عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در پنجمین سالگرد درگذشت «عبدالرحیم جعفری» پایهگذار انتشارات «امیرکبیر» همچنان میتوان پرسید چرا این بنگاه بزرگ انتشاراتی را مصادره کردند وچرا مصادرهکنندگان نمیگویند در این همه سال با آن مؤسسۀ عظیم چه کردند و این اتفاق بر سر صنعت نشر ایران چه آورد؟ اگر بالیدنی است ببالند و اگر مایۀ شرمساری ابراز کنند.
پنج سال قبل و در روز 11 مهر 1394 عبدالرحیم جعفری پس از دهها سال دوندگی برای بازپس گرفتن مؤسسۀ انتشاراتی خود -امیرکبیر- که برند صنعت نشر در ایران بود در 96 سالگی درگذشت و خود جایی گفته بود گمان میکنم عمر طولانی من به خاطر آن بود که هر شب با امید به ادامۀ پیگیریهای امیرکبیر سر بر بالین میگذاشتم و هر صبح با این هدف از خواب برمیخاستم و مصادرۀ امیرکبیر هر چه را از من گرفت عمری اما برای بازپس گرفتن داد!
36 سال از این عمر 96 ساله را در فراق موسسهای گذراند که در نگاه او «نازک آرای تن ساقه گلی» بود که به جانش «کِشته» و آب داده بود و پس از انقلاب از آن محروم شد و نتوانست بازپس بگیرد مگر تنها بخشی را آن هم بر پایۀ بعضی روایات.
نام عبدالرحیم جعفری با انتشارات امیرکبیر گره خورده و مصادرۀ بزرگترین بنگاه انتشاراتی در خاورمیانه اتفاقی بود که هیچ گاه او با آن کنار نیامد و در تمام 36 سالی که پس از آن زیست و همواره نیز در ایران بود برای بازپسگیری بنگاه خود بسیار کوشید و البته دستآخر نیز تقریباً به نتیجه نرسید و چشم از جهان فروبست.
او تمام این داستان را با جزییات در کتاب «در جست و جوی صبح» توضیح داده و تکرار آن موجب طولانی شدن این گفتار میشود و قصۀ پُر غصه ای هم هست و شگفتا که این تصور در جامعه غالب است که انگار نشر، صنعت نیست و تولید کتاب تولید نیست یا ناشری در آن حد نداریم که تا بحث تولید می شود تلویزیون دوربین خود را برمیدارد و به کارخانه نساجی یا خوراکی میرود یا از اشاره به وضعیت صنعت نشر خجالت میکشند.
کسانی هم مانند عباس سلیمی نمین البته از مصادره انتشارات امیرکبیر دفاع میکنند و آن را عملی موجه میدانند.
مهم ترین توجیهاتی که درباره مصادره «امیر کبیر» ارایه میشود اینهاست: پیوند آن با انتشارات فرانکلین و رابطۀ فرانکلین با دربار، انحصار چاپ کتابهای درسی در امیرکبیر در یک مقطع زمانی خاص، اعتراضات کارگرانی که مدعی روابط جعفری با حکومت شاه بودند و نیز مرگ مشکوک اسماعیل رایین نویسنده کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» در دفتر مرکزی انتشارات امیر کبیر.
با همین اتهامات بود که پس از پیروزی انقلاب، عبدالرحیم جعفری به زندان هم میافتد و هر چند پس از تبرئه از بسیاری از آنها که به خاطر سوءتفاهم ها و جو انقلابی و سوء تعبیر از حضور فلان مقام در مراسم رونمایی از یک کتاب نفیس بود آزاد میشود اما صلاحیت او را برای مالکیت و مدیریت بزرگترین انتشارات خاورمیانه سلب میکنند و یک نهاد تازه تاسیس این سازمان را در اختیار میگیرد.
اینها را همان پنج سال پیش ودر فردای روز اعلام خبر درگذشت او نوشته بودم اما هم انگیزۀ آن یادداشت و هم اشارۀ دوباره همان نکتهای است که 5 سال پیش آمد: کاش «امیرکبیر» به جای مصادره، مشاطره شده بود. اصطلاحی که اول بار در کتاب «تاریخ خلفا»ی آقای رسول جعفریان با آن آشنا شدم.
چرا که با «مشاطره» حداقل نیمی باقی می ماند و صاحب بنگاه میتوانست توانایی خود را به رخ بکشد. کما این که برخی از کارآفرینان تنها نام خود را باز پس گرفتند و دوباره بالا رفتند.
اشارۀ دوباره به خاطر مشاهدۀ حال و روز مدیریت باشگاه مصادره شدۀ استقلال در این روزها هم هست که هر چهار ماه یک بار مدیری را بالای سر آن میگمارند و میلیونها هوادار را رنجاندهاند. به سبب آن هم هست که فروشگاههای زنجیرهای بخش خصوصی در شعبههای متعدد فعالیت و تبلیغات دارند و پس از سالها بلاتکلیفی تازه دارند دستی به سر و شکل ساختمان مرکزی فروشگاه قدس (ابتدای زرتشت) میکشند.
عشق و علاقۀ جعفری به نشر چنان بود که با مصادره هم دست نکشید و ضمن پی گیری حقوقی و شکایت به هر جا که امکان داشت و گوشی برای شنیدن مییافت، یک نشر تازه و البته محدود را به نام پسر خود برپا کرد که نشان میدهد تنها نشر به زندگی او معنی میداده است. از کشور خارج نشد و مصادرۀ امیرکبیر را بر پایۀ اتهامات وارده رد کرد و همۀ همت خود را صرف بازپس گرفتن کرد.
