خیلی چیزا رو نمی شه رسمی نوشت، ازشون هم نمی شه گذشت، حرفایی از جنس دل، از جنس خاطره، روزمرگی، حاشیه ها، دلمشغولی و از جنس گپ و گفتایی که هر روز با همدیگه داریم؛ تو محل کار، تو صف اتوبوس، داخل مترو و وقتی که داریم با خانواده تلویزیون می بینیم.
"غیر رسمی سردبیر" ستونی است برای همین حرفای خودمونی، حرفایی که نه "خبر" هستن به معنای واقعی کلمه، نه اتوکشیدگی یادداشت ها و تحلیل ها رو دارن و نه گزارش و مقاله اند، فقط "شفاهی" هایی هستن که "نوشته" شدن به تاوان "دور هم نبودن" ؛ فقط همین!
جعفر محمدی- سردبیر
***
توی دفتر عصرایران نشسته بودم که در زدن. یکی از بچه ها در رو باز کرد و چند ثانیه بعد وارد اتاقم شد و گفت: آقای محمدی! یه آقایی با یه "دستبند" اومده، با شما کار داره!
کلمه "دستبند" ، چند بار توی فضای ذهنم چرخید و یادم انداخت که "روزنامه نگار"م، تمام دادگاه هایی که تو این مدت برای مطالب عصرایران رفته بودم، جلوی چشمم اومد، تهدیدهای تلفنی و نصیحت های مشفقانه دوستان که"فلانی اینقدر مته به خشخاش نذار، حالتو بالاخره می گیرن ها...!"
تو این فکرا بودم که رسیدم دم در. مرد جوانی بود که کلاه ایمنی به یه دست داشت و توی دست دیگش هم یه دستنبد طلا بود که اونو به طرفم دراز کرد:
- حاج آقا سلام رسوندن و گفتن دستبند خانم تون آمادس. بی زحمت نیگاش کنین کم و کسر نداشته باشه، هزینه پیک رو هم شما باید بدین... .
خندم گرفت.
- از ساعت 11 تو کارگاه حاج آقا بودم تا تعمیر کرد و اومدم خدمتتون ، خیلی معطل شدم ... جسارت نباشه، می شه شش هزار تومان.
چونه نزدم. پولشو دادم و راهیش کردم.
یادم آمد که همسرم دستبند شکسته اش را داده بود برای تعمیر به یکی از آشناهامون که تو کار طلاست.
... این دفعه به خیر گذشت اما غمی بزرگ توی دلم لونه کرد که چرا تو این مملکت روزنامه نگارا تا این اندازه باید دغدغه و نگرانی داشته باشن و هر لحظه احساس خطر و ناامنی کنن؟
باور کنین تو این دو سه سالی که عصرایران رو راه انداختیم، یه خواب آروم نداشتم. به پیر، به پیغمبر، به همون خدایی که خیلی ها خیلی بیشتر از ما ادعاشو دارن قسم که بین کلاهبردار فراری و جماعت اهل قلم فرق هست.
ای کاش بعضی ها بالاخره ملتفت بشن!
به وسع خودم درک ميکنم که چه مي گوييد.
کار براي رضاي خدا دلسردي ندارد. خدا قوت
ديوانه دل است پام بر بند چه سود
برادر عزيز روزنامهنگار مرغي است كه هم در عروسي و هم در عزا سر ميبرندش. اما اگر به هدف والاتري معتقدي، هزينه آن را هم بايد بپردازي كه پرداختهاي و پرداختهايم.
چند بار نصیحت مشفقانه {!} کردمت تا حالا
هی گوش نکن، تا آخر بیان ببرنت.
مجید رفیعی