صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۶۴۴۱۶۷
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۶ - ۲۵ آذر ۱۳۹۷ - 16 December 2018

پیام سیاسی "همه می‌دانند" چیست؟

فرهادی نه از نجات "دختری به نام ایرنه" بلکه از نجات «موجودی به نام ایرنه» حرف می‌زند و آن موجود، قاعدتاً چیزی جز سرزمین ایران نمی‌تواند باشد.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش - اصغر فرهادی در گفت‌وگو با روزنامۀ شرق، در پاسخ به این سوال که خودش از فیلم «همه می‌دانند» چه تأثیری پذیرفته، گفته است: «نمی‌دانم. احتمالاً زیاد اما ناخودآگاه. شاید خیلی از سوالاتم را پاسخ داده و سوالات تازه‌‌ای هم برایم ایجاد کرده. اهمیت چیزی به نام ایمان که معنای برتری از باور دارد، چگونگی همزیستی فردی چون الخاندور و پاکو با دو دنیای اعتقادی دور از هم و رسیدنشان به یک نقطۀ مشترک در نجات موجودی به نام "ایرنه". گذر زمانی که می‌تواند به پاکی و شست‌وشوی روحی منجر شود.»

این پاسخ فرهادی، آشکارا طنینی سیاسی دارد چراکه تجویز سیاسی فرهادی در این مصاحبه، کاملاً خلاف علائق مخالفان  غرب و دموکراسی و سکولاریسم است. در فیلم «همه می‌دانند»، الخاندرو مردی مذهبی است و پاکو غیرمذهبی. الخاندرو دائماً بر امیدش نسبت به نقش خداوند در نجات دخترش – ایرنه – تاکید می‌کند، ولی پاکو معتقد است خود آنها باید کاری بکنند و عملاً به چیزی جز تلاش خودشان امید ندارد. به زبان صریحتر، الخاندرو خداباور است و پاکو خداناباور. و یا، دست کم، الخاندرو دیندار است و پاکو سکولار. وقتی که فرهادی به «همزیستی» الخاندرو و پاکو با «دو دنیای اعتقادی دور از هم» اشاره می‌کند، آشکارا از «مدارا» دفاع می‌کند. دکتر بشیریه در کتاب «عقل در سیاست» به این نکتۀ مهم پرداخته است که مدارا به معنای دقیق کلمه، وقتی محقق می‌شود که طرفین قائل به نادرستی اعتقادات یکدیگر باشند.

اگر اعتقاد دیگران را درست بدانیم، طبیعتاً با مطرح شدن آن در جامعه مشکلی نداریم. حتی اگر «احتمال بدهیم» که عقاید دیگران درست است، باز منطق و انصاف حکم می‌کنند به کسانی که مثل ما فکر نمی‌کنند، مجال بدهیم برای اظهار نظر و البته عمل بر وفق نظراتشان. اما اگر – مثلاً – معتقد بودیم باور بوداییان به «تناسخ» و «نیروانا» از بیخ و بن غلط است، اما تبلیغ بودیسم را مجاز دانستیم، در این صورت از درِ مدارا با بوداییان درآمده‌ایم. مدارا به این معنا، مبنای همزیستی «افرادی با اعتقادات دور از هم» است. نفس تجویز این نسخه که دینداران و سکولارها در جامعۀ ایران باید با یکدیگر مدارا کنند تا امکان همزیستی داشته باشند، حاوی پیام سیاسی ناخوشایندی برای برخی گروه‌های داخل کشور است؛ اما وقتی فرهادی این همزیستی را لازمۀ «نجات موجودی به نام ایرنه» می‌داند، نسخه‌اش برای گروه‌های مذکور ناخوشایندتر می‌شود.

تصریح فرهادی به وجود چنین پیامی در فیلمش، قاعدتاً بر بار سیاسی موضع‌گیری‌های مثبت و منفی در قبال فیلم می‌افزاید. نکته دیگر در سخنان فرهادی این است که فرهادی نه از نجات "دختری به نام ایرنه" بلکه از نجات «موجودی به نام ایرنه» حرف می‌زند تا بگوید مساله‌اش نه نجات دختر قصه، بلکه نجات موجودی است که همنام دختر قصه است. و آن موجود، قاعدتاً چیزی جز سرزمین ایران نمی‌تواند باشد. در واقع فرهادی تلویحاً می‌گوید «نجات ایران» مسالۀ اوست و جان کلامش این شعر سعدی است: ای که دستت می‌رسد کاری بکن/ پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. ولی مخاطب این توصیۀ فرهادی، فقط سیاستمداران کشور نیستند؛ او به همۀ دینداران و غیردیندارانی که ملت ایران را تشکیل داده‌اند، توصیه می‌کند که از در مدارا و همزیستی درآیند.  

