صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۷۴۲۲۳۳
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۰ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۹ - 13 August 2020
کودکان بد سرپرست در محله دروازه غار تهران

امید در «خونه مادری»

دو سال است که این مرکز باز شده و بچه‌ای که فقط در خانه از پدر و مادر معتاد خود فحش ناموسی یاد گرفته بود، الان باسواد است، منظم شده و آموزش‌های مهارتی دیده

در کوچه‌پس‌کوچه‌های دروازه غار، مهد کودکی وجود دارد که شبیه هیچ مرکزی در هیچ کجای شهر نیست. اینجا صبح مادرها با چهره هایی پر از لبخند و ظاهری آراسته بچه‌ها را به مهدکودک نمی‌فرستند؛ دلیل آمدن بیشتر بچه‌ها به این مکان این است که مادران فقیر یا معتادشان توان نگهداری از آنها را ندارند. مینا که تازه اعتیادش را ترک کرده درباره نحوه نگهداری از فرزندش به «ایران» می‌گوید: «این مهد را دوستانم به من معرفی کردند.

روزهای اول اعتماد نداشتم. می‌ترسیدم که فرزندم را اینجا بگذارم و بعد تحویلم ندهند فکر می‌کردم ممکن است از بچه‌ام سوء‌استفاده کنند، اما چاره‌ای هم نداشتم، چون پولی برای نگهداری از او در طول روز ندارم. همسرم هم شدیداً اعتیاد به مواد مخدر دارد. هیچ منبع درآمدی نداریم و من ناچارم که روزها دستفروشی کنم البته کسی را هم نداشتم که در طول روز از بچه نگهداری کند. حالا حدود ۲ ماه است که بچه را اینجا می‌گذارم و کاملاً هم برایش مادری می‌کنند، حتی بهتر از من. صبح بچه را می‌آورم و خودم برای دستفروشی راهی خیابان‌های شهر می‌شوم و هنگام غروب می‌آیم تا او را از آنها تحویل بگیرم.»

برخی بچه‌ها که از مادران معتاد به دنیا می‌آیند به اعتیاد شدید مبتلا هستند و در طول روز یا نا آرامی می‌کنند یا فقط خواب هستند. در این خانه به آنها کمک می‌شود که اعتیادشان را آرام آرام ترک کنند و به کودکی سالم تبدیل شوند. در و دیوار این خانه هیچ شباهتی به دیوار‌های بی‌رنگ و سیاه کوچه‌های محله دروازه غار ندارد.

وقتی از در کوچک این خانه که تنها پناهگاه کودکان است، داخل می‌شویم، همه جا رنگ می‌بینیم. دیوارها رنگی‌، در‌ها رنگی، حوض وسط حیاط، آبی آسمانی؛ اینجا فقط در و دیوارها رنگی نیست، هر قلبی که برای کودکان بدسرپرست می‌تپد، هم رنگی است.

داخل حیاط، پسر بچه کوچکی روبه‌روی مربی‌اش نشسته و از او خواندن و نوشتن یاد می‌گیرد. حدود ۹ سال دارد و در حال یادگیری الفبا است.

امیر به «ایران» می‌گوید: «پدر ندارم و مادرم هم معتاده و نتونسته من را به مدرسه بفرسته، اما حالا که اینجا اومدم خیلی خوشحال هستم، چون می‌تونم مثل همسن و سال‌های خودم سواد یاد بگیرم و بعد سر کار هم برم و از پس خودم بربیام. اینجا بچه‌های بزرگ‌تر از من هم برای آموزش و یاد گرفتن چیزهای دیگر هر روز می‌آن. قبل از این نمی‌دونستم که چطور باید با دیگران ارتباط برقرار کنم. اصلاً نمی‌دونستم که باید به دیگران احترام بگذارم، اما اینجا یاد گرفتم که باید با دیگران با ادب صحبت کنم. من هیچ از تربیت نمی‌دانستم، اما اینجا به من یاد می‌دن که چطورباید با بزرگترها حرف بزنم.»

اگر این خانه نباشد نمی‌توانم کار کنم

مهرناز هم با موهای طلایی و چشمانی آبی گوشه حیاط با دوستش در حال عروسک بازی است، مظلومانه نگاه می‌کند و می‌گوید: «خاله ببین کفش دارم، من تا قبل از این همیشه پا برهنه در خیابان‌ها راه می‌رفتم، اما حالا کفش می‌پوشم، می‌دونم که کرونا آمده و باید تمیز باشیم. خیلی از خودم مواظبت می‌کنم. اینجا به من یاد دادند که باید تندتند دست‌هام رو بشورم و همیشه کفش داشته باشم.»

در گوشه‌ای از دفتر مهدکودک، زنی با شکم بالا آمده نشسته و از ظاهرش مشخص است که اعتیاد شدید دارد. می‌گوید: «این پنجمین بار هست که حامله می‌شوم، یه دوقلو و دو تا بچه دیگه رو هم سقط کردم.»

