نویسندۀ مورد نظر «هوشنگ مرادی کرمانی» است که بی یک ریال بودجۀ دولتی و بی عنوان های پرطمطراق بیش از خیلی از دستگاه های بودجه خوار و افراد پرادعا به ایران و فرهنگ ایرانی و کودکان و نوجوانان ایرانی خدمت کرده و همین حالا جا دارد شورای شهر تهران نام نازنین او را بر پیشانی خیابانی بنشاند و در حیات، تندیس او را نصب کنند.
او نویسنده ای ساده نویس است و من البته تا این حد ساده نویسی را دوست ندارم اما نثر پیراسته و تأثیری را که بر پرورش یک نسل پاکیزه اندیش داشته کجا می توان انکار کرد؟
شهرت غالب این نویسنده البته به خاطر «قصههای مجید» است و همتی که کیومرث پوراحمد به خرج داد و به تصویر کشید و جالب این که ماجرای داستانهای مرادی کرمانی به قاعده در کرمان ریشه دارد ولی پوراحمد به آن رنگ و گویش اصفهانی داد و با قراردادن مادر خود در نقش «بی بی» قهرمان نوجوان فیلم را باورپذیر ترکرد.
هوشنگ مرادی کرمانی را می توان «هانس کریستین آندرسن» ایرانی دانست یا گفت کاری که او در ادبیات کودک کرد شبیه همتی بود که عباس کیارستمی در سینما به خرج داد. (مرادی کرمانی پنج سال پیش نامزد نهایی دریافت جایزۀ جهانی هانس کریستین آندرسن هم شده بود. جایزه ای به یاد نویسندۀ مشهور دانمارکی و خالق اثر جاودانۀ "جوجه اردکِ زشت").
نویسندۀ ایرانی در فضای دهۀ 60 سه گزینه در پیش داشت: نخست این که در خدمت ایدیولوژی درآید. دوم این که به دنبال اصطکاک مدام با انتظار نگاه رسمی باشد و سوم این که کار خودش را انجام دهد و ساده و سهرابوار بنویسد و او سومی را برگزید.
اکنون اما هوشنگ مرادی کرمانی اعلام بازنشستگی کرده است. چون نمی خواهد به اقتضای بالارفتن سن از حال و هوای نثرهای قبل فاصله بگیرد یا خاطره های گذشته را مخدوش کند.
چنان که مهدی یزدانی خرم نیز به درستی یادآور شده مرادی کرمانی به نیک دریافت که نباید «مجید» را ادامه دهد و قهرمان خود را در همان نوجوانی نگاه داشت نه آن که بخواهد او را در گذار زمان به جوانی و میان سالی برساند.
آدم هایی مانند مرادی کرمانی، عباس کیارستمی یا احمد رضا احمدی با فاصله گرفتنهای هوشمندانه از هر دو سوی ادبیات رسمی یا روشن فکریِ انکاری به ذات فرهنگ و هنر و ادبیات نزدیک شدند.
هوشنگ مرادی کرمانی را باید ستود. نه تنها به خاطر آنچه نوشته که به سبب کارهایی که نکرده است. این که از این برنامه تلویزیونی به آن برنامه برود، به هر مراسمی سرک بکشد. همین رفتارها و حفظ پرنسیب نویسندگی از مرادی کرمانی موجودی قابل احترام تر تصویر می کند.
مادام که آثار یک نویسنده چاپ میشود و خواننده و مخاطب دارد او در صحنه است ولو خود اعلام بازنشستگی کند. نویسنده بازنشسته می شود، اثر اما بازنشسته نمیشود.
این جملۀ نویسنده هم بسیار قابل تأمل است: «دوست ندارم مانند برخی هم نسل ادبی و سینماییام کارهای ضعیف منتشر کنم و منتقدان هم به احترام گذشته دم برنیاورند من ناگهان تبدیل شوم به نویسندهای با آثار بد که خاطرات کتاب های خوبم را هم نابود میکنم.»
بدین ترتیب می توان گفت: مرادی کرمانی دیگر نمینویسد تا خاطرات گذشته را حفظ کند.
از اشارۀ او به برخی سینماگران می توان حدس زد شاید مراد او داریوش مهرجویی است که آثاری چون «نارنجی پوش» به خاطرۀ «اجاره نشینها» خدشه وارد میکند یا مسعود کیمیایی که امثال «متروپل» با خاطرۀ «قیصر» و«گوزنها» و«سرب» جور در نمی آید.
از این منظر بازیگران کمتر در مظان اتهام قرار دارند. چندان که همین چندی پیش که جمشید مشایخی درگذشت از میان آن همه نقش که بازی کرده بود همه بر «کمال الملک» و «رضا تفنگچی» یا «خان دایی» دست گذاشتند و بسیاری از نقشهای احتمالا ضعیف یا نامتناسب او در طول سال ها به حساب نیامد.
دربارۀ فیلمسازان یا نویسندگان اما این گذشت وجود ندارد و هوشنگ مرادی کرمانی با وقوف به این امرترجیح داده نام او همچنان یادآور «قصه های مجید»، «شما که غریبه نیستید»، «تنور» و « تهِ خیار» باشد.
فرهنگ، همان ایدیولوژی نیست و ذات فرهنگ و ادبیات و قصه میتواند بیآن که حاوی پیام خاصی باشد نیکوترین پیامها را منتقل کند.
به تعبیر استاد ملکیان، همین که آدم بهتری شویم کافی است. هوشنگ مرادی کرمانی کوشید خود ما و فرزندان ما آدم های بهتری شویم. نه در پی تغییر جهان بود نه نحقق شعارهای دهان پر کنی که دهه ها بر ادبیات ایران سایه افکنده بود.
زنده باشد و دیر بزیَد...
توصیه میکنم کتاب "شما که غریبه نیستید " را خصوصا جوانان مطالعه بفرمایند.
هوشنگ مرادی کرمانی از بهترین هایت از همات بهترین هایی که امثالش رو نداریم .خداوند به او عمر طولانی و سلامتی بده