فرهادی همچنین این نکته را هم جزو تاثیرات فیلم «همه می‌دانند» بر خودش می‌داند: «گذر زمانی که می‌تواند به پاکی و شست‌وشوی روحی منجر شود.» پاکی و شست‌وشوی روحی در گذر زمان، قاعدتاً دلالت دارد بر پرهیز از کینه‌توزی و انتقام‌جویی سیاسی در جامعه‌ای که مهم‌ترین انقلاب سیاسی نیمۀ دوم قرن بیستم را تجربه کرد. هیچ انقلابی بدون هزینه‌های سیاسی سنگین پیش نمی‌رود و طبیعتاً این هزینه‌ها را بخش‌هایی از ملت آن سرزمین انقلابی می‌پردازند. درد و رنج ناشی از این هزینه‌ها، مادامی که شست‌وشوی روحی ماندلاوار برای مردم متضرر از وقایع سیاسی حاصل نشده باشد، مبنای میل به انتقام‌جویی سیاسی است. این که افراد متضرر از هر انقلابی، به لحاظ سیاسی در نقطه‌ای از زمان متوقف شوند یا اینکه با گذر زمان جلو بیایند و تاریخ برای آنها در مقطعی خاص منجمد نشود، مبنای محرومیت یا برخورداری آنها از پاکی و  شست‌وشوی روحیِ سیاسی و دموکراسی‌پروری است که به کار نجات آن سرزمینی می‌آید که وقایعی انقلابی را از سر گذرانده است. 

در کار فرهادی خصیصه‌ای وجود دارد که از نظر بسیاری از منتقدان، مصداق یکی از ایرادهای اوست. اینکه یک هنرمند خودش بنشیند و از اثر هنری‌اش رمزگشایی کند، چندان جالب و دلنشین نیست. این رویۀ فرهادی، که پس از اکران فیلم «فروشنده» در گفت‌وگوی مفصل او با مجلۀ «فیلم» نیز مشهود بود، به این ماننده است که حافظ شرحی هم بر دیوانش می‌نوشت و ما امروزه غزل‌های حافظ را در کنار «شرح حافظ بر غزل‌هایش» می‌خواندیم! چنین رویکردی، به نظر می‌رسد که خلاف ذات کار هنرمند است. کار هنرمند خلق اثر هنری است. تفسیر آن اثر با دیگران است.

حتی اگر هنرمند خودش شرح و تفسیری بر اثرش بنویسد، باز نظر او یک نظر است در میان دریای نظرات گوناگون. مادامی که هنرمند این‌گونه دست‌به‌کار تفسیر اثرش باشد، می‌توان احتمال داد که او به نظریۀ «مرگ مولف» اعتقادی ندارد. در میان هنرمندان مطرح دهه‌های اخیر، اکبر رادی جزو کسانی بود که صریحاً مخالف نظریۀ مرگ مولف بود و حتی این نظریه را «حرف چرتی» می‌دانست که نباید به آن وقعی نهاد.
رادی در نامه‌ها و گفت‌وگوهایش گاه مفصلاً دربارۀ چند و چون و معنا و مقصود آثارش توضیح داده است. فرهادی از این حیث، حتی اگر نظراً مخالف نظریۀ مرگ مولف نباشد، عملاً رویکردی رادی‌وار به آثارش دارد؛ با این تفاوت که فرهادی در این زمینه به مراتب غلیظ‌تر از رادی عمل می‌کند.

البته اگر قائل به مرگ مولف پس از خلق اثر هنری باشیم، منطقاً می‌توانیم بگوییم که هنرمند هم پس از خلق اثرش، جزو مخاطبان آن اثر هنری است و بنابراین او هم حق دارد اثرش را تفسیر کند. ولی اگر هنرمند قید استفاده از این حق را بزند، احتمالاً بر هنرمندی‌ خودش می‌افزاید. اگر فرهادی رمزگشایی از آثارش را به منتقدان و تماشاگران واگذار کند، جایی برای تفکر و تخیل تماشاگر باقی می‌گذارد، اما با رویۀ فعلی، مثلاً همین مصاحبه با روزنامۀ شرق، باید گفت که پیام فیلم فرهادی را همه می‌دانند.

