به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، علامه محمدتقی جعفری، اندیشمند بزرگ ایرانی در مرداد سال ۱۳۰۴ به دنیا آمد. از وی آثار زیادی بهجا مانده است. به مناسبت تولد ایشان گفتوگویی با سیدجواد میریمنیق، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی داشتهایم که بیشتر بر محور معرفت دینی از نگاه علامه جعفری است. میری معتقد است دیدگاه علامه جعفری میتواند جایگزین نگاهی باشد که به تفکیک معرفت بشری میپردازد.
ایکنا: نظر علامه جعفری در خصوص معرفت دینی چیست؟ آیا علامه توانسته است به تعریف جدیدی در این زمینه برسد؟
چیستی معرفت دینی یکی از دغدغههایی که در پنجاه سال اخیر در جهان اسلام و ایران وجود داشته است. سوال این است که منابع شناخت دین چه نوع منابعی هستند؛ برخی میگویند کتاب، سنت، اجماع و عقل منابع دینی هستند و برخی برای مثال تکمیل میکنند که مراد از اجماع، اجماع علمای سلف است و یا در خصوص عقل میگویند که عقل باید در دایره شریعت باشد نه عقلی که فارابی از آن صحبت میکند و آن را راهی به موازات وحی میداند. فلاسفه در حوزههای علمیه در جهان تشیع و تسنن نیز وقتی در مورد عقل صحبت میکنند، معمولا آن را در چارچوب شرع میدانند.
آیا علامه جعفری در مورد معرفت دینی به صورت مجزا صحبت کرده است؟ یکی از کتابهایی که ایشان نوشتهاند «عرفان اسلامی» است. چنانچه از ظاهر عنوان کتاب به نظر میرسد، ایشان در مورد تصوف و عرفان صحبت میکند، تصوف رسمی را نقد کرده و از این طریق میخواهد به عرفان حقیقی برسد. در فصل ششم این کتاب و ذیل اصول معرفت و گردیدن یا صیرورت، علامه جعفری به مبحث معرفت پرداخته است. او در مورد شناخت صحبت میکند و این شناخت عامتر از شناخت دینی و علمی است. او در خصوص معرفت از آن رو که معرفت است، صحبت میکند.
علامه معتقد است که انسان دارای چهار بعد اساسی است که بر این اساس به شناخت هستی میپردازد. این ابعاد عبارتند از هستی، دریافت هستی، صیرورت در هستی و تغییر دادن در هستی. علامه در صفحه این کتاب معتقد است که هر یک از این چهار بعد اساسی با یک یا چند بعد از اقالیم هفتگانه تحقق مییابد. اقالیم هفتگانه از نظر علامه عبارت از عاملهای اصلی به فعلیت رساندن وجود آدمی در پهنه زندگی است. بحث اینجا دروندینی نیست که گفته شود این معارف مبتنی بر دین و مذهب هستند.
اقالیم هقتگانه عبارتند از اقلیم علمی، فلسفی، شهود، اخلاقی، حکمی، عرفانی و مذهبی. علامه معتقد است وقتی ما میتوانیم سخن از معرفت کلی به میان بیاوریم که انسان در چهار ساخت هستی خویش با تکیه بر این اقالیم هفتگانه به فعلیت برسد وگرنه یا فعلیت زیر سوال میرود و یا کلیت هندسه معرفتی انسان در پهنه هستی نابود خواهد شد. با یک نگاه به عناوین اقالیم میتوان دریافت که هر یک از این اقالیم، نام یک رویکرد در معرفت است که در تاریخ اندیشه بشری به گونهای از هم مجزا شده و به این منجر شده است که شاخههای معرفتی از هم تفکیک شوند.
به عبارت دیگر این تفکیک حوزههای معرفتی نباید با بحث تخصصی شدن شاخههای علمی یکی انگاشته شود، زیرا ارتباط عمیقی بین این بخشها وجود دارد؛ به زبان دیگر تجزیه علمی تنها مربوط به اقلیم نخست میگردد که علامه در اقالیم هفتگانه به آن اشاره کرده است، ولی نگاه معرفتی که علامه مطمح نظر قرار داده، کل حوزه معرفتشناسی است.
