صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۵۹۲۱۸۲
تعداد نظرات: ۱۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۲ - ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ - 11 February 2018

روایت هنرمندانۀ نوستالژی دهۀ 60 در «بمب؛ یک عاشقانه»

دهۀ 60 با جنگ و خشونت و کمبود، با موشک‌باران و صف و کوپن چه نوستالژی‌یی می‌تواند داشته باشد؟ پیمان معادی با این فیلم به این پرسش پاسخ می‌دهد.

 عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «بمب؛ یک عاشقانه» فیلمی است که به مخاطب و به شعور او احترام می‌گذارد و به همین خاطر جا دارد در ابتدا به نویسنده، کارگردان و بازیگر فیلم – پیمان معادی – احترام بگذاریم و نگاه و تلاش او رابستاییم.

این مطلب هنگامی نوشته و منتشر می‌شود که نامزدهای سیمرغ سی و ششمین جشنواره فیلم فجر مشخص شده و هنوز اسامی برندگان اعلام نشده است. اما تا همین‌جا کاندیداتوری فیلم برای طراحی لباس، موسیقی متن (النی کالیندرو)، نقش مکمل مرد (سیامک انصاری)، فیلم‌نامه و بهترین فیلم نشان می‌دهد مورد توجه داوران قرار گرفته است.

«بمب؛ یک عاشقانه» چنان که از نام آن هم بر می‌آید حکایت «عشق» را بازمی‌گوید و این بار در هنگامۀ «جنگ شهرها» در ماه های پایانی جنگ هشت ساله و داستان فیلم در فضای اسفند 1366 خورشیدی و سی سال قبل می‌گذرد.



فیلم‌نامه، بسیار خوب است و بی سبب نیست که از جشنوارۀ آسیا پاسفیک در سال 1393 به عنوان بهترین برگزیده شد.

کارگردانی و فضاسازی و شخصیت پردازی همه خوب است و پیمان معادی همه را خوب از کار درآورده است.

جذابیت فیلم و متفاوت بودن آن اما برای این نویسنده - چندان که انگیزۀ نوشتن این سطور است - و شاید هر که بالای 35 سال داشته باشد و دهۀ 60 را از نزدیک درک و خصوصا در تهران زندگی کرده باشد به خاطر نوستالژی دهه 60 است. نوستالژی دریغا دریغ برای خاطرات گذشته است و گیلانی ها و کردها واژه «تاسیان» را به این معنی به کار می برند که بسیار هم زیباست. اما در ذهن نسل های بعد همواره این پرسش شکل گرفته که دهۀ 60 با جنگ و خشونت و کمبود، با موشک باران و صف و کوپن آخرچه نوستالژی یی دارد. پیمان معادی اما به این پرسش پاسخ داده است.

هنر فوق‌العاده او که شایستۀ دریافت سیمرغ بلورین جشنواره اش می‌سازد - و اگر هم نگیرد به تعبیر گزارش‌گران فوتبال از ارزش‌های او نمی‌کاهد- تصویرسازی دهه 60 با اِلِمان های مشهور آن است: از پیکان تا صف نفت، از نوار کاست تا جنگ شهرها که همیشگی نبود و هر از گاهی در طول جنگ درمی‌گرفت.

پیمان معادی نوستالژی دهه 60 را با هنرمندی تمام و در فضای جنگ شهرها ترسیم کرده است. حسی غریب را...

دهه 60 هم جنگ بود هم امید. هم کمبود بود و هم محبت. هم جنگ بود و هم عشق و فیلم پاسخی است به این پرسش که اینها چگونه در کنار هم قرار گرفتند؟

این که به پناهگاه می‌روند اما دو نفر تخته نرد بازی می‌کنند و یکی هم از مرگ نمی‌ترسد و هم اعتراض خفیفی به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» دارد همه واقعیت های دهه 60 است که ما درک کردیم. (شنیدم برخی به سکانس سرباز فرار کرده از جنگ اعتراض کرده اند اما این هم واقعیت جنگ هشت ساله است که در سال آخر چندان توجیهی نداشت و تقاضای پایان آن فزونی گرفته بود).

خیلی ها در ایران و دنیا فیلم عاشقانه ساخته اند و خواهند ساخت و حکایت عشق هرگز کهنه نخواهد شد. هنرِ پیمان معادی اما تنها این نیست که یک عاشقانه ساخته است. هنر او در این فیلم به تصویر کشیدن « نوستالژی دهه 60» و « جنگ شهرها» است.

جنگ شهرها و حملات موشکی و بمباران ها در طول جنگ هشت ساله 15 هزار و 559 شهید برجای گذاشت و به این موضوع کمتردر سینما و حتی تاریخ جنگ پرداخته شده و ترجیح نهادهای رسمی بخش های ایدیولوژیک است.

اگر کل شهدای جنگ هشت ساله را 300 هزار نفر درنظر بگیریم آن گاه عدد16 هزار در این مجموعه را بیشتر درک می‌کنیم.

