در این گفتاراما برآنم تا به این نکته بپردازم که «چرا سعدی مهم است» و «چرا به کار امروزمان هم می آید»؟
او را باید دوباره بشناسیم؛ فراتر از آن چهرۀ صرفا ناصح که در کتاب های درسی ترسیم شده و میان او و بچه های ما فاصله انداخته و چه بسابسیاری ندانند از بسیاری از شاعران دیگر زمینیتر و اجتماعیتر بوده است.هم او که سروده:
همه عمر بر ندارم سر از این خُمارِ مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
شعری که به باور بسیاری در صدر ده ها و شاید صدها هزار شعر مشهورپارسی بنشیند و کیست که بتواند ادعا کند زیباتر از آن می تواند بسُراید و سراغ داشته باشد؟
جالب این که اول اردیبهشت سالروز درگذشت محمد اقبال لاهوری (شاعر و سیاستمدارپارسی گوی پاکستانی)، ملک الشعرای بهار (شاعر و سیاستمدار نامدار) و سهراب سپهری (شاعر و نقاش همروزگار) نیز هست و هر سه – اقبال و بهار و سپهری- به زبانی شعر گفته و سرودهاند که سعدی در برافراشتن بنای آن نقشی همسنگ فردوسی داشته است.
سعدی، مهم است و به کار امروزمان هم می آید و اول اردیبهشت می توان و باید از او یاد کرد. چرا؟
1. چون غالب شاعران ما عُزلت نشین بودند و بیشتر در انزوا روزگار میگذراندند. سعدی اما بسیار اجتماعی بود. حتی اگر همۀ حکایتهای او از سفرها و دیدهها و شنیدهها را واقعی ندانیم باز هم او بیگمان جهانگردترین و دنیادیدهترین سخندان و شاعر ایرانی است.
در روزگار ما تنها سهراب سپهری زیاد سفر میرفت اما بیشتر برای نمایشگاههای نقاشی و در عالم شعر، خلوت نشین بود و سفرهای بیرونی او جلوۀ چندانی در شعر او نداشت. حال آن که سعدی، دیده و نادیده را به شعر درآورده است.
خود می گوید:
در اَقصای عالَم بگشتم بسی
به سر بُردم ایام با هر کسی
تمتّع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
تمام هنر سعدی همین است: از هر خرمن، خوشه ای یافتن و عرضه کردن. نه مانند بسیاری دیگر یک خوشه یافته باشی و به مثابۀ خرمنی عرضه کنی که واقعیت، هزار پاره است و هر پاره نزد کسی است و باید گشت و باید دید.
2. سعدی شاعر عشق است و عاشقی. عاشقانه های او نه عارفانههای سختخوان است و نه اروتیک میشود. او عشق را در زمین میجوید اگرچه از خط و ربط عارفان جدا نیست و در پی کمال است. اما به کار امروز هم میآید:
هر کسی را نام معشوقی که هست
می برد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
سرو، نماد شیراز است و سعدی شیرازی بارها از «سرو» یاد کرده و انگار تنها سخن نمی گوید تابلوی زیبایی از سرو هم اهدا می کند.
3. نثر سعدی در زبان پارسی زبان معیار است. یعنی میتوان به او استناد کرد و از این روست که وقتی از تعبیر «اولیتر» استفاده میکند ما نیز میتوانیم. چون «اولیتر» را پارسی میداند.
بخشی از مشکل کتاب ناخوانی مردم ما به خاطر پارسی ندانی شماری از کسانی است که مدعی اند کتاب می نویسند یا شماری ازمترجمان که زبان بیگانه می دانند اما از عهدۀ خواندن و نوشتن پارسی به نیکی برنمی آیند. اینان اگر سعدی بخوانند هم به سود خودشان است و هم مخاطبان.
4. سعدی به نسبت سه ستون دیگر کاخ هزار سالۀ شعر پارسی مظلوم است. چون متهم به محافظهکاری و کنار آمدن با قدرت میشود و سیمایی که از او در مدرسهها و رسانۀ عبوس و ذوقکُش رسمی ترسیم میکنند شاد و سرخوشانه نیست.
فردوسی با شاهنامه بسیار قدر میبیند و مولانا با مثنوی و غزلیات همه جا شناخته است و حافظ آن قدر در دل و ذهن و زبان هر ایرانی و پارسی گوی جا خوش کرده که گزندی نمی بیند.
سعدی را اما هنوز درست نمی شناسیم با این که مدام اسم کتابهای او را از بچهها می پرسیم و خیال میکنیم می شناسیم.
5.سعدی، شاعر «مصلحت» است و در روزگاری که میان عرف و شرع، گاه منازعهها درمی گیرد و به مصلحت، نیازمان میافتد و دو سه سالی است که خود «مصلحت» گرفتار اغراض سیاسی شده آموزههای سعدی کهنه نمیشود:
«با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست، بر ضعیفان برپیچیدن نه مروّت.»
