آتش بدون دود، مهم ترین اثر نادر ابراهیمی است. یک داستان بلند و 7 جلدی که بخش قابل توجهی از عمر خود را صرف آن کرد و به خاطر آن به عنوان «نویسندۀ برگزیدۀ ادبیات داستانی 20 سال بعد از انقلاب» انتخاب شد. ابتکاری در دوران وزارت ارشاد دکتر مهاجرانی که به خاطر بهانهجوییها و خرده گیریها ادامه نیافت و جا دارد به بهانۀ چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب تکرار شود.
دربارۀ آثار بزرگ ادبیات همواره این حسرت و افسوس وجود داشته که چرا فیلم و سریال دربارۀ آنها ساخته نشده یا اگر می شود چه قدر به اصل کتاب نزدیک است و کمتر اتفاق افتاده که خود نویسنده، کتاب و فیلم خود را سریال کند و یکی از وجوه اشتهار نادر ابراهیمی همین بود که جلد اول هفت گانه اش را نه دیگری که خود او جلوی دوربین برد و بر پایۀ آن سریالی به همین نام ساخت. مجموعهای که در آن بازیگرانی چون محمد علی کشاورز، اکبر زنجانپور و جمشید گرگین نقش ایفا کردند و تم اصلی آن بر پایۀ همان جلد نخست، زندگی ترکمن هاست.
این نکته هم دربارۀ او خالی از لطف نیست که به رغم آنچه شاید برخی تصور کنند روشنفکری برج عاج نشین و رمانتیک و فانتزی نبود و زندان سیاسی در رژیم شاه را هم تجربه کرده و صابون ساواک دو سه باری به تن او خورده بود.
نادر ابراهیمی در «یک عاشقانه آرام» زندگی عاشقانۀ دو شخصیت انقلابی و پرشور و حرارت را ترسیم میکند که یکی اهل گیلان است و دیگری از دیار آذربایجان. این دو به صورت تصادفی با هم آشنا میشوند و گیله مرد مبارز و سیاسی به «عسل» دختر آذری زیبا و سیاسی مسلک دل میبازد . نویسنده در این داستان در پی آن است که با ترسیم رابطهای متفاوت میان دو نفر، بزرگ ترین دشمن عشق را عادت و رخوت معرفی کند و این نکته را بازگوید که برای حفظ یک رابطۀ عاشقانه باید جنگید.
«یک عاشقانه آرام » اول بار در سال ۷۴ منتشر شد و در طول این سالها و در حیات و پس از فقدان نویسنده بارها تجدید چاپ شده والبته به خاطر معرفی در برنامۀ تلویزیونی «خندوانه» استقبال از آن فزونی گرفت.
نادر ابراهیمی به گونهای مینوشت که در فضایی که کلمات عاشقانه گرفتار سانسورهای ارشاد میشوند مشکل خاصی پیدا نمیکرد و از معدود نویسندگانی بود که در برنامههای تلویزیونی معرفی میشد و مدیران تلویزیون و سانسورچی های سیما نام او را حذف نمیکردند و دغدغۀ نویسندگان دیگر دربارۀ مواضع سیاسی یا علایق فکری موجب حساسیت در قبال نام او نمیشد.
اتفاق جالب توجه دیگر دربارۀ او که معمولا شامل نویسندگان دیگر نمیشود این است که خیابان محل زندگی او که فراتر از یک خیابان فرعی و محل گذر و اتصال بزرگراه کردستان به منطقۀ امیر آباد است، به نام نویسنده نامگذاری شده است.
خیابان هفدهم امیرآباد تهران و در حوالی کوی دانشگاه، اکنون «نادر ابراهیمی» نام دارد اما چون خیابان های دیگر معمولا نام شهید دارند خیلی از اهل امیرآباد نمی دانند این تغییر نام به یک نویسنده شهیر است نه یک رزمندۀ شهید. در تابلوی خیابان هم کلمه نادر، کوچک و ابراهیمی با حروف درشت حک شده است در حالی که بهتر بود به صورت «نویسنده: نادر ابراهیمی» ذکر می شد تا مردم بدانند او که بوده یا دست کم شهرداری همتی میکرد و تندیس نویسنده را در ابتدای خیابان و در ورودی از کردستان به امیر آباد در فضای سبز نصب می کرد یا یکی از بوستانهای محلی را به نام او میگذاشت.