این که پیمان معادی فیلمی با موضوع 30 سال پیش را به تصویر کشیده نیز هنر او و البته محمود کلاری فیلم‌بردار است که سیمرغ بهترین فیلمبردار او را هم سزاست و به جشنواره سی و ششم اعتبار می‌دهد و خاطره جشنواره های گذشته را تازه می‌کند.

در پاییز 1391 ماهنامه «اندیشه پویا» جلد و پرونده اصلی خود را به « نوستالژی دهه 60» اختصاص داد. جایی نخوانده‌ام اما حدس می‌زنم شاید در همان زمان در ذهن پیمان معادی که اهل کتاب و قلم و مجله است این بارقه شکل گرفته باشد. کما این که همان نشانه‌ها را در فیلم می‌بینیم: شیشه شیر، نوار کاست، ضبط صوت‌های قدیمی، صف نفت و در عین حال مسؤولیت شناسی و وجدان کار.

انتخاب محیط مدرسه با ظرافت و دقایقی تحسین برانگیز صورت گرفته و جنبه نمادین آن از دست می‌رود اگر بیشتر توضیح دهم.

این که مدیر مدرسه هر روز «مرگ براین» و «مرگ بر آن» را از بچه ها می‌خواهد و تمام دیوارهای مدرسه از «مرگ بر» پر شده واقعیت دهه 60 است و اگر بیش از 35 سال داشته باشی و در دبستان ها و دبیرستان‌های آن دوره تحصیل کرده باشی از این «مرگ بر» ها زیاد دیده‌ای و منحصر به مدرسه ها هم نیست.

دیوارهای سفارت انگلستان در چهار راه استانبول را به خاطر آوریم که از مرگ‌های متفاوت آکنده بود. مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس، مرگ بر فرانسه، مرگ براین. مرگ بر آن... دیوارهای ساختمان رادیو در میدان ارک نیز و جاهای دیگر هم...

دهه 60 پر از خاطرات تلخ و شیرین است و کمتر کسی جنگ و عشق را این گونه کنارهم قرار داده بود. دهه 60 مدیر و مسؤول سخت گیر بود. اما کار هم می کرد. دزدی و رشوه هم این قدر شایع نبود.

ناظم اگر چوب به دست دارد و به محصل سیلی می زند از سر احساس مسؤولیت یا تصور آن است و بچه ها را دوست دارد. جنگ هست اما عشق هم جاری است و این واقعیت دهه 60 است.

ساخت این فیلم از پیمان معادی بر می آید که می تواند در آمریکا زندگی کند اما ایران را دوست دارد. متولد نیویورک است اما تهران را دوست دارد.

او دهه 60 را لمس کرده و دیده و مثل کارگردان متولد 1360 نیست که برای اثبات خودش به هویت و شناسه ملت ایران در هزار سال گذشته و تا ابد آلاباد – فردوسی- توهین می کند و برای توجیه می گوید نام فرزندم را «آرش» گذاشته ام!

پیمان معادی خودش است. نیازی ندارد خوشایند این و آن و با پول آنان فیلم بسازد.

هر یک از چهار سیمرغ (بهترین فیلم، فیلمنامه، نقش مکمل مرد و موسیقی متن) که به « بمب؛ یک عاشقانه» تعلق بگیرد فیلم و معادی را سزاست اما اگر هم هیچ سیمرغی بر شانه اش ننشیند -که بسیار بعید است- باز توصیه می کنیم «بمب؛ یک عاشقانه» را ببینید. یک فیلم سالم، بی شعار و بی دروغ. یادآور دهه 60 که هم جنگ بود هم عشق. هم تلخی بود و هم شیرینی و اگر کم بود - که بود - برای همه بود و در پناهگاه هم عشق جریان داشت و این همه فاصله نبود.

پیمان معادی با حکایت عشق کودکانه و تفسیر موشک‌باران به موشک‌بازی بچه‌ها نشان می‌دهد کودک درون او همچنان فعال است.

اگر بیش از سی و پنج سال دارید و در آن سال ها در تهران یا دیگر شهرها بمباران های شهری و جنگ شهرها را احساس کرده‌اید با این فیلم خاطرات‌تان تازه می‌شود و چه کار دشواری بوده خلق تصویر تهران سی سال پیش در حالی که همه چیز تغییر کرده است و کمی بی دقتی نشانه‌های امروز را به قاب می‌آورد.

از همه گفتیم و نمی‌توان از لیلا حاتمی نگفت. لیلا حاتمی در این فیلم هم خوب است. مثل همیشه. زنی که عشق را با غرور درآمیخته و به تعبیر بامداد شاعر «در ارتفاع شکوه‌‌ناکِ فروتنی» می‌ایستد...