یا این سخن: « تا دفعِ مضرّتِ دشمن، به نعمت، توان کرد، خصومت، روا نباشد که خون از مال، شریفتر است و عرب گوید: السّیف، آخر الحیَل.
یعنی مصاف، وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت، پشت دادن به که با شمشیر مُشت زدن.»
سعدی، شاعر اعتدال و میانه روی است و از این رو در هنگامۀ گفتارهای رادیکال توجه به او کم میشود و هر گاه نسیم میانه روی می وزد یا باید بوزد به سعدی بیشترنیاز میافتد.
6. سخن سعدی آرامشبخش است. خاصه این که بدانیم او در پرآشوبترین روزگار تاریخ ایران که همۀ روزنه های امید بسته شده بود، میزیسته است. در عصر یورش و چیرگی مغولان.
7. قرنها قبل از آن که انسان غربی سراغ انسان گرایی و اومانیسم برود سعدی از «آدمیت» گفته است:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
از بنی آدم و آدمیت گفتن همان نگاه به بشر بما هو بشر و فارغ از مسلک و ایدیولوژی است که در آن روزگار کیمیا بوده است اما سعدی از آدم و آدمیت میگوید.
8. سعدی ستایی اما نباید ما را به تصورات نادرست سوق دهد. بر سردر سازمان ملل، شعر مشهور سعدی ( بنی آدم اعضای یک پیکرند) را نصب نکردهاند و خدا پدر جواد ظریف را بیامرزد که در دوران نمایندگی در سازمان ملل، یک تابلو فرش با این نوشته را در یکی از راهروها آویخت تا خیلی هم توی ذوق کسانی نخورد که در سازمان ملل دنبال شعر سعدی می گردند.
اهمیت سعدی اما به این نیست که شعر او بر سردر سازمان ملل هست یا نیست. به این است که روح اندیشه ایرانی را در طول قرون بازمی تاباند.
هر چند برخی آموزه ها به ظاهر با دنیای مدرن سازگار نباشد اما با باور ایرانی سازگار است ولو انکار کنیم:
«دروغ مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز» یا «عاقبت، گرگزاده گرگ شود/ گرچه با آدمی بزرگ شود».
9. شعر سعدی هنوز تازه است و کاربردی :
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
و در ادامه:
چه لازم است یکی شادمان و من غمگین
یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
یعنی طرف رفته و عین خیالش نیست و دارد از زندگی لذت می برد آن وقت تو داری غصه می خوری و زانوی غم بغل گرفتهای؟!
دوست روانشناسی دارم که می گوید برای مراجعانی که از شکست عشقی دچار افسردگی شده یا روز و شب را با یاد محبوب یا محبوبۀ رفته و به قول خودشان بی وفا سر می کنند همین اشعار سعدی را می خوانم تا به خود بیایند و خیال نکنند دنیا تمام شده است.
همین بیت شاید خیلی ها را از افسردگی و شاید خودکشی نجات دهد چون واقعا «بر» و «بحر» فراخ است و «آدمی بسیار». یعنی قحطی که نیامده و همان یک نفر که بخت تو نبوده است. عزا نگیر، شاد باش و همین روحیۀ «خوش باشی» را به جامعه تزریق می کند منتها خیلی ها خیال می کنند سعدی واعظ بوده است.
10. سعدی روی سکه «سازش» در زندگی را به ما می نمایاند. خود سیاست، مگر دو رو ندارد؟ ستیز و ستایش؟
سعدی، روح «خیزران»ی و اهل انعطاف - یا محکوم به انعطاف- جامعۀ ایرانی است. خیزران در برابر توفان، نمی شکند. خم می شود تا توفان بگذرد. این خم شدن، کرنش و تسلیم نیست. ماندگاری است و کوتاه و دوباره سر برافراشتن.
چو روزگار نسازد، ستیزه نتوان بُرد
ضرورت است که با روزگار درسازی
این « درساختن» تسلیم نیست. قبول واقعیت هاست.
به تعبیر دکتر داریوش شایگان در « پنج اقلیم حضور»:
« نظام اخلاقی سعدی، دو هدف را دنبال می کند. یکی این که انسان را چنان بپرورد که از معضلات و مصایب روزگار در امان و از قدرت های حاکم مصون بدارد و دوم پنجره ای بگشاید به عشق و عوالم غیب.»
روح معنویت ایرانی در ادبیات، جلوه می کند و همه کس فهم تر از همه سخن سعدی است.
شوخی نیست که مدرن ترین هنرمند دوران ما – عباس کیا رستمی- که کتاب خود را با این جمله « آرتور رمبو» شروع میکند که «باید مطلقاً مدرن بود» می رود سراغ سعدی و این شاعر درگذشته در 700 سال قبل را مدرن میداند و مصراعهایی را انتخاب کرده که تحتالشعاع اشعار دیگر قرار داشته و شکوهشان کمتر دیده شده است یا در یک قاب مستقل به تصویر کشیده نشدهاند:
-همه از دست غیر ناله کنند، سعدی از دست خویشتن، فریاد.
