عصر ایران؛ مهرداد خدیر- اکثریت جمعیت کنونی ایران را یا متولدین بعد از پیروزی انقلاب، تشکیل میدهند یا کسانی که در آن زمان زیر 10 سال داشتند و طبعاً به صورت مستقیم انقلاب اسلامی را تجربه نکردهاند و شگفت آور هم نیست چون هم 41 سال می گذرد و هم جمعیت 36 میلیونی سال 57 طی 40 سال به 83 میلیون رسیده است.
از این رو مرور خاطرات و نقل نکاتی از زبان این نویسنده که در آن دوران، نوجوان بوده و از 13 آبان 1357 که پس از تظاهرات مقابل دانشگاه تهران مدارس، تعطیل شد و تا 22 بهمن 1357 که در پادگان باغشاه (حُر) حاضر بوده و از طریق خانواده یا رادیو و تلویزیون و روزنامهها و آشنایان، خوانده و شنیده و پس از 41 سال میتواند حاوی اطلاعاتی تازه یا کمتر گفته شده باشد:
1. بعد از ظهر شنبه 21 بهمن 1357فرمانداری نظامی تهران اعلام کرد ساعت برقراری حکومت نظامی و منع رفت و آمد به جای شامگاه از 4 بعدازظهر تعیین میشود و طبعا اجتماع بیش از سه نفر ممنوع است.
آیتالله طالقانی اعلامیهای صادر کرد و هشدار داد قصد دارند «حمام خون» برپا کنند. این هشدار به منزله تشویق مردم به پرهیز از حضور در خیابان بود. اعلامیه چاپ شده بود اما توزیع نشد.
خانۀ عموی من در نزدیکی خانۀ آیتالله طالقانی (خیابان تنکابن، پیچ شمیران) بود و اعلامیه را که چاپ شده و البته توزیع نشده بود شخصاً دیدم و کاش نگاه میداشتم. امام خمینی اما موضع کاملاً متفاوتی اتخاذ کرد و از مردم خواست به عکس به خیابانها بیایند و تهدید فرمانداری نظامی را نادیده بگیرند و شب را هم تا صبح در خیابان به سر کنند و ما تا نیمه های شب در خیابان بودیم و برای اولین بار پشت یک سنگر و بچه ها داشتند کوکتل مولوتوف می ساختند. البته نیاز نشد استفاده کنند!
در پی آن، اطلاعیه مرحوم طالقانی دیگر توزیع نشد و همه هم باخبر نشدند اما همواره برای من این پرسش باقی بود که چقدر آن دو تصمیم متفاوت بود و امام، چگونه نقشه حکومت نظامی را خنثی کرد. منتقدان میگویند رهبر فقید انقلاب باخبر شده بود که ارتش به زودی اعلام بی طرفی میکند و کار رژیم تمام شده یا دست به کاری پُرمخاطره زد و در مقابل این شایعه هم درگرفت که امام بین دو نماز ظهر و عصر یکشنبه 21 بهمن به این تصمیم تاریخی رسیده و به او الهام شده است. اطرافیان امام البته به این موضوع دامن نزدند و رابطه طالقانی و امام هم گرمتر از آن بود که این اتفاق، آسیبی برساند و طالقانی هم به قدری محبوب و شهره به صداقت که خدشه ای بر او وارد نیاید.
2. صبح 22 بهمن «اعلامیه ارتش» و اعلام بیطرفی «شورای عالی ارتش» و نه «ارتش شاهنشاهی» عملا کار را تمام کرد:
اعلامیه ارتش
«اعلامیه ارتش- 1357.11.22
ارتش ایران، وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیزمان ایران را داشته و تاکنون در آشوبهای داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولتهای قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت 10:30 روز 22 بهمن 1357 تشکیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر، بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام و به یگانهای نظامی دستور داده شد که به پادگان های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهنپرست ایران بوده و خواهد بود و از خواستههای ملت شریف ایران با تمام قدرت، پشتیبانی مینماید.
ارتشبد قرهباغی- ارتشبد شفقت- ارتشبد فردوست- سپهبد حاتم- سپهبد مقدم- سپهبد مجتبی نایینی- سپهبد محققی- سپهبد بدرهای- سپهبد ربیعی- دریاسالار حبیباللهی- سپهبد معصومی نایینی- سپهبد صانعی- دریاسالار اسدالله محسنزاده- سپهبد حسین جهانبانی- سپهبد محمد کاظمی – سرلشگر کبیر- سپهبد بخشی آذر- سپهبد خواجه نوری- سرلشگر پرویز امینی افشار- سپهبد امیرفرهنگ خلعتبری- سرلشگر فرزام- سپهبد جلال پژمان- سرلشگر منوچهر خسروداد- سپهبد فیروزمند- سپهبد رحیمی لاریجانی- سپهبد رحیمی- سپهبد رضا طباطبایی».
3. این خبر را سوار بر دوچرخه و از بلندگویی به صورت مبهم و ساعت 11 صبح در مقابل پادگان باغشاه شنیدم. مردم به سمت پادگان هجوم آورده و هر کس وسیلهای را با خود میبرد. برای اولین بار آیتالله حسن لاهوتی را دیدم که از افراد میخواست سلاح ها را تحویل دهند و خارج نکنند. احساس پیروزی همه جا مشهود بود اما هنوز از رادیو صدای گوینده مشهور رادیو -تقی روحانی- میآمد؛ آخرین صدای حکومت سلطنتی یا دولت شاپور بختیار.