ایکنا: چرا هندسه چهار وجهی معرفت در بینش علامه در هفت اقلیم محصور شده است؟
علامه میگوید «هر شناختی که انسان به دست میآورد یا محصول فعالیتهای حسی یا تجربی و آزمایشگاهی در معقولات اولیه است که این مساوی با شناخت علمی است یا محصول فعالیت ذهن در معقولات اولیه است که شناخت فلسفی است. اگر شناخت محصول دریافت مستقیم معلوم بدون واسطه تجارب و مشاهدات حسی باشد، شناخت شهودی خواهند بود، مانند حدسهای عالی و اکتشافات مربوط به ارزشها و دریافت حقایق ماورای نمودهای کمی و کیفی و زیباییهای محسوس و معقول».
از آنجا که وجود حقیقتی مشکک است، راه دریافت حقیقت نیز ناگزیر مشکک خواهد بود. البته علامه به این وضوح مطرح نمیکند، اما میتوان آن را از میان نظراتش در خصوص مراتب معرفت دریافت؛ به عنوان مثال یکی از اقالیمی که علامه نام میبرد اخلاق است و این چنین نیست که اخلاق تنها نظر فرد باشد. باید بتوان به صورت عقلایی و عقلانی به اخلاق اندیشید. علامه در صفحه ۳۴۰ کتاب «عرفان اسلامی» معتقد است که «اگر معلومات حاصله از دو قلمرو انسان و جهان وارد درونی شود که آراسته به اخلاق و آرمانهای اعلای انسانی شود و وارد درونی شود که دارای قطبنمای وجدان و عشق به کمال جویی باشد، بدون تردید آن معلومات مانند امواج روحی که همواره در حال نو شدن است تلقی میشود. بزرگترین نتیجه امواج روحی تلقی شدن معلومات این است که هرگز آن معلومات نمیتوانند حجابی میان انسان و حقیقتیابی او باشند و نمیتوانند در مسیر خودکامگیهای انسان مورد بهرهبرداری قرار بگیرند». محوری فرض کردن بعد اخلاق، یعنی همگامی ارزش و دادهها به بوته فراموشی سپرده شده است. وی معتقد است که تئوری معرفت یا هندسه معرفتشناختی تکمیل نخواهد شد، مگر اینکه حوزه علم و عمل در وجدان آدمی به تعامل هارمونیک برسند.
ایکنا: وقتی این چهار اقلیم را به هم پیوند دادیم، سخن از اقلیم حکمی چه وجهی دارد؟
علامه جعفری برای این پرسش پاسخی قابل تامی میدهد وی میگوید «اگر همه ابعاد چهارگانه به وسیله عقل سلیم و خرد رشد یافته به منزله راهنما و نیروی حرکت انسانی در زندگی شدند، پس انسان به یک هماهنگی معقولی دست خواهد یافت و من کمالجو برای حرکت در مسیر حیات معقول خواهد شد.» در زبان علامه حکمت یعنی معرفت حاصله از هماهنگی چهار اقلیم علمی، فلسفی، شهودی و اخلاقی که در یک نظام به هم پیوسته به منصه ظهور میرسد، البته معرفت در این مستوی کامل، دینی و مذهبی نخواهد بود، مگر انسان مسلح به این پنج بعد، پای در وادی نورانیت بگذارد.
معرفت دینی باید معرفتی کلی باشد؛ به بیان دیگر اگر بنیانهای ریاضی عالم را فهمیده نشود، نمیتوان معرفت دینی داشت. به این معنا که نمیتوان بدون دریافت اقلیمهای علمی، فلسفی، شهودی اخلاقی و حکمی نمیتوان حکم دینی صادر کرد. حکم دینی باید ابعاد فلسفی داشته باشد. حکم الهی و دینی باید ابعاد برهانی، شهودی و اخلاقی انسان را برانگیزاند و به خاطر عدم رعایت این مسئله است که در جهان اسلام، احکام نتوانسته است جهانشمول شود و معمولا کسانی حکم دینی را قبول میکنند که در یک فرهنگ دینی بالیده باشند و چیزی که در چارچوب یک مرز باشد، دینی نخواهند بود، زیرا دین جهانشمول و مبتنی بر فطرت انسان است و انسان ایرانی، عربی و ... ندارد.
علامه در صفحه ۳۴۱ این کتاب میگوید «اگر پنج بعد مزبور را با یک نورانیت روحی که موجب روشنایی در جهان برونی و درونی شده و انسان را در جاذبه حقیقت کل و بالذات که همه جهان برونی و درونی وابستگی خود را با آن نشان میدهد به حرکت در آورند، آنگاه میتوان اذعان داشت که وارد اقلیم ششم یعنی عرفان شدهایم» این نکته را باید گفت که وقتی علامه صحبت از شناخت میکند، واژههایی را استفاده میکند که مشکل ساز است. بحث نورانیت روحی مبهم است و باید توضیح داده شود.
هنگامی که معرفت انسان دارای این شش ضلع شد و به یک به هم پیوستگی متعادل رسید، از دل آن معرفت دینی یا اقلیم هفتم متولد میگردد. به نظر میرسد علامه هم نگاه معرفتشناسانه اروپا محور را نقد میکند و هم نگاههای رایج به معرفتشناسی در ایران را، که معرفت انسانی را به دینی و غیردینی، اسلامی و غیراسلامی، غربی و شرقی و ... تقسیم میکند. او معتقد است این تفکر که هر یک از ابعاد هفتگانه دارای هویتی خاص است که با دیگری سازگار نیست، یک پندار یوروسنتریک است که مشکلاتی عظیم به دلیل نادیده گرفتن عوامل ضروری ابعاد هفت گانه معرفت برای انسان به وجود آورده است. علامه در نقل نگاههای رایج به معرفت دینی سخن از سه نوع مذهب واقعی، حرفهای و ساختگی میکند. سخن او صراحتا در باب ماهیت معرفت، مذهبی و دینی است که به نظر علامه در یک منظومه هفتاقلیمی تشکیل یک هندسه معرفتی منسجم را میدهد و به عبارت دیگر علامه معرفت دینی را معرفتی میداند که هر هفت ساحت مذکور را در بطن خود داشته باشد و در غیر این صورت آن بینش دینی نیست، بلکه یک رویکرد ناقص به واقعیت است که علامه از آن به نگاه کارمندی در علوم انسانی یاد میکند.
ایکنا: بر اساس چه استدلالی میتوان پذیرفت که این ابعاد هفتگانه مکمل یکدیگرند و نه متناقض با هم؟ آیا علامه برای این پرسش پاسخی درخور و شایسته دارد یا خیر؟
در منظومه فکری علامه، مفهوم شخصیت یک نقش کلیدی بازی میکند و به نظر میآید استخدام این واژه در نظام اندیشهای علامه جعفری مترادف با کلمه پرسونالیتی (Personality) در روانشناسی دیسپلینر(Disciplinar) نمیتواند مترادف باشد. دلیل ما بر این مدعا چیست؟ او میگوید «در مقدمه این واقعیت را میپذیریم که در درون آدمی حقیقتی به نام شخصیت خود، من یا فعالیت خودگردان وجود دارد که نقش منسجمکننده مدیریت را انجام میدهد. این من هست که ابعاد هفتگانه را به هم پیوند میدهد و ما نباید طنابی را که این ابعاد را به هم میپیوندد، در بیرون از ذات خود جستجوی کنیم، زیرا طناب حقیقی این افراد، در نهاد خود شخصیت است». به عبارت دیگر ابعاد هفتگانه ساحات مختلف وجود انسان است که بر هر کدام از آنها انسان میتواند با گوشهای از واقعیت ارتباط بر قرار کند، پس یکی از مشکلات عمده در اپیستمولوژیهای دیسپلینر، این است که انسان با محدود کردن ساحات به علم خود را از دیگر ساحات هستی محروم کرده و به غلط آن را به عنوان تنها بعد واقعیت تعمیم میدهند. به زبان دیگر اگر پیونددهنده این ساحات که مکمل یکدیگر هستند، در درون نهاد شخصیت وجود دارد، میتوان پی برد که این مفهوم مترادف و یا مساوق با واژه پرسونالیتی نیست، چرا که واژه نهادِ خودِ شخصیت که دارای ساحات مستدرج هست، نمیتواند با کلمه پرسونالیتی که در چارچوب خطی ذهن مفهومسازی شده است، یکسان انگاشته شود.
