عصر ایران؛ مرجان کُرد- منتقدان و مخالفان دولت، عزم رییس جمهوری برای ترمیم کابینه را که در قالب تغییر سه وزیر جلوه کرده انتخاباتی می دانند. استدلال آنان این است که هر سه وزارتخانه ارشاد، ورزش و آموزش و پرورش با جوانان سر و کار دارند و انتخابات هدف گذاری شده است.
اما مگر اکثریت جمعیت کشور را جوانان تشکیل نمی دهند؟ بر پایه این واقعیت هر حرکت مثبت و اصلاحی و رو به جلو و معطوف به آینده را باید انتخاباتی ارزیابی کرد و هیچ کاری هم انجام نداد تا متهم به کار انتخاباتی نشد!
داستان را اما به قراری دیگر هم می توان روایت کرد. هر سه حوزه فرهنگ و ارشاد، ورزش و جوانان و آموزش و پرورش ذاتا سیاسی نیستند ولی مخاطب آنان جمعیت قابل توجهی از مردم است که با انگیزه های غیر سیاسی رای می دهند یعنی می دانند که سیاست بر علایق آنان تأثیر می گذارد.
سیاست است که می تواند مانع نمایش یک فیلم یا برگزاری یک کنسرت شود. سیاست است که مدیریت دو باشگاه بزرگ و حتی سرنوشت تیم ملی فوتبال را تعیین می کند و سیاست است که به آموزش و پرورش سمت وسو می دهد.
بی آن که بخواهیم ادعای انتخاباتی بودن ترمیم کابینه را تأیید کنیم نمی توانیم از اهمیت جمعیت شناور و غیر سیاسی که با انگیزه های اجتماعی و برای آزادی های اجتماعی و تنوع در سبک زندگی نه الزما توسعه سیاسی و حتی اقتصادی نامزد مورد نظر خود را برمی گزینند غافل شویم.
به همین خاطر می توانیم جمعیت رای دهندگان را از منظر طبقاتی و خاستگاهی تقسیم بندی کنیم.
نگاهی به ادوار مختلف انتخابات نشان می دهد کاندیدایی موفق می شود که بتواند ترکیبی از آرای متفاوت همچون رنگ های مختلف یک رنگین کمان را به دست آورد و در این میان اتفاقا دو گروه مهم ترند:
یکی جمعیتی که الزاما سیاسی نیست و به سبک زندگی بها می دهد و در انتخابات حضور فعال دارد و دیگری طبقات کم برخوردار که نگاه معیشتی دارد اما در چند دوره انتخابات اخیر از میزان مشارکت آنان کاسته شده و همین نیز از اهمیت آرای اجتماعی حکایت می کند. با این حال یکی از گروه ها کافی نیست و به مجموعه ای از طیف ها نیاز است.
اهالی بورس با اصطلاح رایج پورتفوی (سبد) آشنایند. پورتفوي، مجموعه يا سبدي از اوراق بهادار است زیرا سرمايه گذاري در مجموعه اي از اوراق بهادار امن تر از سرمايه گذاري در يك سهم است چون با افزايش تعداد سهام در سبد، ريسك مجموعه كاهش پیدا می کند.
اصطلاح پورتفوی با خوانشی سیاسی حاوی این معناست که تلفیقی از آرای لایه های مختلف؛ کاندیدای بیرون آمده از صندوق را تعیین می کند.
به عبارت دیگر اگر نامزدی تنها بر آرای قومیتی و منطقه ای تکیه کند و از آرای شناور یا سیاسی یا سنتی غافل باشد بختی برای پیروزی ندارد منتها اگر برای مثال بتواند سبد خود را از آرای تشکیلاتی (به معنی قبلا توافق شده در نهادها) و مثلا به اضافه آرای لایه های کم تر برخوردار هم پر کند می تواند به موفقیت چشم بدوزد ولی باز بدون جلب نظر جمعیت جوان با گرایش و اولویت تنوع های اجتماعی توفیق حاصل نمی شود.
