صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۷۲۶۳۳۸
تعداد نظرات: ۴۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۰ - ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ - 02 May 2020

90 دقیقه گفت‌وگو/ از شیطنت‌های دوران مدرسه‌تان بگویید

در 90 دقیقه گفت‌وگوی امروز و به واسطه روز معلم، می‌خواهیم از خاطرات دوران مدرسه با هم حرف بزنیم. زمان این گفت‌وگو 90 دقیقه است.

عصرایران- جمعه‌ای که رفت 12 اردیبهشت، روز معلم بود. روزی که برخلاف تمام این سال‌ها به دلیل کرونا در مدارس جشن گرفته نشد و بسیاری از دانش‌آموزان به صورت مجازی این روز را به معلمین خود تبریک گفتند.

در 90 دقیقه گفت‌وگوی امروز و به واسطه روز معلم، می‌خواهیم از خاطرات دوران مدرسه با هم حرف بزنیم.

1-از شیطنت‌های‌تان در مدرسه برای‌مان بنویسد.

2-در زمان مدرسه رفتن شما، روز معلم چگونه برگزار می‌شد؟

3- نام معلم‌های دوران مدرسه یادتان هست؟

4- با همکلاسی‌هایتان در ارتباط هستید؟ آنها را می‌بینید؟

زمان این گفت‌وگو 90 دقیقه است. از ساعت 11:00 تا 12:30، نظرات ثبت شده بعد از این ساعت منتشر نخواهد شد.

___________________

بیشتر بخوانید:

90 دقیقه گفت‌وگو/ در روزهای کرونایی چگونه خرید می‌کنید؟ اینترنتی؟ فروشگاه‌های بزرگ یا مغازه‌های محلی؟

90 دقیقه گفت‌وگو/ در دوران خانه نشینی چه بازی‌هایی انجام می‌دهید؟ با دیگران به اشتراک بگذارید

90 دقیقه گفت‌وگو/ بعد از اجرای طرح فاصله گذاری هوشمند به محل کار خود برگشته اید؟

 

