هر چند معرفی کوتاه او در ابتدا ضرورت دارد: جلالالدین محمد بلخی شهره به مولوی و مولانا و رومی در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در شهر بلخ دیده به جهان گشود. نام کامل او «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشده است. در قرنهای بعد القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» نیز برای او به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند.
مولانا 68 سال زندگی کرد و در قونیه در ترکیه امروز مدفون است.
مولانا با مثنوی معنوی و غزلیات شمس ماندگار شده و البته آثار دیگری هم از او بر جای مانده است. اما مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی به چه کار امروز ما میآید و چرا در هشتم مهرماه از او یاد میکنیم؟
1. مولانا زادۀ بلخ و مدفون در قونیه است و هیچ یک از این دو شهر اکنون در محدودۀ جغرافیای کنونی ایران امروز نیستند. اما مولانا را به عنوان چهرهای ایرانی میشناسیم. زیرا هویت اصلی او شعرگویی به زبان پارسی است. این ویژگی اما میتواند مایۀ همبستگی در یک جغرافیای فرهنگی و فراتر از جغرافیای سیاسی باشد. کدام عنصر، قویتر از مولانا میتوانیم یافت که میان ایران و افغانستان و ترکیه همبستگی ایجاد کند؟
2. در میان شاعران برجسته زبان پارسی آثارهیچ یک حتی خیام مانند او قابلیت ترجمه به زبان های غربی را ندارد و نزد مردمان مغرب زمین قابل فهم و شگفت انگیز نیست. درست است که خیام هم پس از برگردان فیتز جرالد به انگلیسی زبان ها شناسانده شد و هر چند «می» خیامی با «می» حافظ متفاوت است اما در ترجمه باز آن تصویر واقعی از خیام منعکس نشده است. حال آن که اندیشۀ مولانا را تا اندازۀ زیادی می توان به زبان های دیگر برگرداند.
3. در سال های اخیر قابلیت موسیقایی اشعار مولانا یا منتسب به او شکوفا شده است. زمان زیادی از انتشار ترانه ای از « علیرضا عصار» نگذشته (من دزد شب رو نیستم، من پهلوان عالم ام) که کیهان تیتر زد: خودت دزد شب رویی! و ظاهرا نمی دانستند شعر از مولانا یا منسوب به اوست. حالا دیگر خوانندگان دیگر هم اشعار مولانا را می خوانند و مشهورتر از همه محسن چاووشی است.
4. در روزگاری که بسیاری از ایدیولوژی ها رنگ باخته اند و بشر همچنان در جست و جوی معنویت است اندیشۀ مولانا می تواند پیام آور معنویت باشد و به همین خاطر سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد یا یونسکو سال 2007 را به عنوان سال مولانا نام گذاری کرد. یادمان باشد که یونسکو بیش از هر مفهوم دیگر برای تساهل و تسامح و پیوند فرهنگی می کوشد و مولانا حاوی چنین ارزش هایی است.
5. مولانا یکی از نمادهای عرفان ایرانی است و عرفان، ویژگی فرهنگ و ادبیات ما و متمایز کننده با دیگر مسلمانان. ایرانی، مسلمان شد اما عرب نشد و اگر فردوسی فرم و پوسته (زبان) را حفظ کرد مولانا مغز و محتوا ( نگاه عرفانی) را در این قالب ریخت.
چه این گزاره را بپذیریم که او متأثر از «محی الدین ابن عربی» بوده و چه مولانای روم را مرتبط با اندیشه های او بدانیم باز مولاناست که روح اندیشه ایرانی و خدای مهر را باز می تاباند. مشهورترین سخن ابن عربی که متفکران اسلامی با قرائت های دیگر را به چالش کشید این بود که پرسید: رحمت خداوند بی منتهاست یا نهایت دارد؟ پاسخ دادند: بی نهایت است. پس پاسخ داد: اگر اقیانوس رحمت خداوندی بی منتهاست پس غضب و کیفر در آن جایی ندارد!
این نگاه هنرمندانه و عاشق خواندن خداوند در حالی است که واژه «عشق» در مذهب نیامده و به تعبیر حافظ «حرف عشق، در دفتر نباشد».
مولانا چه تحت تأثیر ابن عربی و جدا از او بیش از هر سخن پرداز و اندیشه ورز دیگری مفهوم «عشق» را رواج داد و مراد از این عشق همان است که درسخن ابن عربی آمد تا پاره ای اختصاصات فرهنگ ایرانی وارد نگاه اسلامی شود و آن عشق در که در کلام مولانا موج می زند از این نگاه ناشی می شود و در سخن حافظ به شکل دیگری به اوج می رسد.