4. تکیه کلام تقی روحانی «هموطن» بود که در روزهای قبل با شور و حرارت بسیار از مردم میخواست «در آشوبها شرکت نکنند». اغلب کارکنان رادیو و تلویزیون در اعتصاب بودند یا سرکار حاضر نمیشدند و تقی روحانی یک تنه به صدای حکومت شاه و بعدتر دولت بختیار تبدیل شده بود و بهای سنگینی هم پرداخت.بدتر از مرگ. صدای او هم اما از ظهر به بعد، دیگر شنیده نمی شد.
تقی روحانی بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله دستگیر و در دادگاه به 5 سال حبس و 80 ضربه شلاق محکوم شد. گروهی اما او را مستحق اعدام می دانست و در راه انتقال به زندان، گوینده مشهور را ربودند و به قصد کشت او را مضروب و با تصور مرگ رها ساختند و رفتند و روزنامه ها هم نوشتند تقی روحانی کشته شده است. حال آن که فردی آن پیکر له شده اش را در بیابان دید و هر چند از مرگ نجات داد اما به خاطر ضربات نخاعی فلج مغزی شد و 5 تیر 1392 که درگذشت تازه دانستیم تمام این سالها زنده بوده است.
5. اولین صدایی که از رادیو پس از سقوط رژیم شاه همه شنیدند این جملات بود: «توجه بفرمایید، توجه بفرمایید، اینجا تهران است. صدای راستین ملت ایران. این صدای انقلاب ایران است.»
این اتفاق پس از ورود نیروهای انقلابی به ساختمان رادیو در میدان ارگ تهران (15 خرداد کنونی) رخ داد. ساعتی بعد اما ایستگاه بی سیم در جاده قدیم شمیران (دکتر شریعتی کنونی) فتح شد و در آنجا بود که حجت الاسلام شیخ فضلالله محلاتی صفت «اسلامی» را ذکر کرد و گفت: « این صدای انقلاب اسلامی ایران است». از این رو هر دو روایت درست است و از دو جا اعلام شد.
6. شب بعد در تهران این شایعه پیچید که آب لوله کشی مسموم شده است. مهندس بازرگان نخست وزیر به رادیو رفت و گوینده شهادت داد که او دو لیوان آب را دارد می نوشد. بازرگان، 25 سال قبل خود مجری آب لوله کشی در دولت ملی دکتر مصدق بود و مردم به گفته او اعتماد کردند و شایعه، خاموش شد.
7. حوالی پارک لاله کنونی که پیش از انقلاب پارک فرح نام داشت، جوانانی پلاکارد نصب کرده و نام پارک را به «خسرو گلسرخی» تغییر دادند. روزنامه نگار مارکسیست که 5 سال قبل اعدام شده بود. شهرداری تهران اما بر این نام گذاری صحه نگذاشت و نام پارک به «لاله» تغییر یافت. این اتفاق برای میدان باغشاه هم رخ داد و پلاکارد «میدان لاهوتی» هم رسمیت نیافت و نام میدان و پادگان به «حُرّ» تغییر یافت.
8. دو رییس جمهوری بعد از انقلاب روز 22 بهمن در ایران نبودند. سید محمد خاتمی از نوفل لوشاتو به بندر هامبورگ بازگشته بود تا همراه خانواده بازگردند و حسن روحانی هم رهسپار اسکاتلند شده بود. آقای خاتمی جایی گفته بود در هامبورگ آلمان به سختی توانسته بود موج رادیو تهران را بگیرد و وقتی میشنود «این صدای انقلاب ایران است» از شوق اشک میریخته است.
آیتالله خامنهای، صبح آن روز به یک کارخانه در جاده مخصوص کرج رفته بودند تا تبلیغات کمونیستها در محیط های کارگری را خنثی کنند چون نگران تشدید تحرکات آنان شده بودند. در راه بازگشت به مدرسه رفاه خبر را از رادیو میشنوند.
9. در همسایگی ما مرد محترمی زندگی میکرد که خانه بزرگتری داشت و مرفهتر به نظر میرسید. ما او را وابسته به رژیم شاه تصور میکردیم و برخی از جوانان صبح 22 بهمن شیشههای خانهاش را شکستند. بعدتر دانستیم بنده خدا تنها کارمند حسابداری بنیاد پهلوی بوده که نام آن به بنیاد علوی تغییر یافت ولی از شما چه پنهان از این که میدیدیم حالا او نیاز به وساطت پدر ما دارد احساس غرور می کردیم چون این گونه آدم ها تا یکی دو ماه قبل کسی را تحویل نمیگرفتند!
10. روز پیروزی انقلاب به سرعت خود را به چهار راه جمهوری رساندم که در زمان ما به «سه راه شاه» شهرت داشت. این شایعه غالب بود که زیر زمین فروشگاه بزرگ و تعطیل شده «ایران» که از پله برقی آن خاطره داشتیم، محل شکنجه بوده اما درها که باز شد با شگفتی دیدیم که از ساختمان متروکه هیچ استفادهای به عمل نمی آمده است. این ساختمان در حال حاضر فروشگاه رفاه است.
--------------------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید: