بحث سفر که میشود بهانهها پشت سر هم قطار میشوند اما آدمهایی هستند که سفر، دغدغه آنهاست و برای انجامش سبک زندگی خود را تغییر میدهند. یکی از این افراد دکتر «مریم نوایی صدیقی» است که در دهه ۴۰ زندگیاش قرار دارد. او پزشک است و سخت کار میکند تا آرزویش را زندگی کند. آرزویش چیزی نیست جز سفر به دل خطر و ماجراجویی در جاهای بکر دنیا. این بانوی گردشگر که تا حالا به قطب شمال، آمازون، پرو، ماداگاسکار، کنیا، اتیوپی و کشورهای بسیار دیگری سفر کرده، این روزها در تدارک سفر به قلب آفریقا و سرکشی به قبیلههای ناشناخته آنجاست.
او پس از سفر قطب جنوبش، در سفر به شیلی با عبدا... امیدوار، یکی از معروفترین جهانگردان ایرانی و فردی که با خواندن سفرنامهاش رؤیای رفتن به قطب را به سرش انداخته بود، دیدار میکند و دست خطی از وی هدیه میگیرد. گفتوگوی صمیمانهای با این بانوی مشهدی داشتیم که با گفتن از صفر تا صد سفرش به قطب جنوب، ما را غرق در لذت سفرنامهاش کرد.
فکر سفر به این سرزمین یخی به نوجوانی او برمیگردد، زمانیکه بیهدف از بین صدها کتاب در کتابخانه مدرسه، چشمش به سفرنامه برادران امیدوار افتاد و به بخش جذاب سفر به قطب جنوب رسید. دکتر نوایی میگوید: «ذهنیتی درباره قطب جنوب داشتم که جایی است غیرمسکونی، خیلی سرد و خطرناک. کتاب که تمام شد به پدرم گفتم من میخواهم به قطب جنوب بروم!
بیشتر بخوانید:
پدرم با خونسردی گفت: «خب باشه بابا ولی اول درس و مشقت را تمام کن، حالا میروی انشاا...!» مریم نوایی در سال ۹۴ خیلی اتفاقی فراخوانی برای سفر به قطب جنوب میبیند و در اینباره میگوید: «با اطمینان از این که در سال آینده در تخصص قلب قبول خواهم شد، تصمیم داشتم سفر به قطب را به همین مناسبت به خودم جایزه بدهم. هرچه بیشتر در برنامهریزیام برای این سفر غرق میشدم، مضطربتر می شدم که مبادا به تعویق انداختن این سفر در آینده حتی برای یکسال باعث شود که رفتنم عملی نشود و نکند آرژانتین روادید ندهد، نکند این سفر برای گردشگران معمولی ممنوع شود و... پس برای همان سال ۹۴ دست به کار شدم.»
مریم نوایی در پاسخ به سوال ما که رفتن اش به قطب جنوب در چه فصلی انجام شده است، میگوید: «در تابستان خورشید ۲۴ ساعت در روز میتابد، اما هیچگاه خیلی بالاتر از افق نمیرود در نتیجه حتی در تابستان هم هوا سرد و در قابل تحملترین حالت منهای ۴۰ درجه است. بنابراین فقط در شش ماه تابستان به ویژه در فوریه (بهمن ماه)، رفتن به این منطقه امکانپذیر است. در زمستان حتی دمای منفی ۹۸ درجه هم به ثبت رسیده و دلیل خالی از سکنه بودن این منطقه همین است.» او درباره جزئیات رفتن اش میگوید: «شرکت کشتیرانی که برنامه سفر را با آنها قطعی کرده بودم، تنها کشتی در دنیاست که مدار ۷۵ درجه را میگذراند، این در حالی است که برادران امیدوار تا قبل از مدار ۷۵ درجه سفر کرده بودند.
در مدارهای بالاتر هیچ کشتی دوام نمیآورد و فقط هواپیماهای مخصوص به مدت خیلی کوتاه میتوانند پرواز بکنند. به محض گرفتن تصمیم جدی سفر، برای اولین بار به پدرم گفتم. پدرم اصلا حرفم را باور نکرد و به شوخی گفت: «باشه بابا برو».
گفتم بابا من واقعا بهمن ۹۴ دارم میرم سفر، اما همچنان باور نکردند. پدرم به مروز زمان و با نزدیکتر شدن به زمان سفر نگرانیاش را از طریق دیگران به من منتقل میکرد. یادم هست که یک شب شیفت بودم، بابا ساعت ۲ نیمه شب زنگ زد. نگران شدم که گفت: «تلویزیون را روشن کن، چیزهای ترسناکی از قطب جنوب نشان میدهد! دخترم هنوز هم قصد داری این سفر را بروی؟!» به دلیل عشقی که خانم نوایی به این سفر داشت، هیچ ترسی مانع تصمیمش نمیشد. یکی از چالشهایش گرفتن روادید آرژانتین بود که باید قبل از آن با شرکت کشتیرانی قرارداد میبست و هزینه سفر را کامل پرداخت میکرد. بماند که در این مدت چه بر او گذشت تا در نهایت ۱۰ روز مانده به سفر روادیدش آماده شد.
به گفته خانم نوایی، برای رفتن به این سفر گواهی پزشکی باید ارسال میشد. برای کاپشن قرمز رنگ مخصوص به نام «کارپا» باید اندازه دقیق به شرکت داده میشد که آن زمان حدود یک میلیون تومان هزینه داشت. اما کفش مخصوص را همانجا در کشتی به صورت امانی به آنها تحویل میدادند. محدودیتی برای بردن وسیله نداشتند اما باید لباسهایی همراه میداشتند که از پشم طبیعی مثل پشم شتر میبود. با توجه به سرمای بیش از حد منطقه برای بردن دوربین با هرکسی مشورت میکرد میگفتند در آن دما شارژ دوربین و لپ تاپ سریع خالی میشود. درنهایت تصمیم گرفت بهجای عکس گرفتن، با چشمان خودش این سفر را ثبت کند و حتی به اندازه یک کلیک زمان برای دیدن و لذت بردن را هدر ندهد.
در کل عکاسی در آن شرایط و با وجود دستکشهای ضخیم کار راحتی نبود. از طرفی با درآوردن دستکش، دستها به معنای واقعی یخ میزدند. نوایی با اشتیاق لحظه رفتن اش را تعریف میکند: «۱۰ بهمن ۹۴ بود که از ایران به سمت آرژانتین و شهر «بوئنوسآیرس» حرکت کردم. کشتی قطبپیما از شهر کوچکی به نام «اوشوایا» حرکت میکرد. این شهر به «انتهای زمین» معروف و جنوبیترین شهر دنیاست. احساسم لحظهای که کشتی را دیدم بین خوشحالی، هیجان و ترس بود. پلهها را که بالا میرفتم همه رویاپردازیهایم از جلوی چشمانم میگذشت. بهمحض ایستادن بر عرشه کشتی و با دور شدن از ساحل به دلیل حس غریبی که داشتم بیاختیار گریهام گرفت.»
قبل از ورود به کشتی ،مسافران باید همه لباسها و وسایل را با دستگاهی مخصوص جارو کنند تا هیچ جسم خارجی مانند حشره، خاک و ... وارد منطقه نشود
با تحویل کابین، زمان مفهوم رایج خودش را از دست میدهد. وقت خواب با پایین کشیدن پردههای کابین و وعدههای غذایی اعلام میشد، آنهم در حالی که آسمان هنوز روشن بود. مسافران در طول این سفر ۱۳روزه، شب واقعی را تجربه نمیکنند. داخل کشتی گردشگران از ۲۵ نقطه مختلف دنیا حضور داشتند و در سالن غذاخوری، میزها با نام کشورها تفکیک شده بود و انواع غذا برای همه سلایق ملل سرو میشد حتی برای او که تنها ایرانی داخل کشتی بود، برنج پخته میشد چون به گفته خدمه، ایرانی برنج میخورد! او مهمان ویژه و اولین مسافر ایرانی این کشتی بود.
بیشتر بخوانید:
نوایی با این توضیحات ادامه می دهد: «برنامهها به این صورت بود که شب قبل درباره گشتهای روز بعد که شامل پیادهروی و گشتوگذار در جزایر قطب جنوب، دیدن گونههای مختلف پنگوئنها، تماشای نهنگ، شیرهای دریایی، یخچالهای غولپیکر و... بودند، جلسه میگذاشتند و آموزشهایی درباره نحوه رفتار با حیوانات و محیطزیست ارائه میدادند. برای حفاظت از اکوسیستم قطب افراد به تعداد محدود گروهبندی می شدند و در دو شیفت صبح و بعدازظهر بازدیدها انجام میشد. قبل از پیاده شدن از کشتی همه بایدکفشهای خود را در حوضچههایی شستوشو میدادیم. در گشتها هر ۱۰ نفر سوار قایقهایی به نام «زودیک» میشدیم و با آن به جزایر میرفتیم. »
گذرگاه «دریک» یکی از ناشناختهترین و خطرناکترین تنگههای جهان است. گردشگران برای وارد شدن به قطب جنوب چارهای جز عبور از آن ندارند. نوایی میگوید فقط در صورتی این سفر را دوباره تجربه خواهد کرد که عبور از گذرگاه دریک در کار نباشد! خانم دکتر می گوید: «گذر از این منطقه سخت ۳۵ ساعت طول کشید. کمدها را باید محکم می بستیم و وسایل را جمع میکردیم، اما چون من به هشدارها خیلی توجه نمیکردم و معمولا قبل از سفر هم درباره موضوعات کنجکاوی و مطالعه نمیکنم تا با هیجان بیشتری آنها را تجربه کنم، بیخبر از همهجا و این که قرار است بهزودی در چه موقعیت وحشتناکی قرار بگیریم، خوابم برده بود. بین خواب و بیداری بودم که با تکانهای شدید و پاندولی کشتی از خواب بیدار شدم و دیدم همه وسایل به گوشه کابین پرت شده است. تکانها به حدی شدید بود که فقط تلاش میکردم خودم را محکم در تخت نگه دارم. دچار حالت تهوع، سرگیجه و سردرد شدید شده بودم. بهدلیل ممنوعیتها، دارویی همراه نداشتم البته در شرایط سفر قید شده بود کشتی دارو و پزشک دارد.» نوایی تعریف میکند طوفان به حدی بود که امواج به طبقه ششم که کابینش بود میرسید. صداهای وحشتناک در تمام این ۳۵ ساعت قطع نمیشدند.
بهسختی خودش را به تلفنی که گوشهای افتاده بود رساند تا وضعیت بحرانیاش را به پزشک اطلاع بدهد:«چندین ساعت بود که به دلیل حال بدی که داشتم هیچی نخورده بودم. هرطور بود خودم را به سیب سبزی که گوشه کابین افتاده بود و یکی از مسافران داده و گفته بود سیب بومی ضدتهوع است رساندم، سیب را گازی زدم که با تکان بعدی از دستم افتاد و دور شد. تا حالا هیچوقت این طوری حسرت به دل نمانده بودم!» سرانجام تزریق دارو توسط پزشک انجام میشود و او برای مدتی از هوش میرود. در طول این مدت فقط یکبار از مسافران دعوت شد که به رستوران بروند. در تمام راهروهای کشتی کیسههای کوچکی آویزان بود برای مواقع حالت تهوع! بهدلیل قطعی آسانسور، باید با چهار دست و پا خودشان را به رستوران میرساندند. خدمه به مسافران کمک میکردند تا غذایشان را بخورند. مثلا برای خوردن چای در حالی که کنار مسافران میایستادند لیوان را به دستشان میدادند و پس میگرفتند.
مریم نوایی تعریف میکند: «در یکی از گشتها دیدیم قایقران مضطربانه با بیسیم صحبت میکند و با سرعت از محلی که بودیم دور شد. هر آن ممکن بود چپ کنیم. با نگرانی علتش را پرسیدیم، گفت کاپیتان از کشتی خبر داده است که نهنگی در فاصله چندکیلومتری شماست و باید از محدوده خطر دور شویم. ترس از نهنگی که کشتی را در هم میشکند چه برسد به قایق بادی ما، لرزه به تنمان انداخت و مرگ را جلوی چشمانمان دیدیم.» او ادامه میدهد: «در جزیرهها تعداد زیادی پنگوئن و شیردریایی دیده میشد که کسی حق نزدیک شدن به آنها یا ایستادن در مسیر رفتوآمد آنها را نداشت. باید مراقب میبودیم که باعث ترسشان نشویم، مگر این که خود پنگوئنها از کنجکاوی به ما نزدیک میشدند. نکته جالب این بود که پنگوئنها برای رفتوآمد راحتتر، مسیری تونل مانند حفر میکردند و از آن مسیرها سر میخوردند، اگر در مسیر آنها قرار میگرفتیم باعث ترسشان و آسیب خودمان میشدیم.»
نوایی از تجربه خوابیدن در زیر آسمان قطب میگوید: «پیشنهاد شد اگر کسی مایل است میتواند یک شب را بیرون از کشتی و در جزیره بخوابد. ۵۰ نفر اعلام آمادگی کردند اما هرچه راهنما بیشتر توضیح میداد افراد بیشتری منصرف میشدند و فقط ۱۵ نفر ماندیم. قرار شد با بیلچه گودالی بهطول قدمان و به عمق نیم متر حفر کنیم، گویا با دستان خودمان گورمان را میکندیم. گودالها حدود یک متر باهم فاصله داشت. از دور شبیه به قبرستانی شده بود. از ترس یخزدگی آنقدر لباس به تن داشتم که در کیسه خواب جا نمیشدم! مدام تا صبح خودم را چک میکردم و پلک میزدم که نکند در دمای۴۰- درجه یخ بزنم. زمان به کندی میگذشت. صدای پنگوئنها به وضوح شنیده میشد. اگر توی این شب تا صبح به هردلیلی منصرف میشدیم، کسی نبود که به دادمان برسد، خودمان بودیم و خدای خودمان!»
از نظر مردم سفر به این منطقه سفری عادی نیست و طبیعی است هرکسی فکر کند که مریم نوایی حتما زندگی مرفه و درآمد بالایی دارد ولی او میگوید: «وقتی خواستم به سفر بروم، کل پساندازم را که حاصل ۸ سال طبابتم در درمانگاههای مختلف بود از بانک گرفتم! من کلا اهل بریز و بپاش و تجملات نیستم و پساندازم را برای سفرهایم هزینه میکنم. هیچ کمکی از خانواده دریافت نکردهام و خیلی از هزینههای غیرضروری را حذف میکنم تا به آرزوهایم برسم. کل سفرم ۲۳ روز طول کشید که ۱۳ روز آن در منطقه قطب جنوب سپری شد و حدود ۱۰۰ میلیون تومان هزینه داشت. آنجا هزینه اینترنت بسیار گران بود و فقط در حد اعلام سلامتی و زنده بودنم با خانواده در تماس بودم.» در ضمن منطقه قطب جنوب برخلاف قطب شمال ساکنان بومی ندارد و تحت مالکیت هیچ کشوری نیست. اما بعضی کشورها در آنجا پایگاههایی دارند که کانکسهایی است که پرچم کشور روی آن برافراشته شدهاست. تعداد محدودی از کارکنان در آنجا هستند که برخی نمادهای کشورشان را عرضه میکنند و در بعضی دانشمندان مشغول تحقیقات هستند.در ادامه دکتر می گوید: «در پایگاه چینیها همانطور که پیشبینی میشد، بازار اجناس و یادگاریهای چینی پررونق بود و پر بود از عروسک، پلاکهایی با نماد قطب جنوب، کارتپستال و... . گواهی رسمی حضور در هر پایگاه بهترین یادگاری آنجاست.»
بیشتر بخوانید:
گردشگری در این منطقه قوانین عجیبی دارد که باید رعایت شود مثل ممنوعیت برداشتن سنگی بهعنوان یادگاری یا رفتار با حیوانات. خانم نوایی در پایان می افزاید:«بیشتر مردم فکر میکنند خرسهای قطبی و پنگوئنها در یکجا زندگی میکنند اما پنگوئنها در نیمکره جنوبی و خرسهای قطبی در نیمکره شمالی زندگی میکنند یا شایع است که برای رفتن به این منطقه آپاندیس و دندان عقل فرد حتی اگر سالم باشد باید برداشته شود. در حالی که صحت ندارد و فقط مبتلا نبودن به بیماری خاص تاکید شده است.»
منبع: روزنامه خراسان