ایکنا: علامه جعفری به مستدرج بود ساحات وجود و ارتباط آن با هندسه معرفت قائل است؟
او نیز به این برداشت قائل بوده است، چرا که در صفحه ۳۴۷ کتاب «عرفان اسلامی» به این نکته اشاره میکند وی میگوید «شخصیت ما با به دست آوردن یکی از ابعاد شش گانه در صورت آگاهی از بعد دیگر و ضرورت اشباع آن، نقصی در خود احساس میکند که برطرف نمیشود، مگر با اشباع آن بعد. به عنوان مثال اگر کسی واقعیات جهان هستی را تنها از بعد فلسفی مورد توجه قرار دهد ولی از کاوشهای جهان علم بیاطلاع باشد، بدون تردید این شخصیت متفکر نقصی در طرز تفکرات و خواستههای خود احساس خواهد کرد که بدون توجه به آنچه در جهان علم میگذرد، مرتفع نخواهد شد.»
ما امروزه خیلی صحبت از فلسفه اسلامی میکنیم و ناراحتیم چرا کسی به فلسفه اسلامی اقبال ندارد و برخی در اینجا معتقدند فلسفه اسلامی در مواجه با فلسفه غرب نمیتواند در جهان بسط پیدا کند و این بدان خاطر است که آموزشهای ما در دانشگاه غربی شده است و ما علوم را اسلامی نکردهایم. من معتقدم چنین نیست. فلسفه غربی اعم از کانت، هگل، تحلیلی و ... بعد علمی جدید پسانیوتونی و بطلمیوسی را در خود هضم کرده است و نیامدهاند با مختصات قمر و زیر قمری به جهان نگاه کنند و به همین خاطر چون سوژه انسان معاصر با جهان بطلمیوسی هیچ ارتباطی ندارد و جهان را به صورت بطلمیوسی نمیفهمد و به صورت کپرنیکی، نیوتونی، پسا انیشتینی و پساهایزنبرگی جهان را میفهمد. فلسفهای که از درون این تغییرات به وجود آمده است بسط مییابد ولی فلسفه اسلامی هنوز مبتنی بر طبیعیات بطلمیوسی پیشانیوتونی است و این نکتهای است که علامه جعفری آن را به زیبایی بیان میکند.
ایکنا: آیا علامه برای این مسئله راه حلی اندیشیده است؟
وی در کتاب عرفان اسلامی تلاش کرده این موضوع را مفهومسازی کند و میگوید: «تنها یک خطای رایج و متداول وجود دارد که نمیگذارد این نقصها توجه متفکر را به خود جلب نماید. این خطا عبارت است از عدم تفکیک میان بازیگری مغزی و تماشاگری سالم به واقعیات، به این معنی که این متفکران محدودنگر با بهرهبرداری از قدرت تجسم یعنی بزرگ کردن کوچکها و نامحدود کردن محدودها، که از بازیگریهای ذهنی ناشی میشود، دانستههای محدود و کوچک خود را به قدری مطلق میکنند که شخصیت خود را به همان معلوم کوچک، محدود میسازند» به عبارت دیگر اگر تفکیک ساحات معرفتی به عنوان یک تاکتیک متدولوژیک اتخاذ شود، شاید بتوان از آن دفاع کرد، اما اگر این تفکیک اپیستمولوژیک به عنوان یک اصل انتولوژیک مفرض گردد، در این صورت علامه جعفری آن را مردود میشمارد، زیرا رویکرد دیسپلسنر از رسیدن به کنه واقعیت دور میدارد و منجر به تولد انسان تک ساحتی و حتی تمدن و جامعه تک ساحتی، همان گونه که مارکوزه میگفت، میگردد.
