عصر ایران؛ مهرداد خدیر- و سرانجام برف بارید و امسال بیش از هر سال قدر برف را می دانیم و باید بدانیم. چرا که کابوس خشک سالی بیش از هر زمان دیگری سایه انداخته است. بیش از هر سال دیگر آلودگی هوا را احساس کردیم و همه به روشن ترین بیان گفتند تنها باد و باران می توانند نجات مان بدهند و حالا برف باریده است.
این که در شهری کوهپایهای و پر از خاطرات سفید برفی به خاطر بارش برف ذوق کنیم خود از این واقعیت حکایت میکند که مدت ها از این نعمت محروم شده بودیم.
پس ببار ای برف! شهر تشنه، شهر آلوده، شهر عبوس با مردمان خسته به تو نیاز دارند. ببار ای برف! شهر سیاه به تو نیاز دارد تا جامه سپید بپوشد.
ببار ای برف. تو دیگر واقعی هستی و مثل فضای مجازی بلای جان کسانی نخواهی شد. ببار ای برف. به خاطر تو مدرسه ها تعطیل شدند و این خوش ترین خبر است برای بچه هایی که مثل محکومان باید بهترین ساعات عمر خود را پای آموزه هایی تلف کنند که در دنیای امروز چندان به کار نمی آید.
ببار ای برف. تا کودکان ما از این خانه های کوچک بیرون بیایند. چرخی بخورند و رقصی کنند و گلوله های برفی را به سوی هم پرتاب کنند.
برف که می بارد یادمان می آید که زندگی زیباست و به یاد شعر سیاوش کسرایی می افتیم:
برف می بارد
برف می بارد
به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش، دره ها دلتنگ..
تا می رسد به آنجا که
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرَنده پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعلهاش
در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست...
ببار ای برف تا بدانیم گناهی بزرگ تر از خاموشی نیست. ببار که بر این دیار غبار دروغ نشسته است. برف، مثل حقیقت سفید است و دروغ از بس که بی فروغ است سیاه. برف اما انگار خود حقیقت است. منتها حقیقت هم گاهی یخ می زند مثل برف...
سال ها پیش یکی از بستگان که در دوره آموزشی مربی یی که از خاور دور آمده بود- در یکی از معابد آن دیار خدمت می کرد - خاطره جالبی تعریف می کرد و می گفت: این خانم داشت تکنیک هایی را یاد می داد که ناگاه چشمش به بیرون پنجره افتاد و دید برف می بارد. مثل کودکی پنجره را گشود. گریست و عذر خواست و به حیاط مجموعه دوید تا برف را از نزدیک لمس کند. تا به حال انگار برف ندیده بود.
کم نیستند مردمانی که برف را از نزدیک ندیده اند و نمی بینند. دکتر الهی قمشه ای می گفت این برف نیست که می بارد الماس است که از آسمان می افتد و اگر این تعبیر را صرفا شاعرانه می دانید کافی است برف را در زیر میکروسکوپ تماشا کنید تا ببینید چه قدر زیبا و دقیق و مهندسی شده است.
ببار ای برف. تا ایدیولوژیکترین تلویزیون دنیا هم ناچار شود دقایقی دست از نصیحت مستمر خلق بردارد و از زیبایی هم بگوید. ببار تا جوان همسایه بتواند در روز فرد اتومبیل نمره زوج خود را به خیابان ببرد و دلخوش باشد به این که دوربینهای پوشیده از برف قادر به ثبت تصویر نمره او نیست! اگر هم باشد خود ماشین پوشیده از برف است. دوستی میگوید این بخش را حذف کن. بد آموزی دارد و من می گویم این تخلف اندک هم سهم جوانی که یک هفته است حسرت می خورد کاش من کارمند حسابداری شرکت نفت بودم تا 100 میلیارد را برمی داشتم!
بارش برف دیگر امری فانتزی نیست تا فقط شعر بسراییم و برف بازی کنیم. وقتی میشنویم نرخ متعارف برداشت از آبهای زیرزمینی در دنیا 25 درصد است و ما بالای 50 درصد برداشتهایم. گاه حتی 75 درصد و میترسم بنویسم گاه از این هم بیشتر. پس به بارندگی و برف و باران بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم.