با این نوع تقسیم بندی که فراتر از چپ و راست یا اصلاح طلب و اصول گرا تفکیک شده حتی می توان به تحلیل دوره های قبلی انتخابات ریاست جمهوری پرداخت و راز انتخاب یک کاندیدا در رقابت با دیگران را بر اساس همین پایگاه های سیاسی یا اجتماعی یا مذهبی و یا تشکیلاتی دریافت.
به عنوان مثال در سال 92 سعید جلیلی 4 میلیون رای بدست آورد. 4 میلیون رای متشکل که تقریبا در هر انتخاباتی وجود دارد.
طیف دیگری که در انتخابات مشارکت می کنند «افراد تهی دست و محروم» جامعه هستند که شاید سر به 10 میلیون نفر بزند. این 10 میلیون نفر در مرحله دوم انتخابات 84 از طرف محمود احمدی نژاد هدف گیری شدند و جالب این که بخش روستایی و کشاورز آن در انتخابات 92 به روحانی رأی داد و بینش سیاسی خود را به رخ شهرنشینانی کشید که رأی ندادند.
«رای ناب سیاسی و دموکراسی خواهانه» را می توان بین 4 تا 6 میلیون نفر دانست که در سال 84 و در مرحله اول انتخابات بخش اصلی آن متوجه دکتر معین شد منتها این عدد برای موفقیت نهایی کافی نبود. (پایگاه رای اصلاح طلبان البته بسیار بیش از این است اما شامل سیاسی و اجتماعی می شود و در اینجا فقط به بخش سیاسی اشاره شد ).
پایگاه رای مهم و تاثیرگذار دیگری که بین 8 تا 10 میلیون نفر در حرکت است و موضوع همین نوشته است همین «رای اجتماعی و غیر سیاسی» است. این رای شناور در پی تغییر نماد ها یا نمودهای اجتماعی است و اگر گاه جذب چهره های سیاسی و گاه کم تر سیاسی می شود به خاطر سیاست نیست.
این طور هم نیست که همیشه مجذوب شعارهای اصلاح طلبانه یا تیپ و قیافه شخصیت اصلاح طلب شوند. کما این که ممکن است گاه کاپشن احمدی نژاد عامل جذابیت باشد و گاه جذب چشم ها و عینک آقای قالیباف.
انکار نمی توان کرد که بخشی از آرای نامزد پیروز سال 76 مربوط به لایه های اجتماعی بود و در سال 84 نیز بازبخش قابل توجهی از این پایگاه را در قالب سبد رای آقای قالیباف دیدیم در حالی که قرابت سیاسی ندارند.
پایگاه رای بعدی را «سنتی- مذهبی» می نامیم که از رای «تشکیلاتی و سازمان یافته» جداست و در واقع پایگاه حزب موتلفه به حساب می آید که معمولا از 3 میلیون نفر فراتر نمی رود. این رای در انتخابات سال 92 به حساب دکتر ولایتی ریخته شد. در سال 76 همین 3 میلیون رای به اضافه 4 میلیون رای متشکل به حساب ناطق نوری واریز شد و مجموعا 7 میلیون رای برای او شکل داد.
در ایران یک پایگاه رای «قومیتی» نیز داریم که مثلا بخشی از آن را در سال 84 متوجه مهدی کروبی دیدیم و در سال 92 متوجه محسن رضایی شد. این پایگاه نیز 4 میلیون نفر را شامل می شود. البته این تقسیم بندی به معنی انکار انگیزه های دیگر نیست و می توان یک طیف 2 تا 3 میلیون نفری را با انگیزه های دیگر تحلیل کرد.
به صورت مصداقی می توان گفت در انتخابات سال 92 آقای روحانی رای تشکیلاتی و سازمان یافته را بدست نیاورد چون متوجه سعید جلیلی شد.
رای سنتی- مذهبی را نیز به تمامی بدست نیاورد چون متوجه دکتر ولایتی شد.