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۱۳
در انتظار بررسی: ۱۲
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۰۷:۳۶ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
بر حسب اتفاق این فیلم رو دیدم . اسم فیلم میشد بمب ، یک روایت روشنفکرانه بهتر بود !!
چیز خاصی نداشت مثه بقیه فیلمایی که در مورد دهه شصت ساخته میشه و مثلاً میخواد با حس نوستالژی مخاطب بازی کنه و فضای جنگ رو با دید شبه روشنفکرانه به خورد مخاطب بده
در یک کلام : مزخرف بود به نظرم
ناشناس
۰۱:۲۷ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
بمب رو میخوام قیاس کنم با دارکوب. بمب تز بکری تو فیلمنامه داره که درگیر حاشیه های دیگه تو فیلمنامه میشه و بد بازی میشه نقشهای اول کم دیالوگن که همونم بد بازی میکنن دارکوب فیلمنامه خیلی پیش پا افتاده ای داره که عالی بازی میشه و همه اجزای فیلمنامه کمک ب داستان اصلین.
بمب یه سری آدم وفادار بهش رای دادن و میدن ولی حقیقتن نباید از دید مخاطب ایرانی جز ۵ فیلم می‌شد خیلی دوس دارم آرای مردمی اعلام شه ولی تصورم اینه که تو گیشه از خیلی فیلمهای دیگه کمتر بفروشه
امید
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
اینکه ان سالها عشق - صداقت - ایثار و دوست داشتن یکدیگربود کاملا درسته
ناشناس
۲۲:۳۳ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
چیز عجیبی در لیلا حاتمی وجود دارد ،
سالهاست که او را در فیلم های مختلف می بینیم ، هر بار هم با اندکی تغییر همان شخصیت آشنا را به تصویر می کشد اما تکراری و دلزده نمی شود ،
انگار منتظریم ببینیم اینبار لیلای سینمای ایران چه قصه ای برای تعریف کردن دارد ،
اگر هزار و یک شب ایرانی را بسازند حاتمی باید نقش شهرزاد آن باشد
سینا صابر
۲۰:۲۳ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
آقای خدیر به عنوان مخاطب نوشته های بسیار خوب شما و اینکه همیشه شما را به دلیل انصاف تحسین کرده ام توقع نداشتم آن کنایه به محمدحسین مهدویان را در متن ببینم. متاسف شدم. امیدوارم شما مصاحبه را کامل دیده باشید و از روی قسمت های بریده شده قضاوت نکرده باشید. اگر ندیدید حتما کامل ببینید. همکار شما احسان محمدی در مطلبی در همین سایت به شیطنتی که در تقطیع سخنان مهدویان صورت گرفته به خوبی اشاره کرده.
ناشناس
۱۹:۰۷ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
مقاله به اين خوبي زر با بد گويي خراب كردين.
سوژین
۱۶:۱۰ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
حظ وافر بردیم جناب خدیر دوست داشتنی. مثل همیشە زیبا و روان، مثل آیینە هفتە امید جوان بیست سالە ات. سرفراز باشی برا گیان. ضمنا من خودم کردم، تاسیان دقیق معادل حسرت برای ایام ماضی و نوستالژی ست.
خویی
۱۶:۰۴ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
مسول محترم عصر ایران وقتی که نظرات را منتشر نمیکنید یا به چند نظر اکتفا میکنید چه فایده
ناشناس
۱۵:۵۳ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
شما چرا 3 تا مطلب میزارین و به نحوی از کارگردان "متولد 1360 که برای اثبات خودش به هویت و شناسه ملت ایران در هزار سال گذشته و تا ابد آلاباد – فردوسی- توهین می کند و برای توجیه می گوید نام فرزندم را «آرش» گذاشته ام!" دفاع می کنید یک مطلب میرازین زیر سوال می برینش؟
ناشناس
۱۵:۴۶ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
فیلم رو ندیدم. اما هر وقت نوشته های این نویسنده رو می خونم یک چیز تازه یاد می گیرم. این دفعه هم کلمه تاسیان معادل نوشتالژی. مرسی.
پاسخ ها
آشنا
| |
۰۱:۵۶ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
من یک گیلکم... اگرچه، سالیان دراز (سی و اندی سال) ، دور از موطنم بوده ام، اما، تا آنجا که یادم هست ، واژره ی (تاسیان) معادل (جای سوت و کور یا خالی بودن جای عزیزی) به کار می رود ...
مثلا : بی او خانه ، تاسیانه ! ...
تاسیان = (تاس ها) ، (تیان) اند ! ... یا، (ظرف های کوچک به اندازه ی تاس) ، به (تیان یا دیگ) می نمایند ! ...
ناشناس
۱۳:۴۷ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
احتمالا اين فيلم بيشتر در مورد پولدارهاي دهه ٦٠ است
عصر ایران نه اتفاقا. دهه 60 این همه اختلاف طبقاتی نبود...
ناشناس
۱۳:۴۰ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
فیلم آباجان هم تقریبا همین فضاسازی را بخوبی دارد البته که بمب را ندیده ام .اما نظرتان راجع به آباجان چیست ؟
عصر ایران نویسنده آن فیلم را ندیده. مخاطبان پاسخ و نظر دهند به غنای بحث کمک می کند.
تعداد کاراکترهای مجاز:1200