای آمریکایی پیدا میکنیم: «اکبر واحدیان مطلبی»؛ دانشجوی کالج کالیفرنیا در شهر هیوارد. همانجایی که «شارون» هم در آن مشغول به تحصیل بوده.
با رجوع به یک بانک اطلاعاتی شهروندان در آمریکا، اطلاعات بیشتری از او پیدا میکنیم: متولد ۲۱ دیماه سال ۱۳۱۹ در مشهد. او و «شارون»، یک سال پس از آزادی، ازدواج کردهاند؛ روز ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در سانتاکلارای ایالت کالیفرنیا. «اکبر واحدیان» ۳۱ ساله بود و «شارون لابر» ۳۰ ساله. آنها سه سال بعد طلاق گرفتهاند: مردادماه سال ۵۴ در سانفرانسیسکو.
«اکبر واحدیان» تا سال ۲۰۲۰ میلادی یعنی یکسال قبل از ساخت این فیلم هنوز در سانتاکروز کالیفرنیا زندگی میکرده و پس از آن دیگر اطلاعی از او نداریم؛ اما احتمالا هنوز در ۸۰ سالگی زنده است چرا که مرگ او ثبت نشده.
از «شارون لابر» هم این اطلاعات را به دست آوردیم: متولد ۳ آگوست ۱۹۴۲ یعنی ۱۲ مرداد ۱۳۲۱. در ۲۰ سالگی با «ادگار لارین کینگ» ۲۴ ساله ازدواج کرده که هشت سال بعد طلاق گرفتهاند؛ یکسال قبل از اینکه به ایران بیاید و دستگیر شود. او ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۳ از دنیا رفته؛ یعنی ۲۴ شهریور ۱۳۹۲ و در ۷۱ سالگی.
عکسی هم از آنها منتشر شده؛ «اکبر واحدیان مطلبی» و «شارون لابر» کنار هم نشستهاند و هر دو شاد و خنداناند؛ ۶ بهمنماه سال ۱۳۵۰، دو روز پس از بازگشت «شارون» به آمریکا. این تصویر همراه مقالهای است در روزنامه «ساندی تریبون» چاپ شهر اوکلند کالیفرنیا، درباره آزادی «شارون» از زندان ایران. او میگوید هرگز حاضر به درخواست عفو نشده و زنان بیگناه زیادی چون او در زندان شاه هستند.
آغازی بر حساسیت رسانههای آمریکایی به زندانهای ایران در زمان شاه.
که این تحقیق را در حد منابع موجود انجام دادند و با آن که می توانست مایه یک داستانسرایی مفصل شود، از محدوده یافته های تحقیقی خارج نشدند.
به نظرم نکات جالب توجهی در این زمینه وجود دارد:
این اتفاق در زمان جنگ سرد بین امریکا و شوروی رخ داده و دانشجویان کنفدراسیون در امریکا و اروپا طرفداران جبهه شوروی به حساب می آمدند.
ایران یک عضو کنفدراسیون را که به سفارتش حمله کرده بود، دستگیر و محاکمه کرده است.
تاریخ ازدواج و طلاق آن دو نفر نشان می دهد که ازدواج، می توانسته یک بهانه تشکیلاتی و محملی برای ورود او به ایران باشد. انتخاب او برای ورود به ایران شاید این بوده که بدلیل تابعیت امریکایی از حمایت بیشتری نسبت به دیگران برخوردار بوده است.
با ملاحظه این عوامل، می بینیم اتهام جاسوسی به او چندان هم بیراه نیست ولی باز هم امریکا حمایت از یک شهروند خود را (حتی از اعضای کنفدراسیون) رها نمی کند.
دو نماینده محلی، بدون گرایش چپ، از شهروند ایالت خود حمایت می کنند
سفارت امریکا در ایران و کنسولگری، بدون توجه به گرایش سیاسی شهروند امریکایی از او حمایت می کنند
ایران در منطقه، همسایه شوروی و متحد نزدیک امریکا بوده است. با این همه، امریکایی ها حتی از کسی که براستی می توانسته متهم به جاسوسی باشد، فقط بدلیل امریکایی بودنش حمایت کردند
مگه قرار نبوده که برن آمریکا محاکمه بشن
با این محاکمه، آیا لایحه موسوم به کاپیتولاسیون نقض نمیشد؟
و شما مخاطب گرامی
نظر بنده رو به شکل جانب دارانه تعبیر نکنید و بدون نگاه سیاست زده اجازه بدین از عصر ایران بابت این مطلب قدر دانی کنیم.
شیوه ای که در رسانه های خبری رو به انقراضه.
از بیست و سی بگیر تا اتاق خبر من و تو فقط قفلن رو مبارزه( ولو به حق و درست) و دیگه خبری از یک سطر خبر غیر مغرضانه و جانبدارانه نیست.
رسالت رسانه خبری انتشار بدون قضاوته اخباره.
ممنون از شما :mask:
در هر صورت او جاسوس آمریکایی بود.
شما بی نظیر هستید
انتخاب سوژه ها خیلی خوبه. چقدر هم جذاب میگید اونا را