زندگی سید جمال پر رمز و راز بوده و دربارۀ مرگ هم هر چند روایت غالب درگذشت او به سبب ابتلا به سرطان فک است اما برخی هم مرگ او را مشکوک و قتل دانسته اند.
در این گفتار نمیخواهم به این دو ابهام (دخالت داشتن یا نداشتن در قتل پادشاه قاجار و طبیعی بودن یا نبودن مرگ سید جمال) بپردازم. بلکه 19 اسفند بهانهای است برای پاسخ به این پرسش کهنه که سید جمال الدین، ایرانی بود یا افغان (افغانستانی).
دلایل 10 گانهای با استناد به منابع گونهگون و نه بر پایۀ حدس و گمان میآورم تا نشان دهم سید جمال الدیناسدآبادی ایرانی بوده نه افغانستانی هر چند که افغانستان را به حوزۀ فرهنگی ایران متعلق میدانم:
1. اعتماد السلطنه وزیر انطباعات عصر ناصری که تقریبا تمام 50 سال در کنار او بود و سه ماه قبل از ترور شاه درگذشت و مشاور و مترجم و کاتب ناصر الدین شاه قاجار به حساب می آمد در روزنامه خاطرات و در « دوشنبه غره ربیع الآخر 1304 قمری» می نویسد:
« صبح، خانه حاجی محمد حسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده مکنت و ملت و دولت را به باد داده دیدن سید جمال الدین رفتم. این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد باعلم و معتبری است. دو سه زبان می داند. در نوشتن عربی اول شخص است. اگر چه افغانی امضا می کرد اما حالا می گوید اهل سعد آباد همدان است. ( در پانوشت: اسد آباد)- [روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه – به کوشش ایرج افشار – امیر کبیر – صفحه 470]
2. ادوارد براون در «انقلاب ایران» مینویسد:
«این فقره بر همه ایرانیان و همچنین مورخان بزرگی مانند ژنرال هوتن شیندلر ثابت شده که او در اسد آباد نزدیک کابل زاده نشده و قطعا در اسد آباد همدان ایران تولد یافته است... چنین تصور می رود که چون یک ایرانی واقعی بوده با ادعای افغان بودن می خواسته در محیط سُنی جماعت آنجا روزگار را با آسایش و امنیت بیشتری بگذراند و از طرف دیگر از حمایت بی اعتبار حکومت ایران نسبت به رعایای خود برکنار باشد.»
3. مهدی بامداد در جلد اول مجموعه «شرح حال رجال ایران- قرون 12 و 13 و 14 هجری» می نویسد:
«روزی سردار عبدالعزیز خان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال 1919 میلادی یا 1298 خورشیدی به ایران آمد از قول عمو و پدر زن خود – سردار اسکندر خان که سالیان متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در همان جا درگذشت و مدفون شد – به نگارنده این سطور چنین نقل می کرد:
روزی سردار از سید جمال الدین که به تهران آمده بود پرسید من تمام خانواده های معروف افغانستان را به خوبی می شناسم و شما از هیچ یک از آنها نیستید. چرا خود را افغانی شهرت داده اید؟ سید جمال در پاسخ اسکندرخان گفت: چون من خیالاتی دارم و می خواهم در اقدامات و عملیات چندی داخل شوم و دولت ایران در ممالک خارجه نماینده دارد و ممکن است مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند خودم را افغانی معرفی کردم زیرا افغانستان در هیچ جا نماینده سیاسی ندارد و می توانم آزادانه به کارهای خودم مشغول باشم و کسی متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
4. یکی از دلایلی که قائلان به افغان بودن سید جمال می آورند انتقال جنازه او به افغانستان است. این در حالی است که جنازه در استانبول به خاک سپرده شد و 50 سال بعد استخوان های باقی مانده را از استانبول به کابل منتقل کردند.
به عنوان بارزترین مثال می توان پرسید: آیا علی شریعتی که در دمشق مدفون است سوری است؟
اگر سید جمال الدین اسد آبادی افغان بود حکومت عثمانی پیکر او را بلافاصله پس از مرگ تحویل افغان ها میداد نه آن که در استانبول به خاک بسپارد.
در 10 مارس 1897 میلادی مطابق با 6 شوال 1314 قمری در گورستان مشایخ استانبول دفن شد و 50 سال بعد که دولت ترکیه تشکیل شده و عثمانی دیگر در کار نبود- مقارن با سال 1323 خورشیدی - استخوان هایی به کابل انتقال یافت.
اگر عثمانی ها سر کار بودند اجازه نمیدادند و این دولت لاییک ترکیه بود که ترجیح می داد چهرهای که نه با نام سرزمین که با ایده های اسلامی شناخته میشود در خاک آنان مدفون نباشد. سکوت شاه جوان و دولت ایران نیز در قبال این انتقال سه دلیل داشت:
نخست این که محمد رضا پهلوی جوان آن قدر صنم و گرفتاری به خاطر جنگ جهانی و تنش با اتحاد شوروی بر سر آذربایجان داشت که به این فقره نیندیشد.
