عصر ایران؛ مهرداد خدیر- یکی از شخصیتهای درجۀ اول سیاسی که کم صحبت میکند اما اگر سخن بگوید بسیار تأثیر گذار و پر نکته است، سید محمد موسوی خویینی است که به «خویینیها» شهرت دارد و چون امام خمینی نیز او را چنین خطاب می کرد به همین نام یا موسوی خویینیها شهرت دارد.
هر چند در یک دهۀ اخیر شاید به خاطر بالا رفتن سن یا حوادث بعد از 88 یا کاهش امید به تغییر پارهای مناسبات، کمتر نقشآفرینی میکند اما در مقاطع مختلف جمهوری اسلامی نام آیتالله دیده میشود.
برای این که از جایگاه او نزد رهبر فقید انقلاب آگاه شویم دو نکته کافی است:
اول این که پس از اشغال سفارت آمریکا و دیدار دکتر یزدی با امام، رهبر فقید انقلاب درباره هویت اشغال کنندگان میپرسد و چون ابراهیم یزدی اظهار بیاطلاعی میکند امام میگوید: «بریزیدشان بیرون».
احتمالا به این خاطر که در دو نوبت قبل که در تهران و تبریز به سفارت و کنسولگری آمریکا حمله شد چریکهای فدایی خلق صحنهگردانی می کردند. این البته روایت دکتر یزدی است و میدانیم پس از تماس سید احمد خمینی با موسوی خویینیها یا خویینیها با حاج احمد وقتی متوجه میشود مارکسیستها یا مجاهدین نیستند و مورد وثوق خویینیهایند از او میخواهد منتظر نظر امام باشد چون در حال نماز است.
حاج احمد به امام میگوید بچههای آقای موسوی خودمان، خویینیها هستند و امام بیدرنگ میگوید: «بگویید، بمانند.
خوب جایی را گرفته اند» و به شکل غیر قابل انتظاری این اقدام را تأیید میکند و استعفای مهندس بازرگان را نیز میپذیرد و تعبیر «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» را نیز همه شنیدهایم.
دوم این که پس از تشکیل شورای تشخیص مصلحت نظام، موسوی خویینیها را نیز به عضویت در این شورا و کنار آیتالله خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و مهندس موسوی و البته سید احمد خمینی منصوب کرد.
نمایندگی امام در صدا وسیما، سرپرستی حجاج ایرانی و دادستانی کل کشور از مسؤولیتهای مهم دیگری است که امام به ایشان سپرد و همه از اعتماد کامل رهبری فقید انقلاب به او حکایت میکند.
بهانۀ این گفتار اما مصاحبۀ اخیر آقای موسوی خویینیهاست که در آن به صراحت گفته است: امام موسی صدر با انقلاب ایران همراهی نداشت و معتقد بود به نتیجه نمی رسد:
«مرحوم آقاموسی صدر، تا آنجا که رفتار ظاهریاش نشان میداد، هیچ نوعی همراهی با انقلاب نداشت. به نظرم میآید که اساساً در آن زمان ایشان نظرش این نبوده که نهضتی که در ایران شروع شده به یک نتیجه خاصی میتواند برسد...
قبل از آنکه برویم به اتاق آقای صدر، در همان دفتر با آقای چمران گفتوگو کردیم. ایشان میگفت اصلاً این کاری که در ایران شروع شده، اشتباه است و شما بیخود وقت خود را صرف این نهضت میکنید.»
خاطره موسوی خویینیها مربوط به سال 53 خورشیدی است و به بهانۀ آن می توان این نکات را مطرح کرد:
1. هر چند شروع انقلاب ایران خرداد 42 اعلام می شود و در فاصله 42 تا 56 مبارزات سیاسی و چریکی جریان داشته اما جوشش اصلی مردمی از اواخر 56 و حتی اواسط 57 است و به این اعتبار انقلاب ایران در عین این که کم تلفات بوده ( کمتر از سه هزار نفر به رغم تصور و اعلام 60 هزار شهید در سال های اول) بسیار به سرعت به پیروزی رسید و این سرعت خارج از تصور همگان بود. امواج انقلاب آن قدر فراگیر بود که حریف صحنه را ترک کرد و کار به درگیری های خشونت باربیشترمردم و نیروهای نظامی نکشید و به دو روز آخر محدود ماند.
با این وصف در سال 53 تنها امام موسی صدر نبوده که تصور میکرده به جایی نمیرسند که بسیاری دیگر نیز چنین بودند. بهزاد نبوی میگوید پس از افزایش شدید قیمت نفت از 51 به بعد و تغییر سبک زندگی مردم تصور نمیکردیم چند سال دیگر انقلاب می شود و شاه برمیافتد.
2. از امام موسی صدر یادداشتی در روزنامۀ لوموند فرانسه در اول شهریور 1357 (سوم اوت 1978) ثبت شده با عنوان «انقلاب ایران؛ ندای پیامبران». ترجمۀ آن در کتاب «ادیان در خدمت انسان» آمده است. کاش خبرنگار میپرسید دربارۀ این مقاله که درست 8 روز قبل از ناپدید شدن موسی صدر منتشر شده چه نظری دارد چون با گفته های دیگر نمیخواند. کسی نمی داند. آیا اگر ناپدید نشده بود ماه بعد برای ملاقات با امام خمینی به پاریس نمیرفت؟
3. انقلابیون دهه 50 هر گونه ملاقات و گفت و گو با شاه را مردود میدانستند و از این که امام موسی صدر در سال 50 یا 51 با شاه ملاقات کرده ناخرسند بودند. هر چند بعدتر گفته شد قصد او وساطت برای اعدام نشدن رهبران مجاهدین خلق به ویژه محمد حنیفنژاد بنیانگذار سازمان بوده که البته به نتیجه نرسید. به نظر می رسد همان نگاه منفی کماکان وجود دارد.
4. امام موسی صدر نمی توانست به صراحت از انقلاب ایران حمایت کند هر چند که یادداشت پیش گفته نشان میدهد کاملا نیز برکنار نبوده است. او مأموریت خود را حمایت از شیعیان لبنان تعریف کرده بود و یگانه پادشاه شیعه هم شاه ایران بود. صدر، ایرانی بود ولی با عنوان لبنانی شناخته می شد و اگر به صراحت دربارۀ ایران نظر میداد اعتبار او در لبنان آسیب میدید.
5. نیروهای انقلابی و چریکی از طریق محمد منتظری با معمر قذافی رهبر لیبی ارتباط داشتند و قذافی از این که میدید یک روحانی شیعه و ایرانی در جایگاه رهبری عربی مطرح شده و محبوبیت او رو به تزاید است و حاضر نیست از او کمک بگیرد خشم گین بود و احتمالا به همین خاطر سر او را زیر آب کرده است.
هم جای شگفتی است و هم نیست که همان لحن قذافی و ضد صدر را از زبان دیگران نیز بشنویم. انگار که نماد انقلاب، قذافی بوده و هر که مخالف او باشد، انقلابی نیست.
6.یکی از ابهامات دهه اول جمهوری اسلامی این بود که چرا به رغم نسبت خانوادگی برادر عروس امام (صادق طباطبایی) با امام موسی صدر (خواهر زاده/ دایی) و روابط نزدیک ایران بعد از انقلاب با لیبی چرا پیگیریهای لازم درباره سرنوشت رهبر شیعیان لبنان صورت نپذیرفت؟
تصور غالب این بود که به خاطر جنگ و کمکهای تسلیحاتی لیبی به ایران و اهمیت شکاف در مواضع جهان عرب در قبال عراق، مصلحت دیده نمی شد. برخی هم به دوستی محمد منتظری با قذافی اشاره میکردند و این که آیت الله منتظری مایل نیست لیبی متهم ردیف اول ناپدید شدن صدر معرفی شود.
با اظهارات اخیر می توان حدس زد که قضیه فراتر بوده هر چند به این معنی نیست که موسوی خویینیها به لحاظ انسانی مخالفتی داشته است.
