عصر ایران - در مسیر زندگی روایتی است واقعی از عباس پازوکی نویسنده و روانشناس که تلاش کرده با تغییر نام مراجعینش، داستان های واقعی زندگی مردان و زنان این سرزمین را از بیرون زندگی آنان و بدون قضاوت برای"عصرایران" بنویسد. روایتی که شاید بتواند به اصلاح اشتباهات و بهبود زندگی خیلی ها کمک کند. روایت واقعی در مسیر زندگی روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ی هر هفته منتشر می شود.
مهری و مازیار: چت شبانه
دعوای ذهنی مازیار و مهری بدون اینکه کلامی رد و بدل شود حسابی بالا گرفته بود. مازیار ذره بین گرفته بود دستش و داشت لابه لای همه ی خاطرات هفت سال گذشته دنبال خاطرات منفی می گشت.
با خودش گفت: "هفت ساله باهاش ازدواج کردم جز بداخلاقی ازش ندیدم. همین زهرا زن داداشم الان 12 ساله با داداشم ازدواج کرده، یک بار ندیدم بهش بگه بالای چشمت ابرو هست. هر وقت داداش رضام میرسه خونه بساط چای بر پا هست، کلی احترام میذاره. جوری می گه خسته نباشید که انگار داشته از صبح کوه می کنده، در حالی که یک کارمند ساده است و اصلا کاری انجام نمیده!
اما مهری چی؟ بردمش مالزی، پاریس، لندن و بهترین جاهای دنیا. هتل زیر پنج ستاره براش گرفتم. هفت ساله بچه دار نمیشه، گفتم اشکال نداره من خودتو می خوام. حالا چهار روزه که درآمدم کمتر شده هر روز گیر میده... ."
آن طرف تر مهری هم داشت همچنان اشک می ریخت و زیر پتو با خودش حرف می زد. انگار حرفای مازیار رو میشنوه و بهشون جواب میده: "چقدر آخه بی معرفتی تو مرد؟! همین زن داداشت زهرا قدش نصف قد منه، وزنش پنج کیلو هم از من بالاتره، ببین شوهرش چه جوری داره قربون صدقش میره. حالا من هنوز یک سال از زندگیم نگذشته بود که تو پاریس متوجه شدم با اون دختره ی بی ریخت عراقی ریختی رو هم و سفرم رو کوفتم کردی. گفتم اشکال نداره، اشتباه کرده، بگذرم ازش. هر بار گوشیت رو دیدم داری با یکی دل میدی قلوه میدی. هر بار یک جور منشی ترگل ورگل استخدام کردی و... خوب بسه دیگه. می گم پول کو ؟ می گی کار نیست. می گم چرا دیر میای؟ می گی کار داشتم... ."
ساعت از دو شب گذشته بود که مهری خوابش برد و خوابید. مازیار اما خوابش نمی برد، گوشی را برداشت رفت اینستاگرامش را چک کرد. بعد از لایک کردن چند تا پست و گوش دادن چند تا کلیپ، رفت سر وقت تلگرام. متوجه شد که اهالی ساختمان در گروه تلگرامی ساختمان با هم سر موضوعی بحث شان شده.
علی آقا همسایه طبقه دوم: " خانم خلیلی ببخشید که ناچارم اینو بگم، پسر شما ساعت دوازده شب تو خونه می دوئه، ما طبقه ی پایین شماییم، سرو صدا اذیتمون می کنه."
خانم خلیلی ( همسایه طبقه سوم ):" چرا تو گروه این حرف رو می زنید اگر حرفی دارید می تونید بیایید در خونه و حرفتون رو بزنید. بعدشم بچه است من که نمی تونم ببندمش. تو این چند سال شاید دو سه بار دوئیده باشه."
علی آقا:" من ادب همسایگی رو رعایت کردم و گفتم در خونه ی زن مطلقه نرم."
خانم خلیلی:" چه ربطی به مطلقه و غیر مطلقه بودن داره آقای محترم؟ الآن این ادبه که تو گروه اینجوری حرف می زنید؟ خوب اگه شما مشکل دارید می گفتید خانم تون میامد در خونه یا زنگ میزد حرف می زد."
این جر و بحث ساعت شش عصر اتفاق افتاده بود اما مازیار ندیده بود و حالا ساعت دو شب تازه متوجه اتفاق شد و با خودش گفت:" عجب آدمیه این علی آقا. این چه طرز صحبت کردنه؟"
بالاخره طاقت نیاورد و تو گروه نوشت:" علی آقای عزیز سلام، من می دونم شما آدم محترمی هستی اما واقعیتش امشب خیلی ناراحت شدم که این حرف ها رو تو گروه نوشتید. می تونستید تو پی وی بهشون بگید یا خانم تون بره در خونه خانم خلیلی. هم گروه جای این صحبت ها نیست و هم اینکه خانم خلیلی سه ساله که همسایه ی ماست و خانم محترم و خوبی است و اینکه مطلقه باشه یا نباشه موضوعی نیست که باعث بشه کسی با ایشون اهانت آمیز صحبت کنه."
مازیار این پیام را نوشت، گوشی را گذاشت توی شارژ و پتو را کشید روی خودش تا بخوابد. نیم ساعتی این طرف و آن طرف کرد و خوابش نبرد. این بار با علی آقا تو ذهنش مشغول دعوا شد!
