عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز نود و یکمین زادروز سهراب سپهری شاعر، نویسنده و نقاش نامدارِ ایرانی است. محبوبیت او به حدی است که با نام کوچک (سهراب) شناخته میشود و این گزاره را که شعر نو از ایجاد ارتباط با تودۀ مردم ناتوان است، باطل کرده است.
با این حال شهرت سهراب سپهری در میان مردم پس از مرگ شاعر بیش از سال های حیات اوست و در این قریب 40 سال که درگذشته و رفته از او بیشتر یاد شده است چه در شعر و چه نقاشی.
شاعر در 52 سالگی در اول اردیبهشت 1359 در تهران درگذشت و هر چند روزنامهها به این اتفاق توجه نشان دادند اما در آن روزگار ذهن و زبان مردم درگیر و معطوف به سیاست بود و نمی توانستند با شاعری که آشکارا از سیاست دوری و بیزاری میجُست، همراهی و همدلی نشان دهند: من، قطاری دیدم که سیاست میبُرد و چه خالی میرفت...
با وقوع جنگ و بعد تر اتفاقات سال 1360 اما هم جامعه و هم حکومت جدید به گفتمانی آرامشبخش نیاز داشت و شعر سهراب چون به جایی برنمیخورد رواج یافت.
گویا احمد شاملو جایی گفته بود که شعر من شیپور است برای بیدارباش و اشعار برخی لالایی است و این تلقی درگرفت که به سهراب سپهری طعنه میزند.
از بختیاریهای سهراب سپهری این است که هر چند خود از سیاست، دوری میجُست اما همان سیاست او را به صحنه آورد.
همانگونه که شعر کلاسیک ایران از میان خیل شاعران با 5 نام بیشتر شناخته شده (فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ و نظامی) شعر نو نیز بیش از همه با 5 نام شناخته میشد: نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری.
زبان نیما اما دشوار بود و احمد شاملو و اخوان هم در قید حیات بودند و همۀ اشعار فروغ هم قابل نقل نبود. پس تنها ضلعی که باقی ماند سهراب سپهری بود که هم از دنیا رفته بود و هم شعر او سیاسی نبود. با این که عرفان او به بودیسم پهلو میزد اما همین که می گفت: «من مسلمانم، قبلهام یک گُلِ سرخ» کافی بود.
در سالهای اخیر هم تابلوهای نقاشی با امضای او یا با ادعای امضای او مورد توجه فراوان قرار گرفته و برای صاحبان آنها به گنج بدل شده است.
با این همه جفاست اگر بگوییم محبوبیت و اشتهار سهراب تنها به خاطر فضای خاص دهۀ 60 است. زندگی او نیز واقعا شاعرانه بوده و سزاوار همۀ این توجههاست.
از جذابیتهای او یکی این است که در عین فروتنی و خجولی و کنارهجویی، گوشهنشین و منزوی نبود و بسیار اهل سفر بود و به شرق و غرب جهان مسافرت و در نمایشگاههای متعدد شرکت میکرد.
به فرانسه هم رفت اما دلباختۀ شرق بود. هند و چین و افغانستان و ژاپن از جمله سرزمینهایی بود که دید و در آن زندگی و اقامت کرد.
در ژاپن هنر «حکاکی روی چوب» را آموخت و به شعر ژاپنی علاقهمند شد.
برخی تصور می کنند سهراب، روزگار را با عزلت در گوشهای از کاشان میگذرانده حال آن که اهل کار بود. هم کار اداری و هم حتی برای گذران زندگی کار یدی.
در دهۀ 30 به استخدام وزارت کشاورزی درآمد و با عنوان سرپرست سازمان سمعی و بصری این وزارتخانه مشغول بود و پروژههای مشترکی را نیز با شاملو انجام داد.
در آغاز دهۀ 40 هم در هنرکدۀ هنرهای تزیینی تدریس میکرد.
با بورس تحصیلی به فرانسه سفر کرد اما ناگاه بورس او قطع شد و در پاریس بیکس و بیپول ماند. در حالی که تعهد داده بود چند نقاشی را به پایان برساند و ناگزیر شد برای تأمین مخارج و امکان ادامۀ اقامت در فرانسه در شرکتی مشغول به کار شود که پیمانکار پاک کردن شیشه نماهای ساختمان های بلند بود و برای این کار از ساختمان 20 طبقه ای هم آویزان شد.
سهراب سپهری در اوج انقلاب 57 بیمار شد و سال 58 به لندن رفت تا درمان شود اما سرطان در بدن او بسیار پیشرفت کرده بود. به تهران بازگشت و ماههای آخر در جدال با مرگ بود تا سرانجام در اول اردیبهشت 1359 چشم از جهان بست و پیکر او را به روستای مشهد اردهال منتقل کردند و در زادگاه خود آرام گرفت و جاودانه شد و حالا اشعار او گاه تا حد ضرب المثل زبانزد مردمان است و تابلوهای نقاشی با امضای او در معتبرترین حراج های هنری با بالاترین قیمت ها به فروش می رسد.
برخی از اشعار او از زمین و زندگی مادی و عادی فراتر می رود و انگار از دنیایی دیگر می بارد:
به تماشا سوگند/ و به آغاز کلام/ و به پرواز کبوتر از ذهن/ واژه ای در قفس است.... من به آنان گفتم/ آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
زندگیِ زادۀ نیمۀ مهر1307 خورشیدی را در یک جمله می توان با شعر خود او توصیف کرد: وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت.
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ!.......