سال ها پیش وقتی اول بار خاطرات اسدالله عَلَم را میخواندم از این همه اشاره به باریدن باران در فلان روز تعجب میکردم. بعد تر دانستم با تربیت خانزادگی و پیوند با زمین و باران و اهمیت بارش ارتباط دارد. برف به یادمان میآورد که در سرزمینی خشک زندگی میکنیم و این که خشکسالی میتواند حیات مُلک و ملت را به خطر اندازد. پس توجه به باران و برف هرگز امری فانتزی نیست. خشکسالی میتواند تمامیت ارضی ایران را هم تهدید کند. ما به باران به برف و به بارش و آب بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ این سرزمین نیاز داریم و قضیه فراتر از جنبههای رمانتیک آن است.
یادمان نرود که هوای آلوده داشت خفهمان میکرد. پس برف یعنی نفسکشیدن. یعنی خود خود زندگی و همان دستی که دستی را که داشت گلویمان را می فشرد کنار زد.
برف در تهران و کلانشهرها را میگویم و میدانم که این سرما به کام زلزلهزدگان خوش نمینشیند اما اینجا هم یادمان میآید که برف در سر پل ذهاب هیبت مخوف خود را به رخ میکشد پس باید دوباره به فکر آنها بیفتیم. پس ببار ای برف تا یادمان باشد در غرب سوز سرما با هممیهنان ما چه میکند و اگر این روایت تلخ نمیشد از سارینای کوچک هم میگفتم...
میان ما و طبیعت آن قدر فاصله افتاده که برفی باید ببارد تا به خود آییم و بدانیم این همه قیل و قال بهانه است و اصل زندگی جای دیگری جاری است.
بزرگانی که خشکسالی را نشانه دورشدن مردم از دینداری میدانستند نیز به قاعده از دیدن برف و بارش خرسند شدهاند و از حجم نگرانیشان کاسته میشود چون با این نگاه هم بارش برف اتفاق خوبی است و دغدغهها را رفع میکند.
ببار ای برف...مرا به خاطرات کودکی میبری. به یاد اولین کارتپستال که یک منظره برفی بود و امضای معلم هنر در دبستان زمان - محمد رضا شریفی نیا- پشت آن...
مرسی عصری جون
برف که می بارد یادمان می آید که زندگی زیباست: آری، آری، زندگی زیباست. "
ببار ای برف
چقدر همه آدم هایی که پناهگاهی گرم دارند خوشحالند و خدا را شکر می کنند.
بی سر پناهان اما چگونه؟
پرندگانی که جمعیت زیادی از آنها شب را به صبح نمی رسانند مثلا همین یاکریم ساکن در بالکن خانه همش با خودش فکر می کند آیا او هم تا صبح خواهد ماند و فردا را خواهد دید؟ معلوم نیست.
اما این یاکریم نمی داند که این یکی از راحت ترین روش های خدای کریم برای کنترل جمعیت آنهاست.
آنها که در تصادفات کنترل جمعیت نمی شوند. در کشتی نمی میرند. در برخورد راه آهن از آنجا عبور می کنند و لبخند می زنند و باز هم نمی میرند. سرطان هم بعید است سراغشان برود. از زلزله هم باکی ندارند هر چقدر ریشترش بالا باشد فرقی به حالشان ندارد شاید هم بیشتر اوج می گیرند و خرکیف می شوند. فقط آلودگی هوا می ماند که آن هم اگر یک ذره عقل خدا به آنها می داد اصلا به شهرها نمی رفتند چه رسد به شهرهای کلان. اما دریغ از ذره ای...
سرما خوردگی هم سراغشان نمی رود به جز یک بار. همان بار که خیلی سرما می خورند، در سرما یخ می زنند می میرند بدون اینکه سرفه ای تند کنند. کارشان به دکتر و بیمارستان و شربت اکسپکتران یا گایافنزین یا ادالت کولد یا هر قرص سرماخوردگی کودکان یا بزرگسالان هم نمی کشد. اصلا خودشان هم نمی دانند بزرگسالند یا خردسال...
یک نمونه از این ادبیات را در کشور های دیگه اگه پیدا کردید
اگه عصر کشورهای دیگه مثل عصر ایران بود جایزه دارید
شما می خواهید از هر موقعیت برای رقصیدن استفاده کنید؟ چه تصویب برجام باشد جه باریدن برف
درد و مشکل شما فقط رقصیدن و نوکری کردن برای غربی ها است
ببار ای برف , ببار ای برف غمگین بر مزارش
به من میگفت برفو دوست داره
به من میگفت اگه آروم بباره
به من میگفت این برف زمستون
همینکه آب شه اونوقت بهاره
ببار ای برف , ببار ای برف سنگین بر مزارش
ببار ای برف , ببار ای برف غمگین بر مزارش