دكتر رضا داوري اين روزها، گهگاه، در مجلسي، محفلي يا گفتوگويي - هر جا كه پا دهد - از خود ميگويد: از گفتنيهاي حال و كار خود از گذشته تاكنون كه به پيري رسيده، همچون چكيده عمري كه با آرام و قرار چندان نسبتي نداشته است، نقل داستان پرفراز و نشيب يك فكر بيقرار كه كم و بيش دائماً در ميدان عمل نيز سرك كشيده و با بازيگوشيهاي پراتيك قرين بوده - آن هم به روايت اول شخص - براي اهل انديشه و فرهنگ جالب است. داوري هيچگاه بهعنوان يك پژوهشگر تخصصگرا در فلسفه شناخته نشد، يعني نخواست كه اينگونه باشد (و جز دو سه اثر تأليفي يا ترجمه، كار تخصصي كلاسيك انجام نداده است) آنچه كه وي در طول اين چند دهه نوشته يا گفته است، بيشتر حاصل تأملات گاه و بيگاه او در مسائل گوناگون است و غالباً مولود زمانه و قائم به شرايط عصري. نوعي نظرورزي فيلسوفانه كه ميكوشد با نگاهي ژرفتر به مسائل دوران بنگرد و از لايه سطحي آنها گذر كند. در چنين وضعيتي فلسفه، يك چشمانداز يا سكوي نظاره است براي نزديك شدن به مسائلي كه زمان ميزايد و بعضاً از ميدان آكادميك فلسفه فراتر ميرود.
نشست «عقل و زمانه» (بهمنظور نقد و بررسي كتاب اخير دكتر داوري به همين نام) كه در روز بيست و دوم ارديبهشت ماه در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد، از همان محافلي بود كه داوري در آن از سير انديشههايش ميگويد. دكتر غلامحسين ديناني و دكتر محمدرضا ريختهگران، ديگر سخنرانان اين نشست بودند كه بنا بود به «نقد» كتاب داوري بنشينند، اما تنها كاري كه نكردند، همين بود! و اين خلاف انتظار نسل فرهنگي و دانشگاهي امروز است كه ميخواهند نقد و ارزيابي جدي و واقعي انديشهها را در فضايي پويا و پرتحرك شاهد باشند، تا انبوه مراسم كليشهاي و تشريفاتي كه حول محور تحكيم، تحسين و تأييد ميگردند؛ آنچه كه ميتوان تحت عنوان «كليشه تجليل» از آن ياد كرد.
دكتر رضا داوري، در اين جلسه، در خلال مرور اتوبيوگرافي فكري خود به برخي مباحث مهم روز و اصول تفكر خويش اشاره داشت. وي در ابتدا با نگاهي شايد خارق اجماع اظهار نمود كه «يك نوشته» بيشتر ندارد و آنچه كه از كتاب و مقاله و مصاحبه نگاشته، جملگي يك كتاب است.
داوري از اين بيان، تأكيد بر ثبات پروژه يا خط فكري خويش را مراد ميكرد و در توضيح آن گفت: «من كمابيش چنين خطي را در طول عمر كاريام گرفتهام و دنبال كردهام؛ بنابراين همه كتابها و آثار من در حكم يك كتاباند. آدم پراكنده و پريشاني بودهام و بسيار نامنظم، اما اين خط فكري را هيچگاه رها نكردهام. من اگر درباره فارابي نوشتم، غرضم تحقيقي در احوال و آثار يكي از فيلسوفان نبوده ـ اگرچه اين كار به نوبه خود ارزشمند است ـ بلكه من يك دغدغه داشتم و آن اينكه فارابي در مقام فيلسوف مسئله سياست را مطرح كرده است. فلسفه با سياست چه ارتباطي دارد؟ فيلسوف چرا بايد به سياست بپردازد؟ چرا بعضي فيلسوفان ديگر به سياست چندان اعتنا نكردهاند؟ و... لذا محور اصلي فكر من اين بود كه فلسفه كجاست و چه شأني در جامعه بشري دارد؟ فلسفه چه بايد بكند؟ وقتي اين مسئله مطرح شد، به نظرم رسيد كه بايد توضيح بدهم كه از فلسفه چه ميفهمم و از سياست چه؟ چه تلقياي از علم و رشد آن دارم؟ چگونه درباره شعر و هنر ميانديشم؟...» اين تبيين داوري، حداقل به لحاظ صوري، منطبق است با نظرورزي يك فيلسوف با چشمان فلسفه در باب موضوعاتي كه ظاهراً غير از فلسفه است اما عميقاً با آن پيوند دارد.
داوري در ادامه، به دورهاي از زندگي فكري خويش اشاره نمود كه ميتوان آن را «ايدئولوژيكترين» دوره اين متفكر دانست (دوران انقلاب اسلامي و نخستين سالهاي پس از آن). او اظهار داشت كه وقتي انقلاب شد، مسائل سياسي رنگ و جلوه ديگري پيدا كرد و به تبع آن، در نوشتههاي وي سياست ظاهرتر و غالبتر شد. اين دوره براي داوري، شايد برشي كوتاه از زندگياش بود اما با نهايت شور و احساسات ايدئولوژيك و حتي جنجالهاي سياسي و مطبوعاتي سپري شد؛ از كتابهايي همچون «انقلاب اسلامي و وضع كنوني عالم» يا «انقلاب و ناسيوناليسم» گرفته تا ماجراهاي پر سر و صداي «كيهان فرهنگي» كه به فرازي مهم در تاريخ روشنفكري پس از انقلاب بدل شد. داوري اين حساسيت سياسي را به اتمسفر خاص حاكم بر آن زمان ارجاع داد و گفت:
من نميخواستم سياسي بنويسم ولي هوا، هواي سياست بود. من ميخواستم فلسفه بنويسم، لذا كم كم دوباره نوشتههاي من رنگ و بوي فلسفه را به خود گرفت... البته سبك من در نوشتن فلسفه- كه گاهي ملامت شده كه اينها فلسفه نيست- به صورت شرح مطالب فلسفي يا آراي فيلسوفان نيست؛ مطالبي نوشتهام كه در آنها از كتابهاي فلسفي استفاده شده است اما شرح مرتب و كلاسيك مطالب فلسفي نيست.
اما رضا داوري هرگاه بخواهد از سوانح احوال و زندگي فكري خود بگويد، به نسبت خويش با هيدگر و موضوع «هيدگري بودن»- لقبي كه هميشه در ميان اهل فلسفه بر او اطلاق ميشود- اشاره ميكند و ميكوشد تا اين مسئله را شفاف سازد. در اين نشست نيز داوري توضيح داد كه به هيدگر و در واقع به همه فيلسوفان بزرگ تاريخ احترام ميگذارد و كسي را كه خلاف اين رفتار كند، اهل فلسفه نميداند اما به هر حال او را «هيدگري» خواندهاند. وي هيدگري بودن را داراي يك توجيه خالص دانست و آن اين كه هيدگر مهمترين مسائل زمان ما را مطرح كرده است. داوري در اين باب گفت: «ممكن است ما در همه مسائل تلقي هيدگر را قبول نداشته باشيم- كما اين كه من نيز دربست و كوركورانه با همه ديدگاههاي او موافق نيستم- ولي به هر حال او مهمترين مسائل عصر ما را بيان كرده است و اين من نيستم كه اينجا به هيدگر نظر داشتهام، بلكه همه فيلسوفان بزرگ معاصر- چه موافق و چه مخالف- تحت تأثير او بودهاند. اما تأثيرپذيري از يك فيلسوف، با تكرار حرف او متفاوت است. گاهي فيلسوفي مسئله اي را طرح ميكند كه آن مسئله ماندگار ميشود زيرا مسئله جدي تفكر است. ما از فيلسوفان درس تفكر ميآموزيم و اين غير از تقليد از سخنان آنهاست...»
داوري در ادامه به مسئله شأن و جايگاه فلسفه در جامعه بشري و وجه ضروري آن پرداخت و اظهار داشت كه «در دنيايي كه بيشترين نياز ما به كالاها (نياز لغيره) است، فلسفه چه كاره است و به چه درد بشر ميخورد؟ فلسفه را كسي مصرف نميكند؛ فلسفه، آب و نان و برق و... نميشود! اما با اين وجود، فلسفه اگر نباشد مصيبت بشر است. فلسفه و تفكر بايد باشد تا بنيان عقل مستحكم باشد و لذا بتوانيم مصلحت عملي را تشخيص بدهيم.»
دكتر داوري در اين مورد به مطلبي از فارابي ارجاع داد كه تحت تأثير ارسطو، سلسلهاي ترتيبي از فضايل ارائه ميدهد: فضايل نظري، عقلي، اخلاقي و بالاخره عملي. اين سلسله به هم پيوسته است؛ فضايل عملي (تخته در ارسطو) به فضايل اخلاقي برميگردند و آنها نيز در فضايل عقلي ريشه دارند. بنيان عمل در مصلحت بيني و مصلحتشناسي عقل (فرونسيس در ارسطو) ريشه دارد. استاد فلسفه دانشگاه تهران، مسئله علم، توسعه و تجدد – كه مسئله اساسي وي در سالهاي اخير بوده است – را از همين زاويه مورد كاوش قرار داد. داوري، چنان كه در آثارش هويداست، اصولاً ريشه مشكلات و چالشهاي ما در تجدد و توسعه علمي را – از آغاز تجربه تاريخي ما در مواجهه با تجدد غربي تا به امروز – در بيالتفاتي تاريخي به نقش زيربنايي فلسفه ميداند.
وي در اين زمينه تصريح نمود كه «ما ايرانيان با تجدد مواجه شديم و بزودي قبول كرديم كه محتاج غربيها باشيم. ما اصلاً در آن روزگار وقعي به فلسفه ننهاديم و ملتفت نشديم كه راهگشا و راهنماي تمدن جديد اروپايي، بيكن و دكارت هستند. به اشاره آنهاست كه علم و تكنولوژي راه خود را پيدا كرده است. «روش» را آنها پايهريزي كردهاند. اين روش اگر نبود علم بدينسان پديد نميآمد و اصولاً علم جديد همين روش است. اين روش در جان ما ميدود و ما اهل علم ميشويم. ما نفهميديم كه فقط وقتي به اين روش مجهز شويم، وارد عالم علم ميشويم و گرنه آنچه ميتوانيم داشته باشيم علم اقتباسي است كه قطعاً با علم تأسيسي متفاوت است.» وي درباره وضعيت كنوني علوم در ايران نيز به روشني اذعان داشت كه ما هنوز هم، با اين كه كم و بيش گام هايي در راه پژوهش برداشتهايم، علممان تأسيسي نيست و هنوز «عالم» علم براي ما به وجود نيامده است.
رضا داوري در آخرين قسمت از سخنان خود، از «غربت فلسفه» و معناي موردنظر خويش از آن گفت. وي خاطرنشان كرد كه فلسفه همواره بايد مخدوم باشد، و اگر اين روزگار را روزگار غربت فلسفه ميخواند بدين جهت است كه فلسفه اكنون مخدوم نيست و در جاي شايسته خود قرار ندارد. داوري تاريخ را گواه بر اين امر دانست و چنين تشريح كرد: «تاريخ به ما ميگويد كه جهت مدرنيته را كانت، و قوام آن را هگل معين ميكند. دانشمندان بزرگ مقامشان محفوظ است، اما نيوتن و پاستور با همه خدمات درخشاني كه به علم ميكنند، جهت علم را معين نميكنند. اين فلسفه بوده است كه در عالم غربي تكليف علم و سياست و حقوق و تمدن را معين كرده است... من اگر ميگويم فلسفه غريب است، منظورم اين نيست كه فلسفه وجود ندارد يا اعتنايي بدان نميشود.
چه بسا امروزه بازار كتابهاي فلسفه و مجالس و گفتوگوهاي فلسفي نسبتاً پررونق باشد، اما توجه و علاقه به فلسفه يك امر است و اين كه فلسفه در جاي خودش قرار بگيرد امر ديگري است.»
داوري گفتار داغ خود را با وصفي قابل تأمل از حال فلاسفه و شاعران – كه عميقاً با نظر به زمينه اگزيستانسيال تفكر او قابل فهم است – به پايان برد: «گفتهام كه فيلسوفان و شاعران، قرباني مردماند. قرباني در اين گفتار من ابداً معناي منفي يا تحقيرآميز ندارد، بلكه بسيار شريف است.
شمع ميسوزد و محفل را روشن ميكند. فيلسوفان و شاعران، شمع جامعهاند؛ خود ميسوزند و روشني ميبخشند و راه ميگشايند.»
منبع: ایران