یا
همین یکی برای آرامش بخشی کافی است:
سعدیِ شوریده! بیقرار، چرایی؟
در پی چیزی که برقرار نمانَد؟
اگر این نظام آموزشی دوست دارد سیمای یک ناصح خسته کننده و ملالآور را از سعدی شاد و پرشور تصویر کند برماست که تن ندهیم و سعدی راستین را بشناسیم و آن قدر بخوانیم تا ملکۀ ذهن مان شود.
تو را به خدا بگویید در کدام رمان و کدام شعر جمله ای به این مدرنی خواندهاید:
« چنان موافق طبع منی و در دل من، نشسته ای که گمان می بَرم در آغوشی.»
در روزگار عسرت ها و نومیدی ها کدام امید فراتر از سخن سعدی که
« دفع غم دل، نمی توان کرد، الا به امید شادمانی».
اول اردیبهشت، روز سعدی گرامی و یاد سهراب و اقبال و بهار نیز که به زبانی سخن های نغز و شیرین ساختند که سعدی (و مقدم بر او فردوسی) برافراختند و پرداختند.
دشمن چون از همه حیلتی فروماند، سلسله دوستی بجنباند
وانگاه در دوستی چنان کند که هیچ دشمنی نتواند
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
كه چي؟!!!
يعني ما از غرب براي احترام به كرامت انسانها جلوتريم؟
عرض سلام و ادب خدمت شما جناب آقای خدیر
سخنان شما در خصوص استاد سخن بسیار مایه خوشوقتی همه سعدی دوستان است، آن هم با چنین لحن و جزئیاتی که هم نکته بینی سعدی شناسان را داشت و هم مثل ادبیات تعلیمی و شعاری خشک بی روح نبود، چنین لحن همه پسندی جای قدردانی دارد. سخن گزافی نیست اگر متذکر شویم دقیقا به همان منوال که ادبیات پارسی و غنای آن دل دلبستگان این زبان را سرشار از غنای روحی میکند و همه را وا میدارد که جد و جهدی عظیم کنند که در حفظ و اعتلای این زبان بکوشند، مغفول ماندن ادبیات و موسیقی سایر زبانهای رایج وطنمان بویژه کردی و آذری باعث اندوه عمیق دلبستگان این زبانها گردیده است، امیدوارم نیم نگاهی به این مقوله هم شده و همچنین مکانیسمی جهت حراست و پشتیبانی ازین گنجینه های ارزشمند نیز ارائه گردد.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
تخم معنی کاشت فردوسی ،نظامی آب داد
سعدیش خرمن نمود و حافظش بر باد داد
در این شعر تفسیری وجود دارد که مجال زمان نیست
و :
...سخن،ملکی ست سعدی را مسلم.
نويسنده رو اسمش رو پيدا نكردم!
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
جا دارد یادی هم از سعدی زمانه خود بکنیم:
ابراهیم گلستان . من تنها نامه گلستان را به نادر ابراهیمی خوانده ام می توان گفت که از لحاظ ساختار ادب فارسی یک شاهکار تمام عیار است.
"با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست، بر ضعیفان برپیچیدن نه مصلحت"
سپاس که به جای فارسی واژه درست و زیبای "پارسی" رو به کار می بری.
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم .
یکی از انتقاداتی که شاعران جدید می توان گفت این است که آنها به خاطر عدم تسلط به زبان فارسی از غزل و قصیده گریزانند و رو به شعر بی وزن و قافیه آورده و مدعی هستند زمانه جدید جای وزن و ردیف نیست ،
همانطور که خوانندگان ما اصول خواندن نمی دانند و صدای ناکوک خود را به اسم تلفیق سنت و مدرن عرضه می کنند ،
همه اینها به خاطر این است که از شاگردی کردن فراری هستند
درود بر شما. این که تعداد نظرات کمتر است به این معنی نیست که مخاطبان توجه نکرده اند که اتفاقا مطلب بسیار دیده شده بلکه می تواند به این دلیل باشد که بحث مناقشه برانگیزی نیست و هر که پارسی سخن می گوید و به پارسی می نویسد چه زبان مادری اش باشد و چه نباشد سعدی را دوست می دارد و معمول این است که در نقد یا ذکر نکته ای که در متن نیامده نظر می گذارند.
آخه چرا؟
گلستان رو تا الان دهها بار از دوران راهنمایی تا به حال خوندم و هربار لذت بردم.
خصوصا توصیه میکنم که گزیده حکایات سعدی رو با صدای جادویی خسرو شکیبایی گوش کنید. روح بخش و زیباست.
هر چند که لا نبی زبعدی
اوصاف قصیده و غزل را
فردوسی انوری سعدی