***
٢٩ بهمن ٩٨ بود كه كم كم زمزمه هاي مربوط به ورود كرونا به قم داشت جدي مي شد ، نگران بعضي افراد خانواده ام شدم . گوشي رو برداشتم زنگ زدم به پدرم كه آسم داره ، بهش تاكيد كردم كه خيلي مراقب باشه و از خونه خارج نشه و ... بابا تشكر كرد و گفت باشه .
نفر بعدي مادر خانمم بود ، تماس گرفتم و هنوز مكالمه يادمه :
من : مامان ! اين ويروس جديد كه آمده خيلي جديه ، لطفا به هيچ عنوان از خونه بيرون نريد، چون شما ديابت داري ، تنگي نفس داري و ...
مادرخانم: نه پسرجان ، كجا داريم بريم ، خيالت راحت ، جايي نميريم .
من: خوب لطفا با كسي رفت و آمدم نكن ، بچه ها هم خواستن بيان خونه باهاشون روبوسي نكن.
مادرخانم: نه پسر جان ، كسي اينجا نمياد ... اما چشم ، روبوسي هم ديگه نمي كنم .
من: مامان ! جدي بگيرا ! حالا لازم نيست هر كسي آمد شش تا بوس اين طرف و شش تا بوسم اون طرف بكني ، يه مدت بي خيال اين كارا شو.
مادرخانم: باشه پسر جان، كسي نمياد اينجا ، خيالت راحت ، فقط گاهي مهران (نوه ي كوچك و شش سالش) مياد اينجا . (در يك آپارتمان بودند و دو طبقه فاصله داشتند)
من : خب مهرانم بوس نكن...
مادر خانم: مهرانم بوس نكنم ؟
من با خنده: آره، اون كه خود كروناست، ميره اين طرف و اون طرف شايد ناقل باشه .
مادر خانم با خنده اين يكي رو قول نميدم ... اصلا در توانم نيست بچه هام بيان اينجا و بوسشون نكنم.
مادر خانمم به همه ي قول هايي كه داد و نداد عمل كرد ، بيرون نرفت ، با كسي رفت و آمد نكرد و فقط نوه ي كوچيكش رو دو سه بار ديد و بوس كرد .
او ٢٧ اسفند ماه بر اثر كرونا فوت كرد.
----------------------------------------
بیشتر بخوانید:
روح مادر عزیز شاد.