7. او در این مصاحبه به حضور فردی مورد اعتماد ساواک در دفتر صدر در لبنان اشاره میکند و آن را غیر قابل قبول میداند. منتها همین را هم دکتر چمران نقل میکند. اگر میخواستند پنهان کنند که نمیگفتند. اتفاقا یادآوری شهید چمران نکتۀ مثبتی تلقی میشود.
آقای خویینیها نه تنها موسی صدر را انقلابی نمیداند که مصطفی چمران را. چمران اما که بود؟ عضو ارشد نهضت آزادی ایران که معاون بازرگان شد و در مذاکرات با برژینسکی هم حاضر بود. خواهر زاده امام موسی صدر که بود؟ صادق طباطبایی و او نیز در دولت بازرگان معاون نخست وزیر شد.
آقای موسوی خویینی ها هم منتقد جدی دولت موقت و لیبرال ها بود و نمی دانیم هنوز هست یا نه.
پس مشکل را باید در تفکر لیبرالی دید که سید موسی صدر، مهدی بازرگان و مصطفی چمران نمایندگان مختلف آنان بودند.
به جز 7 نکتۀ پیش گفته دو مورد هم برای ابراز شگفتی قابل طرح است:
اول این که آقای خویینیها با مجمع روحانیون مبارز شناخته میشود. در این جریان اما شاخصترین چهره سید محمد خاتمی است که در لبنان به داماد لبنان شهرت دارد. چون همسر او (خانم زهره صادقی) خواهر زاده امام موسی صدر است و خود رییس جمهوری اسبق ایران نیز از علاقه مندان سید موسی صدر است.
دوم این که اگر صدر با انقلاب ایران همراه نبوده آن همه همراهی پس از درگذشت دکتر شریعتی در سال 1356 چه توضیحی دارد؟
این گفتار آیا می خواهد نتیجه بگیرد موسوی خویینی ها درباره موسی صدر خلاف گفته است؟ نه!
آمریکایی ها می گویند «واقعیت را باید گفت اما نه بخشی از واقعیت را که همه واقعیت را و جز واقعیت را نیز نباید گفت.»
خویینی ها درباره صدر و با اشاره به سال 53 واقعیت را گفته اما همه واقعیت را نگفته و البته جز واقعیت را نگفته است.
همه واقعیت این است که در سال 53 خیلی های دیگر هم تصور نمی کردند رژیم پهلوی به تلنگری فروریزد. چندان که مسعود رجوی و موسی خیابانی به عنوان بازماندگان مجاهدین خلق در 30 دی 57 و پس از آزادی از زندان در پیامی به «حضرت آیت الله العظمی خمینی» اذعان کردند که اگر او نبود گوشۀ زندان می پوسیدند و البته خیلی زود فراموش کردند و بر روی حکومتی که هم او بنا کرد سلاح کشیدند.
جدای همۀ اینها سید موسی صدر به عنوان چهره ای اهل مدارا و تساهل و تسامح شناخته میشد و هر که با او نسبتی داشته چه رابطۀ خونی و چه کاری و سیاسی همین روحیه را حفظ کرده و این روحیه ستودنی است.
حتی چمران که آن همه هدف تخریبها بود اهل عرفان و مدارا بود و یادمان نرود دوست شریعتی و معاون بازرگان بود.
از خاندان بزرگ صدر نیز هر که را در ایران میشناسیم چنین است. از طباطباییها و صادقیها تا فیروزانها و سید محمد صدر.
امام موسی صدر اگر زنده هم باشد 90 ساله است اما نام و اندیشه او ولو در راهکارهای انقلابی در مقاطعی باور نداشته باشد خدشه نمیبیند و بیم آن میرود که اشارات آقای خویینی ها ذهنهایی را از این واقعیت دور سازد.
جهان امروز بیش از هر زمان دیگر به اندیشه های مداراجویانه موسی صدر نیاز دارد. او چه زنده و چه کوچیده نماد مداراست...
امیدوارم در سلامت زندگی سپری کنید.