البته در کاشی ماندگاری که بر دیوار خانۀ او نصب شده و طراحی هنرمندانه ای دارد خوش بختانه این نکته لحاظ شده است و در اینجا منظور تابلوی خیابان است نه کاشی ماندگار.
جدای این نام نادر ابراهیمی یادآور یک اتفاق تلخ هم هست. زیرا به تازگی همسر نویسنده فقید از این که هیچ مرکز فرهنگی یی حاضر به پذیرش 6 هزار جلد کتاب شخصی نویسنده نشده به تندی گله کرد و گفت یک بار تصمیم گرفتم همه را در اعتراض آتش بزنم!
در دهمین سال خاموشی نادر ابراهیمی جا دارد شهرداری منطقه 6 تابلوی خیابان را اصلاح کند که با همۀ ارج و مقام شهیدان نازنین اتفاقا در این مورد خاص بد نیست مردم بدانند نام یک نویسنده را هم میتوان بر خیابانی نهاد چنان که در سعادتآباد تهران میدانی قیصر امینپور نام دارد و اگر تندیسی هم بسازند جای دوری نمیرود و البته قبل از آن که همسر نویسنده 6 هزار جلد کتاب او را آتش بزند فکری هم برای کتاب هایی که در طول عمر خریده و نگاه داشته کنند.
نادر ابراهیمی در پردۀ چهارم « یک عاشقانۀ آرام» می نویسد:
«در این معرکۀ شیر و نان، به من بگو که جای عشق کجاست؟ آن جای بسیار کوچک بینهایت بزرگی که عشق میخواهد کجاست؟ همانجایی که اگر یک نَفَس خالی بماند، خاطره، شتابان و سیال آن را پُر خواهد کرد کجاست؟
گیله مرد میگوید: چیزهایی را که از کف میروند و باز نمیگردند، حق است که به خاطره تبدیل کنیم و در حافظه نگه داریم: کودکیها را- با آن تنها ماشینِ کوکی شکسته و آن کُنجِ دِنج اتاق، مادربزرگ و پدربزرگ را با آن بگومگوهای دائمی که با هم داشتند و دارند؛ آن خانهی قدیمی ماه را که عموجان کوبید و در جایش یک خانه چند طبقه خیلی زشت ساخت؛ آن بازپُرسیهای کشدار و زندانای انفرادی را... و... انقلاب را با تمامی شور و حرارتش... اما نگذاریم که عشق، در حد خاطره، حقیر و مصرفی شود.
ترک عشق کنیم، بهتر از آن است که عشق را به یک مُشت یاد بیرنگ و بو تبدیل کنیم؛ یادهای بیصدایی که صدا را در ذهنِ فرسودهی خویش- و نه در روح- به آن میافزاییم تا ریاکارانه باور کنیم که هنوز، فریادهای دوست داشتن را میشنویم.
در انقلاب فریاد میکشیم؛ به باورنکردنیترین صورت ممکن و بلندترین صوت، فریاد میکشیم. خون بارِش. آنچه باید بشود میشود. شاید اینک نَفَسی به آسودگی. شاید...»
نادر ابراهیمی شغل های متفاوتی را در زندگی خود تجربه کرد و شرح آنها را در کتاب های «مشغله» و « ابوالمشاغل» - که در واقع زندگی خودنوشت اوست- آورده اما نام او در اذهان طبعا به عنوان نویسنده به ثبت رسیده خاصه این که به عاشقانه نویسی شهرت یافت.
در روزگاری که عاشقانهها اروتیک شده یا در سوی مخالف، اصرار دارند مضامین ارتقا ازعشق زمینی به عشق آسمانی را با آن تبلیغ کنند، نادر ابراهیمی را میتوان یک عاشقانهنویس بهداشتی دانست که زحمت سانسور به قیچیکنندگان ارشاد نمیداد و همین که خیابانی به نام او شده لطفی است که شامل همه نمیشود!