عصر ایران؛ روح الله صالحی- جشنواره فیلم فجر برای خیلی ها در حد این است که دختر و پسرها جمع شوند، سوت بزنند و بازیگر مورد علاقه شان را بینند و تمام.
برای بعضی ها اما، به چای و قهوه بعد اکران فیلم و نوشتن نقد و رساندن دست سردبیر مهم است.
جشنواره برای بعضی ها اصلا مهم نیست. حتی اگر بپرسی می گویند آب و نان نمی شود. شاید برای این ها نمی شود اما آن فرش قرمز، آن فلاش دوربین و... نان دارد .
تلخی ماجرا جایی است که از بازیگر از پا افتاده ای بپرسی جشنواره چطور بود؟ او که امسال توی هیچ کدام از فیلم های نبود سال قبل تر هم و نگران خطوط پیرسالی است که دارد از نان خوردن می اندازدش...
جشنواره برای بعضی ها همین قدر مهم است که رشید پور به کجا وصل شده که همه جا هست با ردیف دندان هایی که از دور برق می زند.
جشنواره برای خیلی ها دل خوری های حاتمی کیاست که امسال چوب برداشت و تا دلش خواست زد و تاراند. حاتمی کیا هنوز تا اطلاع ثانوی قرار است خودش باشد او که سال 92 گفت می خواهند با دادن سیمرغ مرا وابسته نشان دهند. یاد خیبری که دود نداشت و سوز داشت.
جشنواره زبان خاص خودش را می خواهد که بفهمی این جمله کنایه از چیست مثل وقتی هومن سیدی سالن را اشتباه رفت و سرش بی کلاه ماند.
جشنواره برای بعضی ها تیر خوردن زینال بندری است که اشک در می آورد لابه لای دود سیگارها و تخمه شکستن ها و ما به سرپاشدنش چه قدر حس قهرمان شدن داشتیم.
جشنواره برای بعضی ها معانی عجیبی دارد مثلا همین فیلم از نگاه ملی با آرا مردمی چه فرقی دارد؟ یعنی ملی با مردم متفاوت است؟ بعد بقیه فیلم نگاه غیر ملی دارند یا فرا ملی؟
جشنواره فیلم فجر، زمانی هولناک بود. اسم ها را که می شنیدی ترس می افتاد توی وجودت که پایان این راند سخت، دست های بیضایی بالا می رود یا کیمیایی یا حتی مهرجویی و این لیست پر و پیمان بود و حالا دل دل می کنیم سودای سیمرغ ،سودا زده مان نکند در فلان نابازیگر و فلان کارگردانی که قاب را نمی شناسد اما هل داده اند که بیاید و بگویند این حاصل کشف ماست.
از این دسته ها اگر می پرسیدی ده سال پیش فکرش را می کردی که این طوری شود، می گفت سینمای ایران جان دارد اما امروز باید با نقش اکبر عبدی فیلم مادر بگوییم سینما بی جان است، از بس جان ندارد .
سینمایی که همه چیزش دولتی است. حتی خودکار داورهایش به جایی خواهد رفت دیگر زخم و زبان ندارد. طبیعی است و باید جوهر همان خودکارها فقط جاهای خالی را می تواند پر کند. همه به نوعی یک در میان عنوانی نصیب شان شد که نه سیخ بسوزد نه کباب.
ما فقط احترام بلدیم. راه خودمان را می رویم، چند ساعت دم در تعارف تیکه پاره می کنیم اما چند دقیقه بعدسر هم را می بریم و جشنواره برآمده از همین رفتارهای دم دستی هاست.
جشنواره فیلم فجر خیلی دولتی شده است، آن قدر که دیگر غول ها جای شان نمی شود و سر و گردن شان بیرون می زند و این به مذاق روش کاری نمی آید. نبودشان را حس نکنیم بهتر است فرصت هست بعد از مرگ شان توی همین اختتامیه فیلم فجر تجلیل می کنیم و شاید پوستر جشنواره هم پرتره آن عزیز سفر کرده شد.
غول ها، جایشان توی چراغ جادوست که دستی بر تنه اش بکشی و بگوید آرزویی کن و ما بگوییم فیلمی می خواهیم که مسخره مان نکند. دردهای انسان معاصر را بگوید. نه فقط به این بیندیشد چطور می تواند به بودجه فرهنگی فلان نهاد نقب بزند.
جشنواره فیلم فجر هنوز از سر عادت مهم است و لیست کارگردان های کارنکرده را که نگاه می کنی باید مواظب آه کشیدنت باشی که جشنواره ملی کشورت فرش قرمز به اندازه بلند گامی آن ها نداشت.
انگار سی مرغ های جشنواره را رضا عطاران جفت می انداخته است و همین چند تا سی مرغ را از همین پرورش ماکیان آورده اند که نه طعم دارد نه مزه و ما هم چنان منتظر نغمه مرغ افسانه ای هستیم.
جشنواره داورهایی می خواهد که بلند قدتر از قد سینما باشد. کارگردان هایی می خواهد که دست شان به سبد برسد و عوامل و...دود چراغ خورده این کار باشند. این سینما زیادی توی سری خور شده و قد خمیده،لطفا کسی کات بدهد.