نکتۀ دیگر دربارۀ نسبت آثار فرهادی با وضع سیاسی و اجتماعی موجود، در تاثیرپذیری وی از غلامحسین ساعدی ریشه دارد. فرهادی پس از فیلم «فروشنده» تصریح کرد که بسیار متاثر از ساعدی است. نمایشنامه‌ها و داستان‌های ساعدی، سرشار از پیام‌های سیاسی است و این پیام‌ها گاه به شدت گل‌درشت هستند. در دهه‌ای که ساعدی آثارش را می‌نوشت، فضای جامعۀ ایران به شدت سیاسی بود و «هنر متعهد» پرچمی بود همواره در اهتزاز. هنرمندان آن دوران اکثراً مثل ساعدی و شاملو بودند و کسانی مثل سهراب سپهری در اقلیت قرار داشتند. روشنفکر به معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند به سیاست بی‌اعتنا باشد.

بنابراین عجیب نیست که سیاست در آثار هنرمندانِ روشنفکر بازتاب داشته باشد. اما روشنفکر هر چه هنرمندتر باشد، تار سیاست را با ظرافت بیشتری به پود هنرش گره می‌زند. سیاسی بودن آثار فرهادی، ناشی از این است که او خودش را صرفاً در مقام یک هنرمند نمی‌بیند بلکه شأنی روشنفکرانه و مصلحانه هم برای خودش قائل است (به ویژه الان که بسیاری از مردم جهان ایران را با اصغر فرهادی می‌شناسند)؛ ولی باید انصاف داد که هنر و سیاست در آثار فرهادی، به مراتب با ظرافت بیشتری به هم گره خورده‌اند تا در آثار ساعدی. آنچه از این ظرافت می‌کاهد و نقش سیاست بر قالی هنر فرهادی را گل‌درشت جلوه می‌دهد، شرح و تفسیر خود او بر آثارش است.

و اما نکته پایانی دربارۀ فیلم «همه می‌دانند»: در سکانسی از فیلم «فروشنده»، عماد (شهاب حسینی) شهر تهران را به بابک (بابک کریمی) نشان می‌دهد و می‌گوید: باید این شهر را کوبید و از اول ساخت (نقل به مضمون) بابک هم در جوابش می‌گوید: یکبار آن را کوبیده‌اند و ساخته‌اند و حاصلش این شده است (نقل به مضمون).این دیالوگ با انتقاد شدید مسعود فراستی مواجه شد که معتقد بود شهر تهران در سکانس مذکور نماد جامعه پس از انقلاب است و کوبیدن و دوباره ساختن آن نیز، کنایه از ضرورت انقلابی مجدد است؛ و وقتی هم که بابک می‌گوید یکبار آن را کوبیده‌اند و ساخته‌اند و نتیجه‌اش این شده، مطابق رای فراستی، فرهادی مدعی است که انقلاب سال 57 در برپایی جامعه‌ای مطلوب، چنانکه باید کامیاب نبوده است.

به نظر می‌رسد که تفسیر فراستی از این سکانس «فروشنده» صحیح است و فرهادی کلانشهر تهران را نمادی از ایران‌شهر گرفته بود. اینکه فرهادی شخصاً با عماد موافق است که کوبیدن و ساختنِ مجدد را خوش داشت، یا با بابک که چنین کاری را بی‌فایده می‌دانست، چندان روشن نیست؛ ولی با توجه به انتقادات عمیق فرهادی از جامعۀ ایران، به نظر می‌رسد فرهادی به نسخۀ «کوبیدن و ساختن مجدد» مایل است. اما در گفت‌وگوی اخیر فرهادی با روزنامۀ شرق، سخنی از کوبیدن و ساختن دوباره در میان نیست بلکه فرهادی بر ضرورت مدارا و سازگاری میان ایرانیان دیندار و نادیندار برای نجات موجودی به نام ایران سخن می‌گوید.
از این منظر، به نظر می‌رسد که نگاه سیاسی فرهادی نیز ملایم‌تر شده است و این ملایمت را، چه به پیدایش آن واقف باشد چه نباشد، با تحقق دموکراسی در ایران سازگارتر و همسوتر می‌بیند. این ملایمت، شاید خودش ناشی از «گذر زمانی» باشد که به «پاکی و شست‌وشوی روحی» منتهی شده است. 

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۲۹
غیر قابل انتشار: ۰
سروش
۱۴:۲۷ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
واقعا می شود مردم را خداباور و خداناباور تقسیم کرد؟ بنظرم این فیلم در سطحی پایین تر از آثار دیگر اوست.
ناشناس
۱۴:۲۴ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
چقدر صعیف بود این مقاله
سامان
۱۳:۳۸ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
فرهادی کارش را بلد است و هنرمند و فیلمساز جهانی ایران است... بنده خودم زمانی که ایشان "رقص در غبار" را ساخت با ایشان در جشنواره مسکو آشنا شدم و 2 روز با ایشان گذراندم، تفکراتش قابل احترام است و این منظر هم یک صاحب نظر است... درود بر فرهادی دوست داشتنی و فیلم های بهتر از خودش...
هر فیلم او قرار نیست شاهکاری باشد از او... هر فیلمساز شاید در پرونده کاری اش (اگر پرکار باشد) بیش از 5 شاهکار نداشته باشد، حداکثر...
میثم
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
سلام
نقد خوبی بود ولی شاید آقای فرهادی اینکار را کرده تا این ضرورت برای جامعه فعلی ایران برای تعداد بیشتری از مخاطبینش روشن و واضح بشه. و شاید حتی این تمام محتوا نیست و تنها سر نخی برای بقیه ظرائفیست که این هنرمند بزرگ ایرانی در نظظر داشته به نمایش بگذاره.
خوشحالم در زمان زندگی این آدم زنده ام.
یاعلی
ناشناس
۱۳:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
اول اینکه یادش بخیر استادی در دانشگاه هنر داشتیم که میگفت
خودت رو به کارت کلیپس نکن
.
یعنی اینکه اثرت باید خودش حرف بزنه
وگرنه یا پیغامی که میخوای موفق نبوده یا اضافه گویی میکنی که ربطی به کارت نداره
.
اما در مورد نظریه مرگ مولف، مساله اینه که اول امروز در مقابل مرگ مولف، مساله برند سازی بشدت پر رنگ شده
و برندهای انسانی شکل گرفتند
امروز نام علی دایی-اصغر فرهادی-شهاب حسینی... خودشون برند هست
چرا؟
برای اینکه اگه تو یکی از آوار، یکی از بازیها،... ضعفی وجود داشت، اون اثر فروش مطلوبش رو همراه داشته باشه
البته که برند سازی مجال کاستی های کوچک و موقتی رو میده و مرهم میکنه
اما اگه تکرار بشه و تکرار و تکرار،
مرگ برند اتفاق میوفته
پس امروز زیاد بحث از مرگ مولف خصوصا تو خیلی از شاخه های هنری نمیشه زد
بله شاید خیلیها پل طبیعت تهران رو استفاده کنن،
اسم معمارش رو هم ندونن
هر کدوم هم یه برداشت از ایده طراحی داشته باشن
که این یعنی بسط اثر به تعداد کاربر
اما فیلم شخصی مثل فرهادی اصلا قابل اجرای فلسفه مرگ مولف رو نداره
شاید نقاشی مثل “بنکسی” رو بشه مثال روشن مرگ مولف دونست
مولفی که نه توضیح حتی ۱ خطی از هیچ کدوم از اثرهاش وجود داره
نه حتی کسی میدونه کیه؟
کجاست؟
مرده؟
زنه؟
این میشه که خالق خیلی از آثارش میتونه بنکسی وجود من و شما باشه
اما فرهادی نه
ناشناس
۱۳:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
نوشته اید:"به زبان صریحتر، الخاندرو خداباور است و پاکو خداناباور"!!!!
آیا به زعم شما اینکه خودمان باید کاری بکنیم، خدا ناباوریست؟؟
آیا "لیس للانسان الا ما سعی" خدا ناباوریست؟
آیا "ان الله لا یغیرو ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" خدا ناباوریست؟
آیا "یا ایهاالذین آمنوا علیکم انفسکم" خدا ناباوریست؟؟
و دهها روایت معتبر و متواتر؟!
متاسفم برای ملتی که به قوانین طبیعت و خلقت خداوند کفر می ورزد و خداباوری را در اعتقادات پوچ، به غیب و ماوراءالطبیعه میداند و می بیند که این عین خدا ناباوری و کفر است، نه ایمان.
علت اصلی عقب ماندگی جوامع مذهبی در جهان همین نگاهها و عقاید قرون وسطایی و کلیسایی ست که دین را تبدیل به عامل تخدیر انسانها و توجیه ضعفها و ناتوانی هایشان کرده.
لطفا جمع کنید این بساط را.
تعداد کاراکترهای مجاز:1200