برای رد نگاه دیسپلینر در حوزه معرفتشناسی علامه جعفر اشاره به دو گول بزرگ علوم انسانی دیسپلینر، یعنی دورکیم و فروید میکند و میگوید سوسیولوژیسم دورکیم و سایکولوژیسم فروید، هر دو انسان را به سمت تفکیک حوزههای معرفتی (Compartmentalized) شدن میفرستد که نخست با نگاه متدولوژیک به تجزیه ساحات واقعیت قدم گذاشته بودند، اما نتایج این بینش کل نظام معرفتی دیسپلینر را تحت سیطره خود در آورد که در نگاه علامه جعفری از آن به عنوان تجزیه شخصیت انسانی یاد میگردد به عبارت دیگر «با تجزیه شخصیت انسانی نیروی معرفت همه جانبه در درون عالم خشکانده میشود». وحدت شخصیت کلید فهم نظریه معرفت علامه جعفری است. او معتقد است که تفکیک ساحات معرفتی از قرن نوزدهم به این طرف باعث شده است که وحدت حیات آدمی دچار تجزیه علاجناپذیری گردد، به عبارت دیگر «در علوم انسانی هر موضوعی که مورد تحقیق و شناسائی علمی قرار میگیرد، بدون در نظر گرفتن دو ساحت عمده انسان آنچنان که هست و انسان آنچنان که باید باشد، قابل شناسائی نیست و هر کسی که چنین ادعایی کند، جز یک ادعای خوشبینانه سطحی چیز دیگری نخواهد بود.»
برای برون رفت از نگاه ایپستمولوژیک دیسپلینری علامه جعفری مدل معرفتی آلترناتیوی را مطرح میکند که در دل آن وحدت شخصیت دال محوری است و مبتنی بر هفت اقلیم است. به زبان دیگر و بر خلاف دیگر بینشها که بینش مذهبی را تا حد نگاه فقاهتی تقلیل میدهند، علامه معتقد است که معرفت در هندسه آلترناتیو، بدون در نظر گرفتن این ابعاد هفتگانه شناخت دینی نیست. علامه خود فقیه است، اما میگوید اگر این هفت ضلع در نظر نیاید و در یک برایند کلی منسجم در کنار همدیگر هضم نشود، معرفت حاصله و فتوا، دینی نیست.
از نظر علامه جعفری «اگر در حقیقت معرفت آلنترناتیو و غیر دیسپلینر درست دقت کنیم، خواهیم دید که شناخت با بعد مذهبی همه ابعاد شش گانه را در خود دارد. به عبارت دیگر در نگاه معرفتی آلترناتیو شناخت رخ نخواهد داد، مگر در یک حالت مکمل یعنی در ساحتی کلی و منسجم که تمام هفت بعد را در خود جای داده باشد. هنگامی که گفته میشود شناخت علمی محض یک واقعیت باید مبتنی بر شناخت هستی با ابعاد هفت گانه معرفت باشد که در غیر این صورت باز دچار یک نگاه دیسپلینر شدهایم که موجب بازتولید هندسههای معرفتی تک ساحتی خواهد شد» در نظامهای ایپستمولوژیک دیسپلینر به دلیل سیطره تئورویک، تقلیلگرایی به نظر نمیآید جایی برای عشق یا عاطفه در هندسه معرفتی وجود داشته باشد، زیرا عشق یا عاطفه مساوق و مترادف با رویکرد احساسی (sentimentality) است که در حوزه معرفت مجالی به آن نیست. اما علامه در این چارچوب تفکر نمیکند و برای عشق و عاطفه جایی بس رفیع قائل است. با استناد به حافظ، اندیشمند شهیر ایرانی، علامه میگوید: مقصود جهان و هستی را انسان دریافت نخواهد نمود، مگر از قوه خلاقه عاطفه استمداد نکند. علامه خود را در امتداد سنت فکری حافظ تعریف کرده و حوزه انتولوژیکش با نگاههای مسلط در حوزه علم متباین است. علامه میگوید «اگر بعد عشق حقیقی یک انسان درباره هستی شکوفا نشود، هرچه همه جهان هستی را در ذهن خود مانند آیینه منعکس کند، نخواهد توانست چیزی در باره هویت هستی بگوید.» علامه معتقد است که «تقلیلگرایی علمی منجر شده است که انسان از معرفت کلی و همه جانبه دور شود». او در جایی از همین کتاب می گوید «این ناتوانی پرده تاریک بر روی همه معلومات انسان خواهد کشید و نصیب وی از علم، چیزی جز لمس کورکورانه بر سطوح ابتدایی هستی نخواهد بود» معرفت در دیدگاه علامه جعفری بر پایه منطق کلی وجود مبتنی شده است که دریافت این کلی با نگاههای تقلیلگرایانه امکان پذیر نیست، به عبارت دیگر برای ساماندهی هندسه معرفت، باید نسبت به سطوح مختلف وجود و وضعیت مستدرج آن اگاه بود، زیرا در غیر این صورت من را از شکوفا شدن باز میدارد و معرفت را به جزئی ناقص محدود میکند.