حدود ۳۰ سال سن دارد. از خود می‌پرسم با این اعتیاد شدید چرا این‌همه بارداری‌های سخت را تجربه می‌کند؟ پاهایش بشدت ورم کرده با آن پاها اصلاً نمی‌توان راه رفت. او هم قدرت راه رفتن ندارد. همه اینها نتیجه فقر اقتصادی و فرهنگی است که به تنهایی ثابت می‌کند، نه فقط یک خانه، بلکه ده‌ها خانه باید ساخته شود، تا فرزندان این خانواده‌های بشدت بی‌بضاعت و معتاد به انواع مواد مخدر، بتوانند زندگی کنند.

او در ادامه به «ایران» می‌گوید: «سال‌ها کارتن خواب بودم. اعتیاد و فحشا رهایم نمی‌کرد، تا اینکه این خانه را پیدا کردم تا محل امنی برای نگهداری از فرزندانم داشته باشم. حالا دستفروشی می کنم، اگر این خانه نباشد، نمی‌توانم کار کنم و شاید دوباره از بی‌پولی به کارتن خوابی بیفتیم.»

بیشتر مربی‌هایی که در این مهد کودک کار می‌کنند، هیچ دستمزدی نمی‌گیرند. یکی از مربی‌ها با آمدن بیماری کرونا و بعد از تعطیل شدن مدارس، دختر نوجوان خود را هم برای کمک به این مرکز آورده تا او هم در این ثواب شریک مادر باشد.

چشمم به کودکی سه ساله می‌افتد که در اتاقی در حال بازی کردن است، مشخص است که از بیماری هیدروسفالی رنج می‌برد.

یکی از مربی‌ها به «ایران» می‌گوید: «وقتی این کودک را به اینجا آوردند، فقط سرش را به زمین می‌کوبید و مشخص بود سردردهای وحشتناکی دارد. نمی‌توانست حرف بزند و حالت‌هایش اصلاً عادی نبود. اما حالا با نگهداری‌ها و درمان‌های خاص، دردهای سرش کم شده و می‌تواند حرف بزند و راه برود، حتی بازی کند و شعر بخواند و در کل خیلی حال بهتری دارد.»

در کنار این مهد کودک که بیشتر شبیه یک خانه کوچک پر از کودک است تا مهدکودک، خیرین ساختمانی در همین نزدیکی، دقیقاً دو پلاک آن‌طرف‌تر دست و پا کردند تا برخی از مادرانی که بیکار هستند و یا تازه اعتیادشان را ترک کرده‌اند، بتوانند خیاطی کنند.

از در وارد می‌شوم، سالنی پوشیده از پارچه‌های سفید می‌بینم، زنها پشت چرخ‌ها نشسته‌اند و درحال دوختن گان در این روزهای کرونایی هستند. دختران جوانی هم پابه پای زنان، در حال دوخت و دوز هستند.

سوسن ۱۵ سال دارد و ۱۰ ماه است که در این خانه مشغول به کار است. او می‌گوید: «قبل از بیماری کرونا ماهی ۸۰۰ هزار تومان درآمد داشتم، اما متأسفانه با شیوع این ویروس درآمدم کاهش پیدا کرده ولی باز هم خدا را شکر که مشغول دوختن گان هستم، تا بتوانم امرار معاش کنم.»

دختر دیگری در همان نزدیکی در یک کارگاه بافندگی که داخل ساختمان مهد کودک ایجاد شده، مشغول کار است. این بار باز هم خیرین بی‌کار نماندند و چندین دستگاه بافندگی دست و پا کردند که در آن زنان و دختران جوان مشغول به کار کردن هستند.

مونا فقط ۱۴ سال دارد و خیلی هم با‌استعداد است. مونا به «ایران» می‌گوید: «خانواده من افغان هستند و در خانواده ما باید زود ازدواج کنیم. می‌دانم که چند ماه دیگر مرا تحت فشار می‌گذارند، تا با یک نفر ازدواج کنم و چاره‌ای هم ندارم، در حالی که دوست دارم کار کنم و ادامه تحصیل بدهم.»

زهرا هم با خواهر و مادرش به این خانه آمده‌اند، خواهرش ۱۰ سال دارد و خودش هم ۱۵ ساله است. پدرشان فوت کرده و مجبور هستند، کار کنند‌. زهرا با دیدن من درد دلش باز شده و می‌گوید: «با بافندگی هزینه‌های زندگی را در می‌آوریم، اما از اونجایی که اینجا پائین شهره، گاهی به ما غرفه‌هایی هم برای فروش صنایع دستی می‌دهند، اما چون در پائین شهر مردم قدرت خرید کافی ندارند، پول زیادی هم گیرمان نمی‌آید. شال و کلاه و دستکش و جاحوله‌ای می‌بافیم و با تکه‌های پارچه‌ وسایل تزئینی درست می‌کنیم یا با قوطی‌های شیر خشک و مواد مصرفی دیگر صنایع دستی درست می‌کنیم، اما متأسفانه مجبور هستیم با قیمت‌های پائین این کالاها را بفروشیم و آنچنان پولی دستگیرمان نمی‌شود.»