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۴۲
در انتظار بررسی: ۱۷
غیر قابل انتشار: ۲
امیر مسعود بحرینی
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سال ۱۳۶۴ بود و در اوج جنگ و تهران زیر بمباران هوایی. از واکنش سدیم و پتاسیم با آب که شروع به سوختن میکرد هیجان زده شده بودیم . دور از چشم دبیر آزمایشگاه مقداری پتاسیم بیرون آوردیم و در آب خوری انداختیم، واکنش شروع شد و اب اطراف پتاسیم تبخیر شد. سپس برای انحلال باقیمانده پتاسیم ، شیر آب را باز کردیم، به محض برخورد آب با پتاسیم باقیمانده که در حد و اندازه یک عدس بود ، چنان انفجاری مهیب با صدای شدید صورت گرفت و دود سفید حیاط مدرسه را گرفت ، اولیا مدرسه فکر کردند بمباران شده و بعد از این ماجرا ، یک هفته بیرون کلاس درس ایستادم به عنوان تنبیه ..... دبیرستان فلسفی تهران منطقه ۱۴ خیابان پیروزی
م.ن
۱۲:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
کلاس دوم ابتدایی بودم زنگ ورزش بود معلم من را فرستاد دفتر که تلمبه و سوزنی توپ ببرم زمین ورزش دیدم کسی نیست وسط زنگ بود که زنگ مدرسه را زدم . همه ریختند بیرون و مدرسه تعطیل شد. یکی از بچه ها منو دید و لو داد .ناظم مدرسه جلو صف در پیشگاه همه من را به شدت با ترکه فلک کرد. هیچوقت ازش گذشت نکردم چون تا ده روز نابود بودم تمام پاهام و کمرم زخم شد.این خاطره مربوط به سال 1363 دبستان شهید باغخانی مبارکه اصفهان بود.البته شاگرد اول کلاس هم بودم. و الان از مدیران صنعت نفت و گاز در عسلویه هستم.
ناشناس
۱۲:۲۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سال 1371، سوم راهنمایی بودم. یه معلم کوتاه قد دینی داشتیم، گچ ها رو گذاشتم بالای تخته سیاه. بنده خدا دستش نرسید. پرید تا بتونه گچها رو بندازه پایین. خورد زمین و کلاس از خنده رفت رو هوا. بنده خدا خیلی آدم توداری بود. جیکش درنیومد. یکی از بچه ها راپورتم رو داد به ناظم. ناظم فهمید و من رو انداخت زیر مشت و لگد. همون معلمه اومد من رو از چنگ ناظم کشید بیرون و گفت خودم زمین خوردم این بچه چیکار کنه. اصلا خودم گفته بودم بزاره بالا تا حیف و میل نشن گچها. بعد این حرفش ناظم بیخیال من شد. ناظم که رفت معلم یه لبخندی به من زد، برو سر کلاست پسرم گفت و بدون اینکه بزاره من حرفی بزنم راهش رو گرفت و رفت دفتر. اون روز بود که فهمیدم (معلم) یعنی چی. اون رفتار آقا (معلم) من رو (آدم) کرد و دست از شیطنت برداشتم. الان بعد بیست و هشت سال هر وقت یاد اون خاطره میافتم، خجالت میکشم. جایگاه الانم رو به عنوان هیات علمی دانشگاه مدیون چنین (معلم) هایی هستم.
ناشناس