توجیه کنندگان مصادرۀ امیر کبیر بیشتر بر این نقطه انگشت میگذاشتند که او از دستفروشی کتاب به غول نشر تبدیل میشود و همین را محل تردید میدانند و یا به برخی عناوین اشاره میکنند که پیش از انقلاب در انتشارات امیر کبیر انتشار یافته و همین را علامت وابستگی تلقی میکنند و او نیز همواره پاسخ میداد 3 هزار عنوان کتاب چاپ شده و انتشار برخی کتابها تحت فشارها اجتنابناپذیر بوده و میپرسید «انقلاب شکر در کوبا» را هم مگر ما چاپ و منتشر نکردیم؟ چرا تنها بر روی چند عنوان خاص دست میگذارید اما از صدها عنوان دیگر میگذرید؟
ضمن این که دربارۀ موفقیت خیرهکننده و تبدیل به یک بنگاه بزرگ این قاعده شامل حال همۀ کارآفرینان و سرمایهگذاران موفق میشود که از هیچ، یک مؤسسۀ عظیم برپا میکننند و تفاوت بخش خصوصی با دولتیها و مصادرهایها در همین است.
عبدالرحيم در دوازدهم آبان سال 1298 در تهران در غياب پدری که به سفر رفته و ديگر بازنگشته بود متولد میشود. چند سال بعد خانواده منتخبالملک -معاون وقت وزارت امور خارجه- او و مادرش را به دليل تنگدستی تحت حمايت خود میگيرند و نام تقی به وی میدهند و به مدرسه میفرستندش. ابتدا به مدرسۀ علامه و سپس مدرسه ثريا.
در کلاس پنجم ابتدايی ناچار میشود کار کند وبه شاگردی در چاپ اکبر علمی میپردازد بعد از پايان خدمت سربازی و بازگشت به چاپخانۀ علمی با دختر برادر مدير چاپخانه (محمدعلی علمی) ازدواج میکند. اما بعد از يک بيماری طولانی ناگزیر از دستفروشی کتاب میشود.
در شهريور 1324 همکاری با اکبر علمی را از سر میگيرد و در سال 1326 به عضويت در باشگاه نيرو و راستی در ميآيد. در سال 1328 برای چندمين بار با علمی اختلاف پیدا میکند و از آبان همین سال کار مستقل خود را با عنوان انتشارات اميرکبير آغاز میکند و تا پیروزی انقلاب به روند صعودی خود ادامه میدهد. در پی پیروزی انقلاب اما با اتهاماتی که ذکر شد مؤسسۀ خود را از دست میدهد.
در این گفتار قصد قضاوت درباره درستی یا نادرستی رفتاری که با انتشارات امیرکبیر شد در میان نیست چون منحصر به او نبود و همان گونه که ایران ناسیونال از محمود خیامی و پرسپولیس از عبده و تاج یا استقلال از خسروانی گرفته شد امیرکبیر را هم از جعفری گرفتند اما چند پرسش را به بهانۀ درگذشت او می توان مطرح کرد:
1. آیا نگاه یکسان به انتشارات امیرکبیر با کارخانه مونتاژ خودرو و باشگاه فلان تیمسار درست بوده است؟
2. اگر اجازه میدادند همان ساختار و البته با رعایت ضوابط جمهوری اسلامی و طبعا با انتشار کتابهایی که مجوز آنها را وزارت ارشاد جمهوری اسلامی صادر کرده آیا امروز «امیرکبیر» به یک برند جهانی بدل نشده بود؟ اکنون چه؟ آیا امیرکبیر کنونی و زیر پوشش یک سازمان با بودجه دولت هم برندی در میان ناشران جهان است یا اگر هم اندک اعتباری باقی مانده از گذشته است؟
3. اگر انتشارات امیرکبیر مصادره نمی شد آیا باز هم نیاز بود که برخی از فروشگاههای آن تغییر کاربری بدهند و مثلا به صرافی تبدیل شوند؟
4. عبدالرحیم جعفری گفته بود دست کم نام و برند را به او بازگردانند. تصور کنید نیمی را مصادره میکردند و نیمی را نه. به این روش در صدر اسلام خصوصا در دوران خلیفۀ دوم «مشاطره» گفته میشد. مشاطره، نصف مصادره است و موجب میشود با نصف باقی مانده و به اعتبار برند و با همان نصفه کار خود را ادامه دهد تا ثابت کند شایستگی داشته است.
تصور کنیم امیرکبیر به جای مصادره، مشاطره شده بود یعنی همۀ آن را نگرفته بودند و 50 درصد یا 40 درصد آن را همچنان در اختیار مرحوم جعفری باقی میگذاشتند. آیا صنعت نشر سرنوشت بهتری نداشت؟ آیا امیرکبیر همچنان یک برند نمیبود؟
برند امیرکبیر را مصادره تقریبا از میان برد اما عبدالرحیم جعفری خود با عنوان برندی در نشر درگذشت. به همین خاطر همه از او هنگام مرگ با عنوان «ناشر بزرگ» یاد کردند در حالی که عملا مدتها بود میان او و نشر فاصله افتاده بود.اعتباری چنان که برخی از ناشران خواستار آن شدند روز تولد او ( 12 آبان)به عنوان روز نشر نام گذاری شود.
---------------------------------------
بیشتر بخوانید: