صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۷۰۶۳۷۲
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۴ - ۱۰ دی ۱۳۹۸ - 31 December 2019

حکایت شب یلدایی دیرهنگام برای کودکانی که عادت به شاد بودن ندارند

فراموشی روی لحظه‌هایشان سایه انداخته، برای دقایقی هم که شده یادشان رفته که چرا شادی را گم کرده بودند. برای دقایقی کار به قامتشان زار می‌زند و شادی چفت اندامشان شده.

عصرایران؛سوگل دانائی-  انار، هندوانه، کیک قرمز، کراوات هندوانه‌ای که روی سینه بچه‌ها جا خوش کرده، آجیل و نوارهای رنگی که از درختان حیاط آویزان است، وعده جشنی را می‌دهد که در فرهنگ ما ایرانی‌ها به شب یلدا مشهور است. جشنی که البته دیرتر از تقویم تاریخی‌اش برگزار شده است. این جشن دیرهنگام این بار به همت موسسه یاریگران کودکان کار پویا در منطقه شوش تهران، برگزار شده، جشنی که به گفته مسئولان مجموعه، تمام ۱۰۰ دانش آموز محصل اینجا، در تدارکش نقش داشتند.

 «کار» به قامتشان زار می‌زند، حالا که شده‌اند هم قد و قواره «شادی».

حالا که لباس سرخ و پیراهن بافت نو به تن کردند و با یک کفش پاشنه دار و کتانی رنگی، بالا و  پایین می‌پرند، کار به قامتشان نمی‌نشیند.

لابه‌لای حرف‌هایشان می‌گویند، خنده و رقص دیر زمانی بوده که گذرش به لب‌ها و اندامشان نیفتاده بود، اما حالا که آمده، می‌خواهند تا هر وقت که اجازه داشته باشند، بماند.

دوست دارند بخندند و برقصند تا روز بعد، تا روز بعدترش.

 

قرمزی رنگ نینداخته

قرمز پربسامدترین رنگی است که اینجا چشمت به آن عادت می‌کند. میان حیاط کوچک مجموعه، جایی که کودکان کار آن را با نقاشی و خوراکی پر کردند. از انارهای دان شده بگیرید تا کیک خامه‌ای که شمایلش مانند هندوانه است.

بچه‌ها دست به دست هم داده‌اند و دور حیاط قطار شده‌اند، یک چشمشان به خوراکی‌هایی است که گوشه راست مجموعه کنار در کلاس سوم به چشم می‌خورد و یک چشمشان هم به دست‌هایی است که در دست گرفته‌اند.

ماکت ننه سرما گوشه چپ حیاط نشسته، با چشم‌های درشت دکمه‌ایش هراز چندگاهی دختران کوچک مجموعه را کنار خود فرامی‌خواند به عکسی.

مردها نباید بالا پایین بپرند

«ما بزرگیم خانم، این کارا مال دختراس، دختر بچه‌ها خوشحالن، ما مردیم نباید، بالا پایین بپریم. باید کار کنیم، مردا کار می‌کنن»

۵ نفرند، از اهالی کلاس سوم و چهارم دبستان. روی پله‌های وصل کننده حیاط به دفتر مربیان نشسته‌اند و هر ازگاهی با موسیقی می‌خوانند یا نگاهشان را می‌دوزند به بچه‌ها و وقتی می‌پرسی چرا بازی نمی‌کنید، با تکرار همان دیالوگ‌ها به تو می‌فهمانند که می‌خواهند مرد باشند و این کارها با آن چیزی که می‌خواهند باشند، متفاوت است.

«منو یادتون میاد؟»

«علی» انگشت اشاره‌ش را زیر چانه‌اش می‌گذارد و شمایل فکر کردن به خود می‌گیرد، «خیلی آشناییدا اما نمی‌دونم دقیق کی بودید، شما مارو می‌شناسید؟»

 

۵نفری که لباس سبز سدری فرم مدرسه را به تن دارند و کراوات‌های مقوایی کوتاهی که شبیه یک قاچ هندوانه‌ است، می‌گویند، «آهان همون خانمه که اول مهر اومده بود، مارو یادت میاد؟ اگه راس می‌گی اسممون چی‌ بود؟»

خنده کش می‌آید روی صورتشان وقتی اسامی اشتباه را می‌شنوند، وقتی دست می‌گذارند روی پایشان و می‌گویند، خانم حسابی خندوندی مارو.

هم نشینی قطار شادی و شغل آینده

بچه‌ها دست به دست یکدیگر دادند و مثل یک قطار دوار، محیط دایره حیاط را طی می‌کنند و نوای موسیقی افغانستانیشان سر به فلک می‌کشد.

«نمی‌خوای با ما مصاحبه کنی؟»

سرم را گرم رفت و آمد قطارشان کرده بودم که صدایم می‌زند. پسری با لباس‌های ورزشی و کتانی سفید و زرد. با چهره‌ای آشنا که گمان می‌کنی سال‌هاست او را دیده ای. در خیابان‌ها، در کوچه‌ها.

با دوست داری از چه حرف‌ بزنی، دیالوگم را ادامه می‌دهم. چند نفری کنارش جمعند. پسران کلاس پنجمی که با ذکر خاطرات روز اول مهر به من می‌فهماند که خاطره‌ام در ذهنشان جاخوش کرده.

«مثلا بپرس میخوایم چی کاره بشیم؟»

مخاطب پرسشی می‌شوند که خودشان مطرح کردند. «من که می‌خوام پلیس شم، اگه بذارن، پلیس خوبی هم میشم.»

«پلیسا آدمای خوبین، معتادارو می‌گیرن، قاچاقچیارو، اینو می‌بینی این بزرگ شه معتاد میشه منم می‌گیرمش.»

خنده‌ گیج در صدای پس زمینه راه می‌افتد و خودش را روی صورت بچه‌ها می‌نشاند.

 

کمپین دوهشت

در گوشه‌ای دیگر از مجموعه، جایی دورتر از قرمزی‌ها و هیاهوی جشن، اینبار پای صحبت‌های مدیر مجموعه می‌نشینم او از کمپینی می‌گوید که قرارش بر تامین هزینه های مالی مجموعه است. پریسا پویان، مدیر موسسه یاریگران کودکان کار پویا درباره این کمپین که دوهشت نام دارد و همزمان با مراسم یلدا در رسانه‌ها از آن رونمایی شده و هدفش کمک به دانش آموزان این موسسه است، می‌گوید: دوهشت، پویش یک ساله‌ای برای تامین هزینه‌های کودکان موسسه یاریگران کودکان کار پویاست. این پویش از مهرماه سال ۹۸ آغاز شده و قرار است تا پایان مهرماه به پایان برسد.

وی تاکید می‌کند: کودکان تحت پوشش موسسه، کودکان در معرض آسیبند که به دلیل فقر مالی، مجبور به انجام کارهای مختلف برای تامین هزینه‌های خود می‌شوند و همین عامل باعث شده تا امکان تحصیل در مدارس عادی را نداشته باشند.

پویان ادامه می‌دهد: پویش دوهشت، همکاری مشترک میان موسسه ما و یاریگران همیشگی ما برای تامین هزینه‌های ماهانه کودکانمان است. اینطور که برآورد کردیم هر کودک، برای تحصیل در این مجموعه ماهانه حدود ۵۶۰ هزار تومان هزینه دارد. این هزینه شامل، هزینه خوراک، پوشاک، وسایل تحریر و حتی اجاره ساختمان می‌شود.

مدیر موسسه درباره نحوه شرکت کردن افراد در این کمپین نیز می‌گوید: هر یاریگر تنها با پرداخت ماهانه یک سهم ۲۰ هزار تومانی می‌تواند، حامی یک کودک برای قدم برداشتن در مسیر آموزش رایگان باشد. این پرداخت‌ها مداوم و به صورت ماهانه است و هر فرد می‌تواند حتی چند سهم هم خریداری کند اما ابتدای آن همان یک سهم ۲۰ هزارتومانی است.

به گفته او مهلت خریداری این سهم‌ها تمام نشده است و از طریق سایت و اینستاگرام این مجموعه می‌توان، آن‌ها را خریداری کرد و ماهیانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه تحصیلی کودکان به این موسسه واریز کرد.

هیچکس را ندیدیم

تعدادیشان جلوی در ورودی مدیریت ایستاده‌اند. در انتظار من. دستم را می‌گیرند و به میان جمعیت می‌کشانند، شعرهایی که از بر کردند، اینبار در ذهن من هم نشسته است. «سر دالان پریدی، باغ زاغان چریدی، همون شغال را ندیدی؟»

دستم را می‌کشد، قدم را خم می‌کنم تا حرفش را بشنوم. در گوشم می‌گوید: «خانم باید بگی کدوم شغال؟»

می‌گویم کدام شغال؟ می‌گوید: «همون شغالی که مرغک را برده بود.»

بابک، شغال، سگک، چوبک، آتش، هربار بلند می‌گویند، هیچکدام را ندیدند و لبخند می‌زنند. دور حیاط ایستاده‌اند و با هرسوال و جوابی که آن را ریتمیک می‌خوانند، کفش‌های کتانی و پاشنه دارشان را روی زمین می‌کوبند.

فراموشی روی لحظه‌هایشان سایه انداخته، برای دقایقی هم که شده یادشان رفته که چرا شادی را گم کرده بودند. برای دقایقی کار به قامتشان زار می‌زند و شادی چفت اندامشان شده. پدر و مادرانشان هم فهمیدند که جنس شادی‌شان متفاوت است. فهمیدند که از ورودی مجموعه در کوچه تا حیاط که فاصله‌ای حدودا پنج متری دارد، دور بچه‌ها ایستادند.

فراموشی روی آن‌ها هم سایه انداخته، هم قد و قواره بچه‌ها شدند انگار که با صدای بلند می‌خوانند و با بچه‌ها تکرار می‌کنند، «سر دالان پریدیم، باغ زاغان چریدیم اما هیچکس را ندیدیم.»

_________________________

بیشتر بخوانید:

چه کسی به آن جوان یاد داد کودک کار را داخل سطل زباله بیندازد؟

سوء تغذیه و بیماری‌های عفونی در کودکان کار / افتتاح 20 بانک شیر مادر تا پایان سال

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200