۱۲:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سال 1371، سوم راهنمایی بودم. یه معلم کوتاه قد دینی داشتیم، گچ ها رو گذاشتم بالای تخته سیاه. بنده خدا دستش نرسید. پرید تا بتونه گچها رو بندازه پایین. خورد زمین و کلاس از خنده رفت رو هوا. بنده خدا خیلی آدم توداری بود. جیکش درنیومد. یکی از بچه ها راپورتم رو داد به ناظم. ناظم فهمید و من رو انداخت زیر مشت و لگد. همون معلمه اومد من رو از چنگ ناظم کشید بیرون و گفت خودم زمین خوردم این بچه چیکار کنه. اصلا خودم گفته بودم بزاره بالا تا حیف و میل نشن گچها. بعد این حرفش ناظم بیخیال من شد. ناظم که رفت معلم یه لبخندی به من زد، برو سر کلاست پسرم گفت و بدون اینکه بزاره من حرفی بزنم راهش رو گرفت و رفت دفتر. اون روز بود که فهمیدم (معلم) یعنی چی. اون رفتار آقا (معلم) من رو (آدم) کرد و دست از شیطنت برداشتم. الان بعد بیست و هشت سال هر وقت یاد اون خاطره میافتم، خجالت میکشم. جایگاه الانم رو به عنوان هیات علمی دانشگاه مدیون چنین (معلم) هایی هستم.
ناشناس
۱۲:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
ما یه دبیر ریاضی داشتیم که ادعای خدا پیغمبرش میشد
سال چهارم دبیرستان ول کرد و رفت مکه و همه مون بدبخت شدیم
کمال
۱۲:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
وقتی تو کلاس شلوغ میکردیم معلم لای انگستامون خودکار میزاشت
و فشار میداد یا ناظم وقتی تو حیاط مدرسه شلوغ می کردیم آنچنان سیلی به صورتمون میزد که تا چند روز جاش معلوم بود پدر و مادر ها اعتراض نمی‌کردن میگفتن تقصیر خودت بوده
روز معلم هم خیلی ساده برگزار می‌شد فقط یه کارت تبریک می دادیم
آرش
۱۲:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
من که نه ولی دوستام در ماشین ناظم رو جوش دادن...میفهمی چی؟..جوشکاری کردن با دستگاه ساختمون نیمه کاره کنار مدرسه
حسین
۱۲:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
ردیف آخر می‌شستیم و زنگ یک مونده به ناهار از اون ته تا سر کلاس رو لقمه می‌گرفتیم و می‌خوردیم! زنگ آخر هم نارنگی پوست میکندیم و با کل کلاس نارنگی می‌خوردیم.
ریتا
۱۲:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سلام..اول راهنمایی بودم نمرات ثلث دومم تو دو تا از درسها نسبت به ثلث اول بد شده بود من هم از ترس خانواده خصوصا( مادرم) مجبور شدم عدد کارنامه رو تغییر بدم و نشونشون بدم ..تا اینجا راحت بود چون ۱۰ و۱۱ بود که براحتی میشد تغییر داد ولی بعد از امضای خانواده باید تغییر میدادم تا بدم به دفتر مدرسه...از حاشیه کاغذ کارنامه یه ردیف بریدم وبه اندازه کادر جدول نمرات چسبوندم و نمره قبلی رو نوشتم ولی چون خیلی عجله داشتم چسبش خوب نگرفت خلاصه وقتی رفتم کارنامه رو تحویل بدم گوشه اون کادر بلند شد و همه چی لو رفت و خانوادمو خواستن والبته به اونا گفتن این تقلب رو باید تو تاریخ ثبت کنن..
خویش آوند
۱۲:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
من چند سال پیش معلم روستا بودم-اولا که این روز را به همه معلمین تبریک می گم ویک حاطره خوب از کادوی معلم دردوران معلم بودن در روستا برایتان می نویسم-یک دانش آموز عزیز یک آجر 10سوراخه برام کادو کرده بود ومن ازاو تشکر کردم وبه او گفته چه استفاده ای از این آجر می توانم بکنم گفت آقامعلم شیلنگ آب راداخل سوراخ می کنید وظرف هایتان را می شوید این یک خاطره با نمک از دوران معلمی روستا می باشد
ناشناس
۱۲:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
این دیگه چه نظرخواهی خاله زنکیه؟

