محمدرضا بادامچی؛ نایبرییس کمیسیون اجتماعی مجلس- بي رحمي تا به كجا؟! آيا ديگر حلقه امني براي كودكانمان وجود ندارد؟! آيا همه آدمها حتی آشناترین آشنایان براي بچهها نامحرم ميشوند؟! حجم بیپناهی کودکان را چگونه میتوان فهمید؟ کودکان ما چرا اینقدر در معرض بدترین نوع آسیبها قرار دارند؟
مخوفتر از این، صحنهای وجود دارد: كودكي كه تنها دو و نيم سال سن دارد، مورد تعرض يك ناپدر قرار ميگيرد، سپس با وضع بسيار فجيعي، در حالي كه دست و پايش با بي رحمي سوزانده شده، به ديوار كوبيده ميشود تا طفل معصوم، جان به جان آفرين تسليم كند؟ خدايا چه ميبينيم و چه ميشنويم؟! چطور ميتوان يك كودك مظلوم را اين چنين شكنجه داد؟! چه شده است كه افراد، عقدههاي محروميتهاي خود را اينچنين بر سر «اهورا»هاي جامعه تخليه ميكنند؟!
اين ناآراميها، جنونها و عصبانيتها كي در متن جامعه ما بارور شده است؟! این فاجعه محصول کدام غفلت ما است؟ ما چه بلایی سر جامعه خود آوردهایم که حتی کودکان نیز در آن امنیت ندارند؟ ما چه کرده ایم که باید با تلخکامی تمام، نظارهگر سلسله فجایع باشیم. آتنا، بنیتا، اهورا و... هر یک ننگی است بر دوش جامعه ما. چرا تمام نمیشوند؟ چرا کاری نمیکنیم برای تمامشدنشان؟
اما فاجعه فراتر از کشتن کودکان است، تلختر از تجاوز و کشتنِ اهورا، زندگی فاجعهبار اهوراهای زیای هستند که در زیر پوست شهرهای بزرگ، به تلخترین و ظالمانهترین شیوه ممکن روزگار میگذارنند. ديشب به همراه تني چند از همكارانم در مجلس، به بازديد از مناطق فقیرنشین و آسیبپذیر شهر رفتیم. در زیر پوست شهر و در متن فاجعه، انسانهای بسیاری را ديدم كه در كودكي كشته نشدهاند اما اکنون هر روز هزار بار ميميرند.
آنان كه با تحمل سختيهاي بسيار از روستاهاي محروم خود پناهنده شهرهاي بيرحم شدند و از اين تمدن مدرنِ شهري، تنها صندليهاي سرد پاركها، سيمان هاي زير پلها و باغچههاي بين بزرگراهها نصیبشان شده است. میزبان آنها سرمای سوزناک زمستان و گرمای طاقتفرسای تابستان است. خدا میداند، آنها سر بر بالش رنج با خدای خود چه میگویند. اما قطعا بخشی از گفتگوهای آنان با خدا، گلایههای شدید از بندگان برخوردار خدا است، بخصوص از کسانی که مسئول مستقیم معیشت و رفاه مردم هستند. بهراستی ما چرا نمیتوانیم، این انسانهای رنجدیده و بیخانمان را سامان دهیم و خانههایشان ببریم؟
خوش اقبالترهایشان در شبهاي سرد، مهمان گرم خانههاي شهرداري میشوند تا ساعتي از تلاطمهاي اين شهر بزرگ فارغ شوند. گرمخانههایی که تعریفی ندارند اما پناه شبهای تاریکشان است. روشنايي صبح بار ديگر آنان را راهي كوچه و خيابان ميكند؛ نه هدفي، نه كاري، نه اميدي و نه آغوش محبتي... . روز بهتلخی و در تقلا برای زیستن تمام میشود و دوباره غروب تنگ و نوبت گرمخانه... میرسد. تصور کنید، باید شبها جایی با کسانی بخوابی که نمیشناسی و نمیدانی فردا آیا نوبت میرسد در همین جای غریب بخوابی؟
زير پوست شهر ما خيلي پليد است. شب که فرامیرسد، خيليها پشت در گرمخانهها، در نوبت ماندهاند. گرمخانه انباشته از افرادی است که برای زنده ماندن به پناه آمدهاند بینوایان آنقدر زیاد هستند که گرمخانهها کفاف نمیدهد. کسانی که خود را زودتر به گرمخانه نرساندهاند، باید رهسپار خيابانهاي سرد باشند و شكمهای گرسنه بر بالش خیس و خشن شهر پرهیاهو بگذارند و رویا ببینند، رویای غذای گرم و رختخواب نرم. آنان به گمان من، حتی در خواب نیز رویا نمیبییند، مگر میتوان در متن کابوس، رویا دید حتی رویای سادهترین و ابتداییترین نوع زندگی.