مازیار به این فکر می کرد که اگر علی آقا تو گروه بهش بگه به تو چه مربوط که دخالت کردی، بهش چه جوابی بده و تو ذهنش حسابی مشغول جر و بحث با علی آقا شده بود. غافل از اینکه علی آقا عادت داشت ساعت دوازده شب بخوابه و الان تو خواب عمیق و راحت به سر می برد.
مازیار بعد از اینکه دید خوابش نمی بره بلند شد رفت یه لیوان آب بخوره. متوجه شد مهری تو خواب عمیق هست و پتو از روش رد شده و افتاده زمین و خودشو جمع کرده از سرما. بعد از خوردن آب، رفت پتو رو کشید روی مهری و مهری هم که متوجه شده بود، چشاش رو بسته نگه داشت و به روی خودش هم نیاورد.
مازیار برگشت تو اتاق و روی تختش دراز کشید. با خودش گفت:" برم پیام رو پاک کنم، تو عالم همسایگی بین من و علی آقا بحثی پیش نیاد". گوشی را گرفت و هر چی سعی کرد وی پی ان را روشن کند نشد. بالاخره بعد از چند بار امتحان کردن وی پی ان روشن شد و تلگرام باز شد. رفت تو گروه پیام را پاک کند که متوجه شد پیام جدیدی در تلگرام دارد. با خودش گفت:" یعنی کی ساعت سه صبح می تونه بهم پیام بده؟" از گروه بیرون آمد و پیام را باز کرد.
خانم خلیلی پیام داده بود:" مرسی آقا مازیار. شما مرد با فرهنگ و با شخصیتی هستید و من افتخار می کنم تو ساختمانی زندگی می کنم که مردی مثل شما همسایم هست. خوب جواب علی آقا رو دادید. خواستم ازتون تشکر کنم. این شد که بد موقع مزاحم شد."
مازیار: ممنون خانم خلیلی. شما لطف دارید. راستش وقتی دیدم بد حرف زده خونم به جوش آمد و این موقع شب مجبور شدم پیام بدم.
خانم خلیلی: ممنونم، خیلی خوشحال شدم وقتی پیام شما رو که خوندم. دیدم هنوزم مرد پیدا میشه.
مازیار: وظیفم بود، کاری نکردم. بالاخره ماها انسانیم و حق نداریم به هم توهین کنیم.
خانم خلیلی: وظیفه که نبود، لطف شما بود. به هر حال خواستم تشکر کنم. مزاحمتون نمیشم. دیر وقته، یه وقت مهری خانم هم ناراحت میشن.
مازیار: مراحمید شما، چه مزاحمتی؟
خانم خلیلی: آخه دیر وقته گفتم شاید بخواید بخوابید. صبح باید برید سر کار. بعدشم که یه وقت مهری خانم ببینن دارید چت می کنید حساس میشن.
مازیار که دلش از مهری پر بود و چند ساعتی از سر شب به صورت کلامی و ذهنی با مهری درگیر بود. گفت: نگران نباشید. مشکلی نیست.درباره ی حرفای علی آقا هم ناراحت نشید. بالاخره یه آدم سنتی هست. یه حرفی زده. شما خودتون رو ناراحت نکنید.
خانم خلیلی: شما مرد به روز و خوبی هستید. ما تو این چند سالی که با شما همسایه هستیم هیچی جز خوبی از شما ندیدیم.
مازیار که انگار از تعریف و تمجیدهای خانم خلیلی خوشش آمده بود و می خواست زیر زبان او را بکشد بیرون و بیشتر از او بشنود گفت: حالا اینقدرم که شما تعریف می کنید خوب نیستم.
خانم خلیلی هم گفت: چرا این طور فکر می کنید؟ مردی که از صبح تا شب مشغول کار و زحمت برای زندگیش هست و اینقدر متین و با شخصیته این دوره زمونه پیدا نمیشه و شما افتخار این ساختمان هستید.
مازیار در طول همه ی این سال ها خانم خلیلی را زن زیبایی می دانست که در عین زیبایی به شدت زن جدی است و پدر ثروتمندی هم دارد که بخشی از درآمد جواهر فروشی اش را ماهیانه به او می دهد و حسابی وضعش خوب است. حالا باورش نمی شد که با همین خانم خلیلی که در طول سه سال همسایگی فقط چند بار در لابی، پارکینگ یا آسانسور سلام و احوال پرسی کرده بود دارد چت می کند.
مازیار که حسابی داشت از تعریف و تمجیدهای خانم خلیلی خوشش آمده بود، ناگهان فکری به ذهنش رسید.
قسمت قبلی:
مشتاقم بدونم بقیش چی میشه
گفتگو با خودت را متوقف کن
از کتاب سفر به ایختلان (که در فارسی سفر به دیگرسو ترجمه شده)
محمد
واقعا درد بسیاری از خانواده های ایرانی سوء مدیریت روابط خانوادگی است که باعث متلاشی شدن خانواده ها و افزایش طلاق شده. خیلی خوبه که یک متخصص به زبان داستان این مشکلات رو بازگو می کنه و باعث می شه ماها بتونیم شناخت بهتری از همسر و روابط خانوادگی داشته باشیم. امیدوارم در قسمت های بعدی، راهکاری روانشناسانه رو هم بنویسید.
نميگم همه ولي معمولا همينطور مردها از توهين به زنهاي زيبا خونشون به جوش مياد!!!