مشکلات اقتصادی و افزایش کودکان بدسرپرست

مژگان علیشاهی، مدیر این مجموعه کوچک که از کوچک بودن فضا برای نگهداری از بچه‌ها گلایه دارد، به «ایران» می‌گوید : در حاضر ۳۰ بچه بدسرپرست در این مرکز نگهداری می‌شوند، هرچند برخی اعتماد ندارند و فکر می‌کنند می‌خواهیم بچه‌ها را تحویل بهزیستی بدهیم، اما کم کم اعتمادشان به ما جلب می‌شود. ما می‌خواهیم زنان معتادی که باردار هستند و به اینجا مراجعه می‌کنند، فرزندان سالمی به دنیا بیاورند و بعد بتوانند تحصیل کنند و وارد چرخه کار شوند در نهایت هدف این است که آمار کارتن‌خوابی، جرم و جنایت و اعتیاد کاهش پیدا کند.

او می‌افزاید باید استعدادهای بچه‌ها را شکوفا کنیم، بچه‌ها کتاب را دوست دارند. معتقدم اگر بچه به دلیل اقتصادی و نبود امکانات دستفروشی می‌کند، بهتر است که باسواد باشد. دختران به جای اینکه با موهای ژولیده و لباس‌های کثیف و پاره راهی خیابان‌ها شوند، موهای روبان زده و بافته شده داشته باشند‌. این کار چهره شهرمان را هم زیباتر خواهد کرد. باید این فرهنگ را نهادینه کنیم که در خیابان‌ها به بچه‌های کار ترحم نشود. این بچه‌ها، باید یاد بگیرند، که عزت نفس داشته باشند و از خود محافظت کنند. متأسفانه برخی از بچه‌هایی که در ابتدا به اینجا مراجعه می‌کنند، به دلیل رعایت نکردن نظافت در سرشان شپش دارند به همین خاطر ما آنها را ویزیت کرده و به لحاظ بهداشتی مراقبت می‌کنیم.

علیشاهی در ادامه می‌گوید: به دلیل مشکلات اقتصادی، متأسفانه شمار کودکان بدسرپرست در حال افزایش است. این خانه برای نگهداری از کودکان بدسرپرست کوچک است. منطقه دروازه غار قابلیت این را دارد که حمایت‌های بیشتری از این بچه‌ها داشته باشد. فقط لازم است خیرین بیشتری وارد کار شوند و به ما فضا بدهند.

محله دروازه غار این ظرفیت را دارد که به جای جابه‌جایی مواد مخدر در کوچه و خیابان‌ها، به محله ای امن تبدیل شود. این جابه‌جایی می‌تواند بین محله‌های بالای شهر و پائین شهر هم پیش بیاید. فقط اراده‌ای قوی لازم است. دو سال است که این مرکز باز شده و بچه‌ای که فقط در خانه از پدر و مادر معتاد خود فحش ناموسی یاد گرفته بود، الان باسواد است، منظم شده و آموزش‌های مهارتی دیده، بیایید با همدلی و همراهی و کمک به یکدیگر فضای دروازه غار را به فضایی امن‌تر تبدیل کنیم، بسیاری از این کودکان بهتر است که شب‌ها هم در همین محل نگهداری شوند.

کودکانی که اینجا می‌آیند، حتی حمام هم در خانه‌هایشان وجود ندارد. وقتی از سر کار برمی گردند و به این خانه مراجعه می‌کنند، به آنها غذا می‌دهیم و آنها را به حمام می‌بریم. اما بهتر است محلی بزرگتر در اختیارمان قرار گیرد تا بتوانیم از برخی از آنها در شب‌ها هم محافظت کنیم. مکانی مانند یک خوابگاه شبانه روزی در این زمینه بسیار می‌تواند کمک کننده باشد.

------------------------------------------

بیشتر بخوانید:

*چرا کودکان از خانه فرار می‌کنند؟
*روایتی تازه از خودکشی کودک کار "آرمین" 11 ساله
*احکام متفاوت قاضی جوان/ مطالعه کتاب به جای زندان؛ کمک به ایتام به جای شلاق
*میم، مثل مادران شیفتی! / روایتی از شیرخوارگاه زنجان
*گزارش تکان‌دهنده از تجاوز به کودکان کار/ تجاوز به ٩٠ درصد کودکان کار
*بی گناهانی که قربانی اعتیاد پدر و مادر شدند

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200