ایکنا: چگونه میتوان یک جایگزین برای نظام معرفتی ارائه داد؟ آیا باید به دنبال یک جامعهشناسی دینی رفت؟
علامه جعفری نگاه تفکیک شده به حوزه انسانی را جوابگوی وضعیت بشری نمیداند. او معتقد است، اگر این هفت اقلیم به درستی تفهیم شود، موجب رشد جامعه انسانی میگردد. دغدغه او جامعه است. یکی از مسائلی که موجب افتراق فرهنگهای مختلف گردیده، نگاه اندیشمندان به معرفت است و این که دانش و نادانش چیست؟ در هر نظام اندیشهای، ممکن است چند جنبه برجسته شود. یکی ممکن است نگاه فلسفی یا علمی را معیار بداند و هستند کسانی که نگاه عرفانی را ملاک میگیرند و دیگر بینش ها را محدود میکنند. نگاه مورد قبول علامه نیست. برای برون روفت از این وضعیت او سعی در ارائه راه حلی کلی دارد که از یک سو نگاه دیسپلینر را مردود میشمارد، اما از سوی دیگر نگاه دینی ظاهر بین را هم مورد تخطئه قرار میدهد و نقد نگاه دیسپلینر که علمی، سکولار و ... خوانده میشود، کافی نیست. در معرفت دینی اشکالات زیادی وجود دارد که باید برطرف شود. اگر نگاه دینی مقهور نگاه سکولار شده است، به خاطر استعمار نیست و قبل از استعمار و امپریالیسم فهم ما محدودساز بود، به طوری که هم در نظم جهانی و معرفتی در ذیل نگاه دیسپلینر قرار گرفتیم و این نظمهایی که وجود دارند، با اینکه محدود هستند، خیلی وسیعتر از نگاههای معرفتی مسطلح دینی ما بودند.
در نگاه علامه جعفری بینش دینی نگاهی است مبتنی بر هفت اقلیم که یکی از اضلاع دین است و به عبارت دیگر نادرست است که نگاه دینی را تنها مبتنی بر منابع روایی بدانیم، زیرا دامنه بینش دینی بسیار وسیعتر از منابع سنتی است. همینطور بسیار نادرست است معرفت بشری را به علم فروبکاهیم. معرفتشناسی علمی موجبات تنگی نگاه بشر به مسائل خود شده است و تنها را خلاصی از نگاههای دیسپلینر است. البته این اشتباه است که خارج از نگاه دیسپلینر هیچ نظم و سیاقی وجود ندارد، زیرا هر کدام از اقالیم معرفتی دارای ابزار و منطقی است و یک متفکر کلی قادر است، یک نتیجه جامع انجام دهد و مجموع نتیجه کلی چیزی است که علامه از آن به معرفت دینی یاد میکند. معرفت دینی از نظر علامه جعفری تنها قرآن، سنت، اجماع و عقل نیست و بسیار گستردهتر است. در قرن بیست و یکم که مسائل بسیار پیچیده است، دین نیز متفاوت از گذشته خواهد بود. مبانی معرفتی گستردهتری خواهد داشت و علامه چنین نتیجه کلی را معرفت دینی میداند که بر هر هفت اقلیم مبتنی است و نتیجه آن حیات معقول در برابر حیات محض طبیعی است. با گرفتار شدن در هر یکی از هفت اقلیم، به حیات معقول نخواهیم رسید.
ایکنا: یکی از مسائل مهم در علوم انسانی مسئله اروپامحوری است، به عبارت دیگر چگونه میتوان بر پروژه علوم انسانی اروپامحور فائق آمد و آیا این کار اصلا امکانپذیر است؟
این تنها دغدغه یک سری اندیشمندان سرخورده و رمانتیک در کشورهای غیر غربی نیست. این دغدغه تنها دغدغه شرقی و غیرغربیها هم نیست و پروژهای است که بسیاری از اندیشمندان معاصر را که در تکاپوی افقهای نوین و آلترناتیو هستند، به خود مشغول کرده است. سخن این است که با چه تمهیداتی امکان عبور از پروژه علوم انسانی وجود دارد، چرا که هر لحظه غلطیدن به آلترناتیوی (ethnocentrism) قومپرستانه یا نژادپرستانه وجود دارد. یکی از کلیدیترین محورهایی که موجب بازتولید علوم انسانی محور است، مسئله معرفت است.