در اين شهر براي برخي، بهرغم زنده بودن، چه شبهایی به صبج میرسد و چه روزهایی شب میشود. آنان در حاشیه شهرها برای بقا مبارزه میکنند و هیچ نمیدانند که در اتوبان سیاست، مردان و زنان تصمیمگیر و مسئول با چه سرعتی در حال سبقت هستند و با چه غفلتی از کنار زندگی تلخِ مردم خود میگذرند. آنان در اتوبان نمیتوانند جلوی ما را بگیرند اما قطعا در پل صراط یقه همه را ما خواهند گرفت. اگر بهخاطر هراس از عذاب آخرت به فکر آنها نیستیم، حداقل باید آزاد باشیم و به تحقق حق آسایش آنان تلاش کنیم. حجم عظمی از غفلت، ما مسئولين را در برگرفته. به فقر، این تراژدی تلخِ جامعهمان توجه نمیکنیم. انگار نه انگار ما پیرو امامی هستیم که شمع مستمندان کوفه بود.
اهورا در اوج تلخامی از میان ما رفت اما اهوراهای بسیاری در محاصره رنج و ظلم زندگی میکنند. هنوز کودکان زیادی در این سرزمین وجود دارند که روح و جسم نازنینشان زير دست ناپدریها و نامادریها یا حتی ناپدرها و نامادرها، مچاله میشود. هنوز مردان و زنان زیادی هستند که در برابر گرمخانهها، صف کشیدهاند و مردان و زنان بسیاری که حتی آدرس گرمخانه را هم نمیدانند. کارگران بسیاری که حقوق معوقشان را نمیتوانند بگیرند و دستفروشهایی که برای قوت لایموت سرگردان واگنهای مترو هستند. وقت خدمت بسیار کم است. فرصتی برای درنگ نیست. بايد اهوراهاي شهرمان را دريابيم. باید پناه کودکان بیپناه سرزمینمان باشیم. باید خانه و جامعه را برای کودکانمان امن کنیم. اگر نجنبیم، باید به تاریخ پاسخ بدهیم. باید به وجدانهای بیدار تاریخ بگوییم چرا در برابر اینهمه خشونت عریان علیه کودکان و ضعیفان، دست روی دست گذاشتیم و کاری نکردیم.
مگر نه این است که بهنابه فرمایش مولی علی(ع)، مردم حقی بر گردن حاکمان دارند، حقی بنام تربیت. واقعا ما برای تربیت جامعه چه کردهایم؟ چرا آنقدر کوتاهی کردهایم که حتی کودکان معصوم ما قربانی فقر عمیق فرهنگی میشوند، قربانی خشونت عریان، قربانی بدترین و کثیفترین نوع جنایت، قربانی تجاوز جنسی. آیا شرمی بالاتر از این برای مردن وجود دارد؟ باید این قصیده هولناک تمام شود، مسئولیت تکرار حتی یک واقعه مشابه متوجه همه ما است، همه ما که وقتی این خبرها را میشنویم، دردمندانه به سوگ مینشینیم اما بعد از آن، چنان فراموش میکنیم که انگار اتفاقی نیفتاده است. تراژیکتر از فاجعه، عادی شدن فاجعه است.
مهمترین راه مقابله با خشونت علیه ضعیفان، فعالیت گسترده فرهنگی و آموزشی علیه خشونت است. متاسفانه بسیاری از طبقه ضعیف جامه از کارگران و زنان تا کودکان و فقرا، از ابتداییترین حقوق خود چیزی نمیدانند و اساسا نمیدانند، آنچه بر آنان روا میرود، خشونت اشت و باید به مقابله با آن بپردازند و برای کمک به مراکز امدادی، قضایی و حقوقی مراجعه کنند. باید به مردم آموزش بدهیم که اولا خشونت نورزند و ثانیه اجازه ندهند کسی با آنان خشن رفتار کند. باید آنقدر تبلیغات شود که کودکان و زنان و کارگران و فقرا و... بدون کمترین هراسی، خشونتهای متنوع علیه خود را فاش کنند و اجازه خشونت به کسی را ندهند. تنها راه این است که جامعه را در برابر انواع خشونت حساس کنیم. حساسیت اجتماعی مهمترین گام کاهش خشونت علیه ضعفا است.