دوم این که شاهی که از عهده انتقال زنده و مرده پدرخودش به کشور برنمی آمد چگونه می توانست به دنبال انتقال جسد سید جمال از ترکیه به ایران باشد؟
سوم هم این که درست یا نادرست سید جمال به عنوان آمر ترور ناصر الدین شاه قاجار شهرت داشت و با همه نفرت پهلویها از قاجار دولت پادشاهی پهلوی علاقهای به انتقال پیکر فرد مشهور به فرمان دهنده قتل یک پادشاه نداشت. سال ها بعد دیدیم که نسبت به صحنه ترور ناصر الدین شاه در سریال «سلطان صاحبقران» حساسیت نشان دادند زیرا دوست نداشتند خلایق احساس کنند می توان شاهِ قدَر قدرتی را به گلوله ای از پا انداخت.
5. در تصاویر دو تذکره یا گذرنامۀ او - که یکی از سرکنسولگری وین و زمان عزیمت به روسیه و دیگری از مصر برای او صادر شده – نشانی از «افغانی» نمی بینیم و همین نشان میدهد در سالهای بعد و حول و حوش همان نقل خاطره اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) این عنوان را برای خود برگزیده و مربوط به سالهای آخر است و احتمالاً برپایۀ ملاحظات عثمانی.
6- ادوارد براون در همان کتاب "انقلاب ایران" به ملاقات سید و ناصر الدین شاه در مونیخ و قبل از تیره شدن روابط آنان اشاره میکند و مینویسد:
«سید جمال الدین در پایتخت روسیه بود که ناصر الدین شاه از آنجا عبور و چند روزی توقف کرد. شاه، طالب ملاقات او شد. لیکن او اعتنایی به ملاقات و مصاحبت او نشان نداد. بعد در مونیخ بین او شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدر اعظم خویش خواهد ساخت.»
آیا امکان دارد شاه ایران – آن هم ناصرالدین شاه- که آخرین پادشاه به معنی سنتی کلمه و حاکم بر جان و مال و ناموس و دارای قدرت مطلقه بوده به «سید جمال افغانی» پیشنهاد صدارت ممالک محروسه ایران را بدهد؟!
7- سید جمالالدین نه یک ایرانی ناسیونالیست که معتقد به انترناسیونالیسم (جهان وطنی) بود. جرج زیدان در کتاب مشاهیر شرق مینویسد:
« آرزوی او وحدت مسلمین اقالیم جهان تحت لوای یک امپراتوری بزرگ و خلافت عالیه بوده » و بر این پایه میتوان گفت به عمد خود را افغان میخواند تا فراتر از یک ملیت شناخته شود.
8. برخی بر این باورند که از سر رنجیدگی از ایران آن روزگار و ایرانیان خوابزده عنوان «افغانی» بر خود نهاده بود. مانند فردی که نام خانوادگی خود را به خاطر اختلاف با پدر یا برادران تغییر می دهد. نشان آزردگی است اما نسب را از میان نمی برد. (این احتمال را البته این نویسنده قوی نمی داند و تنها نقل می کند).
9. اگر ایرانی نبود چرا در نامۀ بلند خود به ملکه ویکتوریا از تعبیر «مملکت من» استفاده می کند و می نویسد: « مملکت من، به حالت خرابی افتاده و از جمعیت آن کاسته شده است»؟-[ نامه ها و اسناد اسدآبادی به کوشش خسرو شاهی]. جالب تر این که چنانچه از کتاب «تاریخ اجمالی ایران» بر می آید چند بار از خلیج فارس سخن می گوید. آن هم در روزگاری که عثمانی ها مسلط بودند. این حساسیت و علاقه از کجا می آید؟ از افغان بودن؟
10. این نکته البته درست است که کتاب تاریخ افغان را هم نوشته است. اما به زبان عربی و گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده و در آن تصریح می کند افغان ها در اصل ایرانی اند و جدایی هرات را دسیسه انگلیس می داند. حال آن که اگر افغان بود به این موضوع نمیپرداخت. از این رو برخی معتقدند افغانی یا کابلی امضا میکرد که بگوید افغانها ایرانیاند نه آن که ایرانی بودن خود را انکار کند و به گمانم دکتر سید جواد طباطبایی نیز به این نکته باور دارد.
ممکن است گفته شود به قول ادوارد براون مستشرق اعتمادی نیست و قصد تفرقه داشته یا از کجا که مهدی بامداد هم آن خاطره را از خود نساخته باشد یا کتابی در هندوستان است که با حروف سربی به چاپ رسیده (تتمه البیان فی تاریخ الافغان) که در آن به استناد امضای سید از او با عنوان افغانی یاد شده اما اگر همه این موارد را بپذیریم باز مهم ترین منبع که جای کمترین تردید ندارد همان روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) است که در بند اول نقل شد.
ضمنا در پاسخ به دوستي كه منتقد اين نوشتار شدهاند بايد عرض كنم كه معقول نيست به خاطر مشكلات معيشتي كه بهواقع گريبان همه را گرفته، مباحث علمي را كنار بگذاريم.
:pensive::pensive::pensive:
مبارکشون باشه
راستی پراید امروز چند شد؟؟!
البته چون دولت خودتون رو کاره ، اگه از اون جناح بود که الان گوش فلکو کر کرده بودی.