اگر بتوان انواع دیگری از معرفت را ابداع نمود یا مبتنی بر سنتهای اندیشهای غیرغربی بازخوانی کرد، میتوان چینشی متفاوت از علم را ایجاد کرد. به نظر میآید علامه جعفری در کنار علامه طباطبائی و برخی دیگر از دانشمندان معاصر در چنین وادی قدم گذاشتند.
علامه میخواهد بگوید تفکر نگاه دیسپلینر و بخش بخش به معرفت مخرب است و اندیشمندان غیر دیسپلینر خود شاهدی براین مدعا هستند که «ابعاد هفتگانه معرفت با یکدیگر ناسازگار نیستند و این تفکر مخرب که نگاه غیر دیسپلینر موجب متلاشی ساختن وحدت درک شونده و درک کننده میشود را باید کنار بگذاریم» رسیدن به فرهنگ مشترک بشری نیازمند تجدید نظر در نظام معرفتی است، وقتی این را توانستیم بازسازی کنیم و هفت اقلیم را رشد دادیم، حیات معقول امکانپذیر شده و در عالم صلح ایجاد خواهد شد. راه فائق شدن با اروپامحوری ارتباط وثیقی با اندیشه علامه جعفری دارد و راهحل با اندیشه تک ساحتی میسر نخواهد بود.
او معتقد است برخی از اندیشمندان به دنبال نهادینهکردن نگاههای دیسپلینر و سطحینگر هستند و باور کردهاند که حوزههای معرفتی از هم مجزا هستند» علامه این نگاه را مردود دانسته و معتقد است ابعاد هفتگانه دارای هویتی خاص نیستند که در ارتباط آنها باعث خلط معرفتی شود به زبان دیگر نگاه دیسپلینر «اگر چه این مزیت را داشت که طرق حصول به واقعیت را با نظر به هویت خاصی که از دیدگاه مخصوص جویندگان واقعیت به وجود میآمد، مشخص میساخت مثلا روش علمی را در ارتباط با واقع از دیدگاه عالم با هدفگیری معین و ابزار شناخت محدود مشخص میکرد، ولی مشکلاتی که از نادیده گرفتن عوامل ضروری ابعاد هفتگانه معرفت به وجود میآورد بر مشکلات کل معرفت در خصوص انسان و جهان میافزود».
نگاه دیسپلینر یک نگاه جزئی در حوزه جزئی به انسان میدهد اما آدمی را از معرفت وجودی هستی محور ساقط میکند و اگر ما به دنبال خلق نگاههای آلترناتیو هستیم، به اجبار باید از نگاه دیسپلینر دست بکشیم و به سراغ نظامهای معرفتی غیر دیسپلینر برویم، زیرا علامه معتقد است اندیشمندانی که در چارچوب پارادایمهای دیسپلینر فعالیت میکند، انسانشناس نیستند، بلکه کارمندان علوم انسانی هستند. او مشخصا به دو نفر از بزرگان علوم انسانی دیسپلینر اشاره میکند یکی زیگمویند فروید و دیگری امیل دورکیم و معتقد است اندیشمندانی که همچون فروید و دروکیم میاندیشند، خواسته و ناخواسته هندسه نظام معرفت را تجزیه کردهاند و به بیان دیگر علامه معتقد است، تجزیه نظام معرفت فقط یک امر صرف شناختی نیست، بلکه عدم وحدت معرفتی منجر به تجزیه وجودی انسان خواهد گردید و به زبان دیگر این تجزیه تبعات وجودی دارد و منجر به ویرانی حیات انسان و عدم دستیابی به حیات معقول خواهد شد. او معتقد است بینش دیسپلینر را نباید با بینش دیسپلینر دیگری جایگزین کرد، یعنی همان کاری که ما در علوم انسانی اسلامی انجام دادهایم، بلکه باید با نگاهی کلی به حوزه معرفت بشری که دارای چهار بعد و هفت اقلیم است، نگاه آلترناتیو را به منصه ظهور رساند.