رای قومیتی را نیز محسن رضایی از آن خود کرد اما به دلیل حمایت دو رییس جمهوری توسعه گرای سال های 68 تا 84 رای سیاسی دموکراسی خواهانه و بخشی از رای اجتماعی تغییر طلبانه را بدست آورد و البته به خاطر روحانی بودن نیز بخشی از رای طبقه مذهبی را هم بدست آورد.
در این میان البته نمی توان از نقش مناظره های تلویزیونی در جذب آرای شناور غافل ماند طرفه آن که اشتباه استراتژیک آقای قالیباف در مناظره با روحانی بخشی از آرای شناور و غیر سیاسی را به سمت روحانی هل داد.
با این وصف روشن است که آرای تشکیلاتی، سنتی، سیاسی و قومیتی تردید ندارد و این آرای اجتماعی است که هم عدد قابل توجهی است و هم شناور است و از آن به عنوان آرای خاکستری نیز یاد می شود.
با این وصف کاندیدایی که بتواند شعار اجتماعی جذابی تدارک ببیند می تواند رای طبقه متوسط غیر سیاسی را که بالغ بر 10 میلیون نفر می تواند باشد را به دست آورد و این عدد اگر به اضافه رای دموکراسی خواهان بشود عدد قابل توجهی را تشکیل می دهد منتها اگر کاندایی طبقه دموکراسی خواه و تحول خواه اجتماعی را هدف گذاری کند در شهرهای بزرگ موفق تر است چرا که اتفاق مهمی که در این سالها رخ داده آن است که در دو دهه گذشته اکثریت کسانی که در انتخابات مشارکت نمی کردند به طبقات مرفه تعلق داشتند حال آن که در سالهای اخیر به نظر می رسد اقشار محروم و در حاشیه با صندوق رای قهر کرده اند.
نکته دیگر اما استراتژی و رویکرد اصول گرایان در انتخابات پیش روست. اصول گرایان اگر بخواهند در تهران موفق شوند یا باید اکثریت اصلاح طلب شرکت کننده را مایوس کنند یا گروه های حامی خود را که با وجود اعلام تکلیفی بودن انتخابات به دلایل اقتصادی مایل به رای دادن نیستند را به صحنه بیاورند.
در میان اصول گرایان تنها محمود احمدی نژاد بود که این قابلیت اخیر را داشت بنابراین به نظر می رسد اصول گرایان به جای سرمایه گذاری برای جذب این گروه بیش تر در پی کاهش پایگاه سیاسی و اجتماعی اصلاح طلبان هستند و راز ناخرسندی شان از ترمیم کابینه و اصرار بر اولویت تغییرات اقتصادی همین است.
یادمان باشد در انتخابات سال 94 نیمی از مردم تهران شرکت کردند اما اکثریت این شرکت کنندگان به فهرست امید رای دادند و هر سی کرسی نمایندگی تهران را از آن اصلاح طلبان کردند.
یک مثال ملموس دیگر در این رابطه میزان رای حداد عادل است که با 800 هزار رای در انتخابات مجلس ششم نفر آخر شد و با 800 هزار رای در مجلس هفتم نفر اول.
این مثال نشان میدهد که میزان رای افراد در کشور چندان عوض نمیشود و از یک الگوی ثابت پیروی میکند اما اتفاقی که باعث میشود حداد عادل با یک رای ثابت در مجلس ششم نفر آخر و در مجلس هفتم نفر اول باشد نیامدن بخشی از مردم به صحنه است.
به عبارت دیگر و مثلا در یک مورد خاص اگر نرخ مشارکت در تهران 15 درصد باشد اصولگرایان قطعا پیروز میدان انتخاب هستند و اگر مشارکت 50 درصد باشد (نرخ مشارکت تهرانی ها در انتخابات اسفند 94) یا بالاتر رقابت جدی درمیگیرد و بخت اصلاح طلبان بیشتر می شود زیرا نتیجه را مشارکت لایه های اجتماعی رقم می زند و راز حساسیت نسبت به تغییرات اجتماعی شاید در همین باشد.