محمد کاظم کاظمی شاعر مشهور و مهاجر افغانستانی به سخنان اخیر رییس جمهور افغانستان دربارۀ زبان فارسی واکنش نشان داد.
به گزارش عصر ایران و به نقل از تسنیم متن کامل یادداشت از این قرار است:
سخنان اخیر رئیس جمهور محترم افغانستان اشرفغنی احمدزی درباره انحصار زبان فارسی دری به افغانستان، موجی از واکنشها را برانگیخته است. من از آن روی که در این حوزه مطالعاتی داشتهام و حتی کتابی نوشتهام، ضروری میدانم که در این موضوع روشنی بیندازم تا ببینیم که این سخن تا چه حد با حقیقت و واقعیت انطباق دارد.
اما اول آن فراز از سخنرانی ایشان را که بحثانگیز شده است، نقل کنم. ایشان میگوید: «افغانستان مهد زبان دری است. ایران پهلویزبان بود که ما کل ادبیات زبان دری را انکشاف دادیم. حالا میآیند میگویند ایران شرقی. ای برادرها دزدی هم حد دارد، حد دارد.»
من در ادامه به نقد این سخن ایشان و تبعات منفی آن خواهم پرداخت، ولی مقدمتاً باید بگویم که از نظر تاریخی، این سخن که افغانستان مهد زبان فارسی دری است، سخن بیراهی نیست. البته درست این است که گفته شود «خراسان» مهد زبان فارسی است و خراسان سرزمین بزرگی بوده که اینک بین افغانستان و ایران و کشورهای آسیای میانه تقسیم شده است. شهرهایی از این خراسان که نخستین گویشوران و مفاخر زبان فارسی دری از آن برخاستهاند، در افغانستان واقع است، همچون بلخ، بادغیس، فاریاب، هرات و...
زبان فارسی دری امروز در عصر صفاریان و سامانیان رسمیت یافت و قوت گرفت و این دو سلسله، بیشتر حوزه نفوذ و قدرتشان حوزۀ بلخ و بخارا و خراسان و سیستان بود که بخش عمدهای از این قلمرو نخستین زبان فارسی، در افغانستان واقع شده است. در آن زمان که این زبان در خراسان و ماوراءالنهر و سیستان رونق داشت، در نواحی مرکزی و غربی ایران مثل طبرستان و ری و اصفهان و شیراز و تبریز، جایگاه چندانی نداشت. این سخن من نیست. ملکالشعرا بهار شاعر و پژوهشگر گرانسنگ معاصر در این مورد در کتاب سبکشناسی میگوید:
«این معنی یعنی ظهور نظم و نثر دری که آثار رودکی و شهید و فردوسی و بلعمی و ابوالمؤید و تاریخ سیستان نمونه زیبای آن است، میرساند که این زبان لهجه خاص مردم خراسان و ماوراءالنهر و نیمروز و زابلستان بودهاست _ و مردم مغرب و مرکز و شمال و جنوب غربی ایران، که تا دیری جز به پهلوی یا طبری سخن نمیگفتند، بعد از نشر آثار ادبی دری از خراسان به سایر بلدان ایران، آنان نیز از این شیوه زیبا پیروی کردند و رفتهرفته از گفتن اشعار فهلوی یا رازی یا طبری یا نثر طبری و پهلوی که در عصر دیالمه متداول بودهاست، دست برداشتند و تابع سبک و لهجۀ شیرین و سهلالمخرج دری گردیدند...
شعر و نثر دری بالطبیعه در خراسان به ظهور آمده و با اندک توجهی از طرف ملوک اطراف، شعراء و دبیران به گفتن شعر و پرداختن کتب به زبان دری اقبال کردهاند _ و در همان حال یک بیت شعر و یک رساله به این زبان در مغرب و شمال و جنوبغربی در قرن چهارم به وجود نیامدهاست؛ و اگر هم شعر یا کتابی دیده شده و یا ذکر آن رفته است، به زبان پهلوی یا طبری است، مگر در اواخر عهد سامانیان و آغاز دولت غزنویان و سلاجقه...» (بهار، سبکشناسی، جلد 1، صفحۀ 55)
و این هم سخن محمود افشار یزدی دیگر ادیب و پژوهشگر ایران است:
«این زبان در درجۀ اول زائیده و پرورشیافتۀ افغانستان است نه ایران، امّا استانهای ایران هم بعد از خراسان یکی پس از دیگری، با راهگشایی شعرا و نویسندگان، زبان و یا لهجۀ محلّی را کمابیش رها کرده و زبان دری خراسان را برگزیدند، بهطوری که چندصد سال بعدتر در شیراز و گنجه و شروان هم زبان ادبی شد و مولوی بلخی و دیگران آن را به آسیای صغیر و دولت عثمانی سوغات بردند .» (مایل هروی، تاریخ و زبان افغانستان، مقدمه، صفحۀ 9)
این مطلب را از این جهت نقل کردم که همزبانان ایرانی ما اگر میبینند که ما مردم افغانستان به پیشینۀ این سرزمین در زبان و ادب فارسی میبالیم، سخن بیراهی نیست و این را به یغما رفتن مفاخر و مواریث فرهنگ و ادب خویش نپندارند.
نکتۀ دیگری که در همینجا باید بگویم، این است که «فارسی» و «دری» دو نام است برای زبانی واحد. این سخن من نیست و سخن پژوهشگران بزرگ دو کشور افغانستان و ایران است. من در کتاب «همزبانی و بیزبانی» این قضیه را تبیین کردهام و شواهد بسیاری از متون ادب و سخنان پژوهشگران هر دو کشور آوردهام. (کاظمی، همزبانی و بیزبانی، صفحات 51 تا 76)
اما گذشته از این مسائل، سخنان آقای اشرفغنی احمدزی از چند جهت قابل نقد است.
یک. پیشینه داشتن یک زبان در یک کشور البته امری خوشایند و مایۀ مباهات است، ولی به تنهایی ارزش ویژهای ندارد و حقی را ثابت نمیکند. مردم بسیاری از کشورهای عربزبان نیز زبان عربی را از مردم عربستان فراگرفتند و زبان اصلیشان عربی نبود. ولی مثلاً کشور عربستان نمیتواند در مورد مفاخر این زبان در این کشورها ادعای مالکیت کند یا عربزبانی آن کشورها را «دزدی» بنامد. صاحبان یک زبان، گویشوران کنونی آن هستند و در مورد مفاخر کهن نیز، همه به تساوی حق دارند.
ما همه فارسیزبانان، میتوانیم همه مفاخر زبان فارسی را از آن خود بدانیم صرف نظر از این که در کدام گوشه از این قلمرو به دنیا آمدهاند یا درگذشتهاند یا مدفون هستند. آب و خاک و کوه و دشت نمیتوانند «حق» ایجاد کنند. مرزها هم همین طور و حتی در یک منظر وسیعتر، همه مفاخر دانش و ادب در سراسر جهان، به همۀ افراد بشر تعلق دارند و آنان که آثار این مفاخر را میخوانند و بهره میبرند، در این مورد محقترند.
اگر هم حقی و افتخاری باشد، باز متعلق به کسانی است که در همان زمان زیسته و مایۀ پرورش آن مفاخر شدهاند. یعنی در واقع این مردم بلخ و توس و غزنه و شیراز همان زمان بودند که حق داشتند به برخاستن مولانا و فردوسی و سنایی و سعدی از شهر خویش ببالند، نه ما که هیچ سهمی در پیدایش و بالندگی آن افراد نداشتهایم و گاه حتی از خواندن درستِ چند بیت از شعرهای آنان عاجزیم.