عصر ایران؛ احسان محمدی- پاییز 86 در استادیوم آزادی با دو دختر ملیپوش حرف زدم. هنوز نه تلگرام بود و نه کسی از شبکه های اجتماعی و آفات آن حرفی میزد. محمود احمدی نژاد بر سریر قدرت نشسته بود، اوباما از تحریم میگفت، بنزین تازه سهمیهبندی شده بود و روزگار داشت به آرامی ورق میخورد. هر دو دختر اهل ایلام بودند. یکی دروازهبان بود و آن یکی هافبک. راه رفتنشان مثل پسرها بود، همینطور سرسختیشان.
زُمرد سلیمانی میگفت الگویش عابدزاده است. از روستای بَردی آمده بود. روستایی بسیار کوچک و کجمسیر نزدیک زرینآباد در ایلام. محروم و خاموش. از آنها که جوانترها میگویند زیر پونز نقشه گیر کرده. رفته بودم بَردی و وقتی او داشت در مورد روستا و مقاومت ها و مخالفتها با فوتبال بازی کردنش حرف می زد میدانستم چه میگوید.
هافبک تیم ملی فامیلیاش حاتمی بود. اسم کوچکاش یادم رفته ولی خودش میگفت میخواهم علی کریمیِ فوتبال زنان بشوم. با همان شر و شور پسرها حرف میزد و تعریف میکرد از سختی شرایطِ پیشرفت. اما خیلی از اردو ناراضی نبود، میگفت اینجا همه دور همایم. از شهرهای مختلف. رؤیای مشترک داریم. میخواهیم جاده را صاف کنیم برای دخترهای عاشق فوتبال.
فوتبال زنان تازه داشت جان میگرفت. تابو شکسته بود. سؤال «دختر رو چه به فوتبال؟» کمرنگ شده بود. همین که از استانی کوچک با بافت سنتی و دور از مرکز چند دختر خودشان را تا تیم ملی بالا کشیده بودند نشان میداد که این موج را سرِ باز ایستادن نیست.
حالا یازده سال از آن روزها میگذرد، نه از تاک نشان مانده نه از تاکنشان. احمدی نژاد انگار بازیگری است که از جلوی دوربین در فیلمی افسانهای رد میشود. همین قدر دور. شبکههای اجتماعی دنیا را فتح کردهاند و به جای اوباما، ترامپ دارد از تحریمها حرف میزند. روزگار هنوز هم به آرامی ورق میخورد اما دختران ملیپوش فوتسال ایران دیروز نامشان را یک بار دیگر به تاریخ آسیا تحمیل کردند.
پیروزی 5-2 مقابل ژاپن در فینال آسیا از آن اتفاقهایی بود که به آن نیاز داشتیم. چیزی مثل بارانی که بیاید و ریزگردها و آلودگی هوا را بشوید و آسمان صاف شود.
شبکه های اجتماعی لبریز از تحسین و ستایش است. تحسین دخترانی که با پوشش کامل مقابل حریفان به میدان رفتند و درخشیدند. تحسین دخترانی که حتی نمیتوانند به ورزشگاه بروند و یک بازی مردانۀ فوتبال را از نزدیک ببیند. حتی دیدارهای تدارکاتیشان هم با اما و اگر حضور یا عدم تماشاگر برگزار شد ....
میشود در مورد کاستیها نوشت. در مورد اینکه چه سنگها سر راه دختران انداختند. چقدر کامشان را تلخ کردند اما آنها نه «رمیدند، نه گسستند». ایستادند و جنگیدند و حالا حتی آنها که تمام تلاششان را برای نادیده گرفتنِ پیشتاختن زنان ایرانی به کار بردند ناگزیرند دستکم مقابل دوربینها با واژههای تحسینآمیز در موردشان حرف بزنند.
داستان فقط فتح یک جام قهرمانی و چند عنوان انفرادی نیست. قصه، قصۀ تلاش است و تسلیم نشدن. اینکه در زندکی کسی برای ما فرش قرمز پهن نمیکند و این خودمان هستیم که باید سنگلاخها را هموار کنیم. حق با حافظ است:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنشها گر کند خار مغیلان، غم مخور