روزهای اولی که کرونا آمد، خیلیها جدی بودنش را باور نمیکردند یا شاید خیلیهایمان دچار سردرگمی بودیم. آن روزها آمارهای ابتلا و مرگومیر کمتر بود و فاصلهگذاری به شکلی که از اوایل فروردین اجرا شد، آغاز نشده بود. بسیاری از مغازهها و کسبوکارها تا چند هفته فعال بودند و تا مدتی، ممنوعیت فعالیت کسبوکارهای پرریسک مثل روزهای اخیر جدی نشده بود.
یکی از اِلمانهای شهری که در این مدت گاه به چشم میآمد، مانکنهای پشت ویترین مغازهها در کنار خیابان و داخل پاساژها بود؛ آدمکهای ساکت و ساکنی که مثل همیشه لباسهای رنگارنگ به تن داشتند و گاه برای هشدار یا همرنگی با جماعت یا جلب توجه، ماسکی به چهره سردشان زده بودند. بعد هم که لباسفروشیها و پاساژها تعطیل شدند، بعضیهایشان را پارچهپیچ کردند تا حالا که بازدیدکننده و خریداری نیست، لااقل خاکی نشوند. این آدمکها همیشه همینطور ساکت و بیروح بودند، اما لابد دلِ نداشتهشان خوش بود به اینکه دیده میشدند. این روزها، اما در خاموشی فرو رفتهاند و فراموش شدهاند.