برو بزار به زندگیمون برسیم بابااااااا
ناشناس
۱۲:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
فوتبال بازی کردن تو حیاط مدرسه حتی وقتی می اومدیم برای خوردن آب
ناشناس
۱۲:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سلام،چه جالب،این عکس کلاس ما بود
بهاره
۱۱:۵۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
بخاطر عکس خداداد عزیزی و مهدوی کیا سه روز از مدرسه اخراج شدم:relaxed:
ناشناس
۱۱:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
کلاس سوم دبستان بودم.
با یکی از همکلاسی ها، زنگ مدرسه که می خورد، ما صبر می کردیم تا همه برن. دفتر نمره معلم رو می آوردیم و تو درس های مختلف واسه خودمون 20 ثبت می کردیم.
مجتبی
۱۱:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
دبیریستان علی ابن موسی الرضا (ع) درخیابان ظفر میرفتم ، سال 71 دیپپلم گرفتم. سال سوم دبیرستان سر کلاس عربی هندوانه خریدیم و ربان زدیم ، پپنبر تبریز و نان بربری هم گذاشتیم کنارش ، شمع روشن کردیم و چراغ های کلاس رو خاموش ، معلم عربی مان آقای بهرامی که یادش بخیر باشد وقتی داخل شد متعجب شد اما واکنش نشان نداد و عادی شروع به درس کرد، اما بچه ها با خنده و شوخی ادامه دادند که ناظم مان آقای سید امیر حسینی که دروازه بان اسبق تیم ملی بودند آمدند داخل ، ایشان هم اول از دیدن صحنه شوکه شد و خنده اش گرفت اما خیلی زود موضوع رو مدیریت کرد و با جدیت گفت به خاطر ورز معلم از کارتان چشم پوشی میکنم زود این بساط رو جمع کنید و خجالت بکشید.
اما این اتفاق برای همیشه در ذهن همه بچه های کلاس سوم تجربی ماند.
الان با چند نفر از دوستان آن دوران در ارتباط هستم .
روزگار طلایی و به یاد ماندنی داشتیم.
ناشناس
۱۱:۵۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
ما اینقدر شر بودیم که دیگه مدرسه از سال بعد علوم انسانی نگرفت. هر کاری بگید کردیم
عباس
۱۱:۴۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
یه روز یکی از بچه ها واسه خود شرینی جلو معلم با خودش یه کابل برق آورده بود که معلم با این کابل بچه ها رو تنبیه کنه و با خودش کاری نداشته باشه اما تو همون زنگ اول خودش حسابی با همون کابل از معلم کتک خورد
البته این خاطره از دوران مدرسه بود
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
منم دقیقا همین خاطره رو دارم ...
اسم پسره رشید بود
حمید-گرگان
۱۱:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
شیطنت که نه اماخاطره زیاد دارم.اوایل انقلاب که دانش آموز دوره راهنمایی بودم بجه ها رو مجبور میکردن بعد از زنگ آخر که مدرسه تعطیل میشد نماز جماعت زوری!بخوانن.ما هم هنوز تو سن تکلیف نبودیم بدون وضو اجبارا"با نیت نماز می خوانم از ترس مولانا کل!(ناظم بسیار سختگیر مدرسه )نماز می خواندیم.کلا"مدارس آن زمان حکومت نظامی بود.جواب شیطنت هم با ترکه چوب درخت انار با روکش شلنگ(برای بالا بردن کارایی!)بودش
کریم بندری
۱۱:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
هیچ وقت یادش به خیر نباشد و یادش به شر .
کریم بندری
۱۱:۳۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
مثل اینکه سانسور نمیشه امروز . ! تمام خاطات مدرسه ام ختم میشود به آموزش و پرورشی مریض که روز به روز افراد بی سوادتر و ناتوانتر به جامعه تحویل می دهد و از عزت و کرامت معلمان کاسته می شود و معلم را به موجودی ضعیف و خسیس و بدبخت تبدیل می کند . از مشکلات و عقده های جنسی دوران راهنمائی تا اعتیاد دوران دانشگاه . از کتک زدن های آقای اسماعیلی و آقای دیدار تا ....
شهرام
۱۱:۳۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
یادمه اول دبیرستان بودم،اخر سال که بحث فیزیک مربوط به چشم بود معلم درباره دوربین و نزدیک بین می گفت که یکی از بچه ها بلند شد گفت اقا اجازه چشم شما دوربینه یا نزدیک بین.اونم پاسخ داد گفت دوربین ،پسره هم گفت زحمتی نیست ازمون یه عکس بگیر.
سید شهداد موسوی
۱۱:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سلام زمستون هر روز هنگام خروج از مدرسه جلوی مدرسه برف بازی می کردیم یک روز که من غایب بودم بچه ها گلوله برف را به پیررد عابر زده بودند فردا رفتم مدرسه همه اوناییکه بازی میکردن را به صف جلوی در اتاق معاون نگهداشتن منم صدا کردن اولین نفر من ایستاده بودم معاون مدرسه بدون اینکه چیزی بپرسه سیلی محکمی بمن زد و ... بعد اینکه فهمید من اونروز نبودم و اشتباهی منو زده ازم خواست به خانواده چیزی نگم و نمره انضباط بمن 20 بده و مابقی قضایا . بعدا این معاون در اداره ایکه کار میکردم اومد و من کلی تحویل گرفتم و پس از اتمام کارش موضوع را بهش گفتم و خیلی ناراحت شد و مجدد عذر خواهی کرد
ناشناس
۱۱:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