6. رقابت واقعی یا القایی شریعت با طریقت موجبات حساسیت هایی نسبت به پاره ای اشعار مولانا شده اما شعر و سخن او چنان در روح ایرانیان نشسته که سوء تفاهم های بزرگ بر نمی خیزد و به بهانۀ نقل و نقد اشعار او بسیار سخن ها می توان گفت و باب بحث های مختلف را می توان گشود و از این منظر مولانا و در این زمینه مثنوی معنوی یک فرصت بی نظیر است و چه بسیار بحث های تازه که تنها با یک بیت مثنوی درگرفته است.
7. در این که شماری از فقها و روحانیون نظر مثبتی به مولانا ندارند و حتی ممکن است برخی تکفیر کنند تردیدی نیست ولی خوش بختانه بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران از علاقه مندان ابن عربی بوده اند و در نامه به گورباچف به صراحت از او نام برده و با لفظ «بزرگوار» یاد کرده و وقتی دربارۀ ابن عربی چنین گفته که حساسیت برانگیز تر بوده جای تکفیر رسمی و حکومتی برای مولانا باقی نمانده است.
8. با این که مولانا را به عنوان شاعری ایرانی می شناسیم اما هم افغانستان و هم ترکیه او را متعلق به خود می دانند. اولی با استناد به زادگاه او بلخ و دومی چشم فروبستن در آسیای صغیر و مدفون بودن در قونیه و پیشنهاد دهندۀ سال 2007 هم گویا ترکیه بوده است.
بهره برداری گردشگری را هم ترکیه به عمل می آورد و در ایران تنها یادهای مناسبتی را شاهدیم. درست است که نگاه اقتصادی و توریستی به مولانا در ترکیه تصویر او را گاه خدشه دار می سازد و تنزل می دهد اما می توان به شکلی دیگر به مزار منتسب به شمس – مراد واقعی یا پنداری مولانا- در خوی هم بیشتر پرداخت و به جاذبه های آن افزود و برنامه هایی متناسب تدارک دید.
9. اگر هر سال مولانا مولانا کنیم ولی بچه های ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایده ای ندارد. با همۀ جبهه گیری ها علیه حفظ کردن اشعار اگر دانش آموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمی رود. مگر می شود پارسی زبان باشیم و نتوانیم این اشعار را از بر بخوانیم:
بشنو از نی چون حکایت می کند/ وز جدایی ها شکایت می کند/ از نیستان تا مرا ببریده اند/ از نفیرم مرد و زن نالیده اند....
هم لحن و آوا زیباست و هم به لحاظ خاستگاه اندیشه و نظریه «وحدت وجود».
10. برای این که این مطلب کاملا متفاوت باشد خاصه با مقالاتی که از مونتاژ تکه تکه نوشته های منتشره در تارنماها و فضای مجازی ساخته و پرداخته می شود این نکته را اضافه می کنم که قرار بود در تهران و در شمال پارک سید جمال الدین اسدآبادی در یوسف آباد «مرکز مولانا» ساخته شود. این پروژه اما منتفی شد چون توسعه پارک پس از الحاق دو باغ خریداری و مصادره شده به آن منتفی شد و حالا دارند در آن ساخت وساز دیگری می کنند و شاید دست آخر نام آن برج یا پاساژ را بگذارند مولانا!
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
واژه عشق و مشتقات آن در قرآن نیامده، اما در متون مذهبی چرا. به عنوان مثال:
این حدیث قدسي در کتاب مصباح الهدی صفحه 116 آمده است كه خدای سبحان ميفرمايد:
من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعليّ ديته و من عليّ ديته فأنا ديته.
آن كس كه مرا طلب كند، مرا مي يابد و آن كس كه مرا يافت، مرا مي شناسد و آن كس كه مرا شناخت، مرا دوست مي دارد و آن كس كه مرا دوست داشت، به من عشق مي ورزد و آن كس كه به من عشق ورزيد، من نيز به او عشق مي ورزم و آن كس كه من به او عشق ورزيدم، او را مي كشم و آن كس را كه من بكشم، خونبهاي او بر من واجب است و آن كس كه خونبهايش بر من واجب شد، پس خود من خونبهاي او مي باشم.
و مشهورتر از حدیث بالا کلام امیر مومنان لیه السلام در بازگشت از نبرد صفین در وادی کربلا که فرمودند: ههنا مسارع العشاق
نکته 2:
آقای خدیر، برای بار دوم عرض میکنم: در حوزه ای که تخصص نداری یا کم اطلاعی وارد نشو. قلم فرسایی با تبیین حقیقت فرق داره!
همواره مطالب شما رامیخوانم
دربند ۷از ابن عربی گفته اید.درست است امام خمینی از علاقه مندان او بوده است.امام ر اواخر عمر در نامه ای به عروسش،تصریح میکند که از فتوحات مکیه وفصوص الحکم ابن عربی هم گشایش وفتحی حاصل نشد.
از تحلیل واقع نگرایانه شما سپاسگذارم