چه فایده دارد گفتگوئیی که سانسور می شود؟
مسعود صابری
۱۱:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
مدیر بسیار خوبی داشتیم که بسیار سختگیر بود و اغلب از ایشان می ترسیدند و همیشه فرار را بر قرار ترجیح می دادیم یک مقام قهرمانی کسب کرده بودم که در روز معلم به همه تقدیرنامه و جایزه می دادند اسم من که خوانده شد از ترس نمی دانستم چطوری بروم و لوح تقدیرم را بگیرم و تا پیش مدیر رسیدم نصف عمر شدم
محمدرضا
۱۱:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سلام ، یادش بخیر خوب یادمه سال دوم یاسوم نظری بودم از معاونت مدرسه گفتن که مراسم صبحگاهی مدرسه رو هر روز یکی از نمایندگان کلاسها بیاد اجرا کنه ، روز کلاس ما فرا رسید یه روز به شدت سرد زمستانی بود که خبری از برف نبود ولی تادلتون بخواد هوا سرد بود ، نماینده کلاسمون رفت بالا و میکروفن رو به دست گرفت و مثل ناظم مدرسه شروع کرد به صحبت : بچه ها سریع صف رو تشکیل بدین ، سریعتر لطفا ، آقای محمترم با شما هستم سریع بیا صفو تشکیل بده دیر شده سریع آقا ، ناظم مدرسه هم کنارش ایستاده بود و به نشانه رضایت سرش رو تکون میداد که یهو نماینده کلاس از اونجایی که شیطنت از سر و روش میبارید پشت میکروفن داد زد : آقا دم در چه خبره ؟ سریعتر دیگه ! اون درحیاط رو هم ببندید از سرما یخ زدیم !!!!! گفتن این جمله همانو ترکیدن مدرسه از خنده همان ..... بنده خدا از همون بالا رفت زیر چک و لگد ناظم مدرسه تا اومد پایین .....
كيوان شرافتي
۱۱:۲۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
با سلام بنده 53 سال دارم اما خاطرات شيرين مدرسه مثل روز برام روشنه از معلم كلاس اول دبستان بنام خانم حاجي زاده در آبادان تا دبيرزبان راهنمايي بنام خانم ايران پناه باز هم در آبادان، آقاي مصدقي دبير زبان در استهبان فارس ،آقاي رحم دل دبير حرفه وفن در مشهد وبالاخص آقاي كاظم زاده ناظم عزيز در دبيرستان ميرزا كوچك خان مشهد از همگي خاطرات شيرين وبياد ماندني دارم خداوند همگي معلمهاي خوب مارا سالم وتندرست بدارد
نادر
۱۱:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
دوران ابتدایی ما که فقط در کتک خلاصه شده بود و بس. اجازه ی ابراز شور و هیجان کودکی را نداشتیم.آموزگاران به چشم سرباز وظیفه به ما نگاه می کردند. هر روز تنها با تکرار ترس و استرس ناشی از استنطاق شروع می شد.دوران تلخی بود و از شادی خبری نبود
ناشناس
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
ما که مدرسه مون زنگ های تفریح فقط تو کلاس رقص بود.
یادش به خیر چقدر شاد بودیم با زهرا، زینب، آناهید و ...
لیلا اکبری
۱۱:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
اسم همه معلمهای دبستان را یادمه (دهه 60- سالهای بمباران)
. با تعداد کمی از دوستان دبستان و اغلب دوستان راهنمایی و دبیرستان هنوز ارتباط دارم.
اون سالها هر کس تمایل و توان مالی داشت هدیه میداد و انصافا معلمها توقعی نداشتن.
ناشناس
۱۱:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
سیر له می کردیم میزاشتیم پشت شوفاژ. بوی بد می اومد کلاس تعطیل می شد
حسن
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
از پونزی که روی صندلی دبیر پرورشی گذاشتیم خجالت میکشم. :-(
ناشناس
۱۱:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
فرار از مدرسه بهترین خاطره اون دوران بود. مدرسه نبود که پادگان نظامی وبد
amin
۱۱:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
یادش بخیر نمیدونم کدومشون روبگم
بالوله خودکارماش میزدیم به بچه ها،یه بارم ناظم اومدکلاس روبازرسی کنه توکیفم ماش دیدوتنبیه شدم،:blush:
ناشناس
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
اخ اخ، وایسادن جلوی در مدرسه دخترونه
ناشناس
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
قابل انتشار نیست
ناشناس
۱۱:۱۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
هر هفته لاستیک معلم علوم پنچر می کردیم تا آخر یقه مون کردند و لو رفتیم و یک هفته اخراج شدیم. البته اخراج خوب بود شب تا صبح فوتبال بودیم
ناشناس
۱۱:۰۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
خاطرات خوب هست ولی خیلی از استرس هام مطعلق به دوران مدرسه هست
استرس مو ناخن مشق تنبیه
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۱:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
متعلق
ناشناس
۱۱:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
یادش به خیر سرکلاس زبان ، صدای گاو در می آوردیم وقتی معلم پای تخته بود
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۱:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
خجالت آوره . متأسفم برای پرورش ما
تعداد کاراکترهای مجاز:1200